Amir Pouria
1.95K subscribers
1.08K photos
393 videos
108 files
380 links
این کانال اخبار مربوط به فعالیت های امیر پوریا مدرس و منتقد سینما را بازتاب می‌دهد.
Download Telegram
اسکرین‌شات‌هایی از قسمت بعدی برنامه‌های «سینما و زندگی با امیر پوریا» که همچنان موضوعش «مسئولیت‌پذیری در فیلم‌ها»ست و فردا جمعه ٢۶ ژوئن ٢٠٢٠ معادل ۶ تیر ٩٩ از صفحه و سایت رسانهٔ پارسی منتشر می‌شود. به گمانم تصویرها و اسم‌ها و ربط‌شان به موضوع، مقادیری کنجکاوی‌برانگیز باشد
.
از صبح جمعه قابل تماشا در کانال :
@PersianMediaProduction
.
#امیر_پوریا #اصغر_فرهادی #روبن_استلاند #روبن_اوستلوند #روبن_اوستلاند #پنهان #میشائیل_هانکه #فورس_ماژور #بازی #مربع #تحلیل_فیلم #نقد_فیلم #مسئولیت_اجتماعی #مسئولیت_پذیری #نوعدوستی #سینما_و_زندگی_با_امیر_پوریا
@amiropouria
اشاره‌ای از امیر پوریا در معرفی و وصف فیلم« شبح بهشت» (برایان دی‌پالما، ١٩٧۴):

تصویر اول را از روی چهره و سلاح توی دست بازیگر، همه به جا می‌آورید: آل پاچینو دارد به دست برایان دی‌پالما برای لحظهٔ معروفی از «صورت‌زخمی» کارگردانی می‌شود. اما از دومی به بعد، آشنا نیست. چون «شبح بهشت»، فیلم هشتم دی‌پالما در هزار و نهصد و هفتاد و چهار، بسیار مهجور مانده. یک موزیکال علمی-خیالی کابوس‌وار که هم می‌شود بهش گفت کمدی هجوآمیز، هم درامی کاملاً جدی دربارهٔ تقابل فرد و سیستم خودکامه. به گمانم همین برای نشان دادن این که چه فیلم عجیبی است، چه جهان و فضای بدیعی خلق می‌کند و چه قدر در طول تماشا و بعدش، خنده و هیجان و لذت موسیقایی و البته فکر برمی‌انگیزد، کاملاً کافی است
.
همین چند روز پیش دی‌پالما هشتاد ساله شد. پیر ِ دِیر ِ گرایش به ژانرهای پررونق سال‌های سینمای کلاسیک و بازخوانی آنها به زبان سینمایی امروز بود و هست. چه وقتی چندین و چند فیلم نزدیک به دنیای هیچکاک ساخت (مثل «خواهران»)، چه وقتی ژانر آمریکایی گنگستری را با تدوین دینامیک آیزنشتاین در سینمای مارکسیستی روسیه درآمیخت (سکانس پلکان و کالسکه بچه در «تسخیرناپذیران») و چه وقتی یک دزدی فوق‌ پیچیدهٔ دیجیتال و الکترونیک امروزی را با لوندی‌های زنان دارای جذابیت مرگبار در فیلم‌های نوآر قابل اجرا کرد (سرقت شروع «فَم فَتال/زن مرگبار»)
.
با تمام این فیلم‌های مشهور، تلفیق غریبی که در «شبح بهشت» پدید آورده، ناشناخته مانده است. از آن فیلم‌هایی است که لذت کشف را در هر دو شکلش که این روزها فراموش یا کمیاب شده‌اند، به آدمی می‌بخشد: یکی کشف فیلمی غیرمنتظره که برداشتی آزاد از «شبح اپرا» است اما مثلاً فیلمی چون «دیوار» آلن پارکر و پینک فلوید به ‌شدت تحت‌تأثیر آن بوده است‌؛ و دومی کشف نمادها و نشانه‌هایش که کمتر نمونهٔ اصیلی از آن پیدا می‌شود
.
نه فقط ببینید، بلکه آداب تعظیم را به جای آورید
.
#برایان_دی_پالما #شبح_بهشت #شبح_پارادایز #امیر_پوریا #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #معرفی_فیلم
#phantomoftheparadise
Amir Pouria
نوعی معرفی: اشاره‌ای از امیر پوریا دربارهٔ فیلم "افراد موفق" و جنبه‌های آیرونیک آن که هوش مخاطب را به چالش، فعالیت وامی‌دارد و لذتی کمتر تجربه‌شده در روند تماشا و بعد، درک فیلم، به او می‌بخشد @amiropouria متن یادداشت👇
‌ Wonder Boys
و نقش هوش در لذت فیلم دیدن

اشاره‌ای از امیر پوریا
‌‌
اگر خودمان را اسیر معیارها یا - بهتر است همان گونه که بارها در مقاله‌هایی توضیح داده‌ام، بگویم- کلیشه‌های نقد فیلم نکنیم، می‌توانیم فیلم‌ها را از زوایای گوناگونی شوق‌برانگیز بیابیم. برای من یکی از این جلوه‌های وجدآور، وقتی است که فیلمی در هر قدم، هوش ِ من ِ مخاطب را به کار وادارد. نه فقط برای حل معما به شیوهٔ آثار پلیسی/کارآگاهی ادبیات و سینما. بلکه برای درک درونیات آدم‌ها و همزمان، ربط عمیق و آشکار این درونیات به وقایع داستان. پارسال از کشف فیلم "شبح بهشت" یا
#phantomoftheparadise
ساختهٔ برایان دی‌پالما گفتم، اما البته اشاره‌ای به این جنبه از آن نکردم. حالا باید فیلمی را که بار اول تماشای آن، موقع ساخته‌شدنش در شروع قرن جاری، اصلاً متوجه لذت و لایه‌های متعددش نشده بودم، در به فعالیت درآوردن هوش مخاطب، بدیع توصیف کنم: "افراد موفق"
#wonderboys
ساختهٔ کرتیس هنسان
.
یک سگ نابینا که قضاوتگرترین شخصیت فیلم است و اتفاقاً در قضاوتش هم بسیار اخلاق‌زده عمل می‌کند (!) و مسیر درام فیلم را در سکانس مهمانی در منزل صاحبش، به‌کلی تغییر می‌دهد
.
رمانی که با دیدن فیلم، به‌شدت کنجکاوم بدانم چه روایت و ساختاری دارد. این سیر سیال حوادث، دیالوگ‌های آیرونیک، مواجههٔ آدم‌های باهوش با هم و این نکتهٔ معمولاً مورد غفلت که هوش می‌تواند از مهم‌ترین تکیه‌گاه‌های آدمی در رویارویی با افسردگی باشد، در کتاب چگونه کنار هم نشسته‌اند
.
ترکیب بازیگرانی که گاه نقشی مشابه را جایی دیگر بازی کرده‌اند ولی اینجا به عمقی غافلگیرکننده‌‌ می‌رسند (مثلاً مایکل داگلاس نقش آدمی درگیر بحران میانسالی را در «بازی» دیوید فینچر داشت و اینجا بحران خلاقیت هم به آن اضافه شده) و گاه برای ویژگی‌های اصلی کاراکتر، انتخاب‌های عجیبی به چشم می‌آیند اما چنان درک و اجرایی از آن دارند که آدم از خودش می‌پرسد چرا فکر کردم برای این نقش، انتخاب عجیبی است (به‌خصوص فرانسیس مک‌دورمند و توبی مگوآیر که نوع دردسرهای این دومی برای استادش در کنار دردسرهای شاگرد دیگری با بازی کِیتی هُلمز، می‌تواند دریغی برای هر معلم هنر در ایران باشد: بچه‌های امروزی که بابت علاقه به نثر و نگارش استادشان به نویسندگی علاقه پیدا می‌کنند) و البته رابرت داونی جونیور که هوش و شناخت و شیطنت را به هم می‌آمیزد و نیاز تماشاگر به سرعت انتقال بالا برای دریافت درست فیلم، با ورود کاراکتر او چند برابر می‌شود
.
و البته کارگردان ِ به‌واقع فرزانه‌ای که در دل تفاوت‌های درست نوع کارش در بهترین فیلم‌هایش، درک انسانی عمیق او از "محرمانه لس‌آنجلس" تا این فیلم "افراد موفق"، همه جا جاری است: کرتیس هنسان یادآوری می‌کند که روانشناسی به معنای عینی و در تار و پود شناخت آدم‌ها می‌تواند تا چه اندازه مهیج باشد و وقتی در روایتی با هوش شخصیت‌ها همنشین شود، تا چه اندازه می‌تواند تماشاگر را از مشارکت هوشش در روند تماشا سر شوق بیاورد
.
اما دِینم به سگ فیلم، به این سادگی ادا نمی‌شود. باید بر او و همتایا منحصر به فردش در فیلم‌های گوناگون، جداگانه مکث کنم
.
#امیر_پوریا #معرفی_فیلم #نقد_فیلم
.
ترجمهٔ غلط اما رایج نام فیلم: #پسران_شگفت‌_انگیز
Amir Pouria
اشاره‌ای از امیر پوریا درباره‌ی مشکلات "یافتن فیلم مناسب برای تماشا" در جستجو توسط مخاطب ایرانی @amiropouria بخش اول:

بحثی دوقسمتی درباره‌ی دردسرهای "جستجوی فیلم" برای مخاطب ایرانی
.
وقتی در کلاس‌های سینمایی به بحث ژانر می‌رسیدیم، همیشه به این دو نکته به عنوان زمینه‌ی موضوع اشاره می‌کردم که اولاً ذهنیت ایرانی شیفته‌ی تقسیم‌بندی یا بهتر بگویم، تعیین تکلیف بر اساس‌ تقسیم‌بندی است و ثانیاً میزان فیلم‌های قابل رده‌بندی در دل ژانرها در بین محصولات سینمایی جهان، خیلی کمتر از تصور عمومی است. شاید گاهی گفته باشم کمتر از نصف فیلم‌ها در ژانر مشخصی قرار می‌گیرند و گاه حتی ۳۰ یا ۴۰ درصد از فیلم‌ها را قابل طبقه‌بندی ژانری دانسته باشم. از فلینی و برتولوچی تا بونوئل و برسون، هر فیلمساز سینمای مدرن اروپا خودش به‌تنهایی در ابعاد یک ژانر، چارچوب‌های تازه‌ای برای روایت سینمایی می‌آفرید. تقریباً تمام فیلمسازان مستقل سینمای آمريکا در دهه‌های بعد از ۱۹۶۰، از وودی آلن گرفته تا جان کاساوه‌تیس، هیچ کاری به سینمای ژانر نداشتند؛ مگر این که مانند گنگسترهای برخی فیلم‌هایشان گاهی می‌خواستند از خصوصیات آشنای ژانر همچون‌ بخشی از تصاویر کلیشه‌شده در زیست آمریکایی استفاده کنند. بیشتر ثبت‌کنندگان جهان پست‌مدرن در سینما مانند روی آندرشون، جوئل و اتان کوئن، جیم جارموش، پائولو سورنتینو، تری گیلیام یا یورگوس لانتیموس، با وجود تنه‌ها و طعنه‌هایی که به ژانرها می‌زنند، هرگز فیلمی نساختند که به بنیان یک ژانر وفادار بماند
.
پس در قدم اول، برای مخاطب ایرانی مبحث ژانر که مشتاق است تمام تاریخ قدیم و جدید سینما را در چند "سبد" نامگذاری‌شده تحت عنوان ژانر بریزد و خیالش آسوده شود که بر همه تسلط یافته، این سرخوردگی پدید می‌آید که اول باید بداند تمام تئوری ژانر بخش محدودی از سینما را در بر می‌گیرد و بعد هم تازه بتواند "فیلم ژانر" را از آن چه بیرون محدوده می‌ایستد، تمیز بدهد
.
قدم گمراه‌کننده‌ی بعدی، جستجوهای اینترنتی است. چون پشتوانه‌ی نظری و تحلیلی در برچسب‌ها و تَگ‌ها وجود ندارد، ماجرای تلفیق ژانرها به سرچشمه‌ی سوء‌تفاهم بدل می‌شود. در یک گشت و گذار ساده می‌شود جلوی اسم "پالپ فیکشن" کوئنتین تارانتینو، ۱۱ - ۱۲ ژانر سینمایی فهرست کرد که هر کدام، جلوه‌ای در فیلم دارند. مخاطب فیلمی دیگری که تارانتینو بازیگرش بوده و همپالکی‌اش رابرت رودریگز ساخته به نام " از گرگ‌و‌میش تا سحر"، با پدیده‌ی عجیب "تعویض ژانر از میانه‌ی فیلم" مواجه می‌شود. نمی‌گویم از چه ژانری به چه ژانری تا اگر کسی پیگیر بود، با غافلگیری عجیبش عیش کند
.
این بحث در پست بعدی ادامه خواهد داشت
.
#ژانر #سینمای_ژانر #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #تاریخ_سینما #امیر_پوریا
Amir Pouria
Photo
از ۱۰ سال و ۲۰ سال می‌گذرد که در خیلی موقعیت‌های باربط یا ظاهراً بی‌ربط، می‌گویم جامعه و مديران و حکومت ایران بايد از سینمای آمریکا یاد بگیرند. در حالی که مدیران جزء و کل ما تخصص وارونه‌ دارند که هر چیز ساده و انسانی مثل پوشش مردم و آتش‌بازی چهارشنبه سوری را سیاسی کنند و از دل آن جدلی بین خود و مردم راه بیاندازند، هالیوود و تفکر مدیریتی آن ماهرانه فیلمی مثل "تاپ گان ۲: ماوریک" را تا جای ممکن، غیرسیاسی می‌سازد. خلبانان گروه تاپ گان نیروی دریایی ارتش آمریکا در فیلم تا قلب کوهستان‌های برفی ِ "دشمن" می‌روند و بمباران جانانه‌ای می‌کنند و برمی‌گردند، اما هرگز اسم این دشمن نمی‌آید، جزئیات مناسبات سیاسی‌اش با آمریکا نقش چندانی در عملیات ندارد (شاید منهای زمان‌بندی دوهفته‌ای) و جز سماجت نیروهایش در رویارویی حین عملیات، حتی ویژگی منفی عجیب و غریبی هم به آن منسوب نمی‌شود. البته که همه می‌فهمیم روسیه است و البته که چنین فیلم‌هایی در نهایت مثل یک مانور توانایی نظامی عمل می‌کنند؛ اما همچنان در محدوده‌ی سینما هدف فیلم ایجاد لذت و درگیری و هیجانی‌ست که هویت سیاسی وَر ِ مقابل قهرمانانش طی آن، اهمیت اساسی ندارد و فیلم هم بلد است بدون ظاهر سیاسی، کارکرد پوززنی خود را به تمامی به دست بیاورد.
اینجا اما عزل یک مدیر روابط عمومی بابت انتشار یک عکس، چنان با نابخردی ِ سیاسی توأم است که حتی نمی‌دانند اعلام خبر این برکناری، به معنای امضای سند ِ ریاکاری، پنهان‌کاری، نبود ِ آزادی اخبار و اصرار به دروغگویی رسانه‌ای‌ست. کسی از این عزل یا محدودیت‌ها و تهدیدهایی مانند اعلام جرم بابت ارسال فیلم و عکس برای رسانه‌های فارسی‌زبان بیرون از ایران، به ترس و وحشت نمی‌افتد. کسی عبرت نمی‌گیرد که دیگر خبری و عکسی که آقایان را خوش نیاید، منتشر نکند. بلکه به جایش همه مطمئن می‌شوند که کوچک‌ترین تلاش‌ها برای انتقال اخبار واقعی از هر پدیده‌ی هرچند غیرسیاسی، از دید حاکمیت پنهان‌کار ما، سیاسی‌ست. اینجا مردم را بابت همین افشاگری و در ادامه‌ی آن، مطالبه‌گری، سرسپرده‌ی "دشمن" می‌انگارند و آن جا حتی خود دشمن را مثل بدمن معمول درام که لازمه‌ی شکل‌گیری درام است، تصویر می‌کنند. یا مثل "تاپ گان ۲: ماوریک" اصلاً کاری بهش ندارند و تصویرش نمی‌کنند!

پی‌نوشت: عکس کلاهم بر روی صندلی سالن سینما اگر خوب درمی‌آمد و عظمت تصویر و صدا را اندکی منتقل می‌کرد، دست به دامان عکس‌های دیگر نمی‌شدم!

#تاپ_گان #نقد_فیلم #سانسور #سانسور_خبر #ریاکاری #تام_کروز #دشمن #دژمن
#topgun #topgunmaverick

@amiropouria
دو عکس از ۲۱ سال پیش، زمانی که درست یک دهه از نقدنویسی و فعالیتم در مطبوعات و ادبیات سینمایی می‌گذشت.
بالا، پاییز ۱۳۸۰، جلسه‌ی نقد و گپ درباره‌ی فیلم "سفر قندهار" محسن مخملباف در اصفهان. فیلمی که هنوز در کنار "سکوت" آن را آخرین فیلم‌های تأمل‌برانگیز مخملباف می‌دانم.
پایین، تابستان ۱۳۸۰ در کنار محمدرسول صادقی، فرزاد هومن، علی‌اکبر عبدالعلی‌زاده و علی معلم در یک جشنواره‌ی سراسری در یزد. این جشنواره‌ای بود که یکی از دوستان نماینده‌ی ارشاد استان وقتی هول و ولای بنده را دید، نوش ِ گمگشته‌‌ام را بهم آدرس داد! البته که سرش خوش باد، ولی شما حد ِ بی‌حد ِ ریا را داشته باشید!
پی‌نوشت: کج و کوله‌گی ِ لب و لوچه‌ام در عکس پایین، دخلی به مصرف نوش ِ فوق‌الذکر ندارد. آن موقع هنوز آن متاع گرانبها بهم نرسیده بود.



@amiropouria

#علی_معلم #محسن_مخملباف #اصفهان #یزد #نقد_فیلم #سینمای_ایران
Amir Pouria
اشاره‌ای به فاصله‌گذاری برتولت برشت و انواع خلاقانه‌ی تلفیق آن با سایر تمهیدات دراماتیک: یادداشتی از امیر پوریا با مکث بر برشی از فیلم "چه قدر همه‌ی ما همدیگر را دوست داشتیم" (اتوره اسکولا، ۱۹۷۴) @amiropouria متن در ادامه می‌آید 👇

چند روز دیگر، ۶۶ سال می‌شود که برتولت برشت از دنیا رفته. اما تأثیر ایده‌ی "فاصله‌گذاری" او بر صدها نمایش و فیلم همچنان ادامه دارد. گاه خلاقیت‌های بسیاری درام‌‌پردازان اعم از فیلمنامه‌نویسان و نمایشنامه‌نویسان و البته کارگردان‌ها، مسیر این فکر را به جایی می‌رساند که شاید در آن چه خود برشت به واسطه‌ی فاصله‌گذاری پرداخت کرد، نمی‌گنجید و بی‌تعارف از آن فراتر می‌رفت. اما و همچنان در امتداد همان ایده، این خلاقیت‌ها شکل گرفت.
نمونه‌‌ای که می‌بینید، خلق ِ اِتوره اسکولا کارگردان ایتالیایی‌ست. دو کاراکتر فیلم بسیار همه‌جانبه‌اش "چه قدر همه‌ی ما همدیگرو دوست داشتیم" (که نامش را به انگلیسی و ایتالیایی روی تصویر آورده‌ام) با بازی نینو مانفردی و استفانیا ساندرلی، دارند تئاتری می‌بینند که در آن، افکار یا مونولوگ ذهنی شخصیت‌ها با قطع نور صحنه و تابیدن نور موضعی، بازگو می‌شود. زن در ادامه برای توضیح این تمهید دراماتیک، آن را در واقعیت بین خودش و مرد بازآفرینی می‌کند و در ادامه، اولین ابراز عشق میان آن دو به این ترتیب رخ می‌دهد.
البته اگر به خودتان افتخار بدهید و فیلم را ببینید، کمی بعد با ورود ویتوریو گاسمن این تمهید به لحظه‌ای بس تلخ و بس شیرین در این رابطه منجر می‌شود؛ اما در همین ابعاد هم می‌توان دید که چگونه هم به فاصله‌گذاری برشت ربط دارد و هم ندارد یا بهتر است بگویم راه خود را از آن جدا و عمقش را بیشتر می‌کند: در میان گذاشتن چیزی با تماشاگر که در جریان درام، بقیه از شنیدن و دانستنش عاجزند؛ و اهمیت عاطفی/انسانی فراوان آن چه درداین قرارداد بین اثر و مخاطب، مطرح می‌شود.

نور به قبرهایتان ببارد آقایان برشت (۱۹۵۶-۱۸۹۸) و اسکولا (۲۰۱۶-۱۹۳۱)

@amiropouria
#فاصله‌گذاری #برتولت_برشت #برشت #اتوره_اسکولا #تئاتر #سینما #نینو_مانفردی #استفانیا_ساندرلی #ویتوریو_گاسمن #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #تحلیل_تئاتر #امیر_پوریا #چه_قدر_همه_ما_همدیگر_را_دوست_داشتیم
#bertoltbrecht
#ettorescola
#wealllovedeachothersomuch
Amir Pouria
درباره‌ی چند عکس هلن کلر و بازیگر نقش کودکی او، پَتی دوک: چگونه می‌شود با لمس صورت، زیبایی یا همانندی را تشخیص داد؟/ یادداشتی از امیر پوریا با اشاره‌هایی به فیلم "معجزه‌گر" (آرتور پِن، ۱۹۶۲) @amiropouria متن در ادامه می‌آید 👇
۱. این خانم موسپید، هلن کلر واقعی‌ست در دیدار با پَتی دوک، بازیگر نقش کودکی ِ او در نمایش و فیلم "معجزه‌گر". عکس‌ها را نینا لین برداشته و محل دیدار، سرصحنه‌ی فیلم "معجزه‌گر" (آرتور پِن، ۱۹۶۲) بوده. دوک از ۱۹۵۹ در اجرای صحنه‌ای ِ همین نمایشنامه بر صحنه‌ی تئاتر برادوِی، نقش هلن کلر را در بچگی ایفا می‌کرد. نمایشنامه را ویلیام گیبسون نوشته بود و منبعش کتاب اتوبیوگرافی هلن کلر بود. موقع ساختن فیلم، کارگردان همان اجرای برادوِی را صدا زدند، فیلمنامه را خود نمایشنامه‌نویس نوشت و همان بازیگران صحنه جلوی دوربین رفتند و هر دو اسکار نقش اصلی و مکمل زن را از آن ِ خود کردند: بانو آن بَنکرافت و خانم پَتی دوک.
در این دیدار، هلن کلر ۸۱ ساله است و پتی دوک، ۱۵ ساله. بله، بهش می‌خورد کوچک‌تر باشد.

۲. به آدم‌ها و اتفاقات واقعی و فیلم‌های مربوط به آنها همیشه علاقه و توجه داشته‌ام. با مکث بر آن، چندین دوره کلاس برگزار کرده‌ام. در جلسات سخنرانی، گاه فیلم سینمایی مربوط به این افراد و وقایع را در کنار برش‌هایی از مستندی که به همان زمینه می‌پرداخته، پخش و بررسی کرده‌ام. هیجانم از حضور هلن کلر در کنار پتی دوک، از این منظر هم هست: کسی دارد فرد ثبت‌کننده‌ی تصویرش در چشم جهانیان را بغل، لمس، نوازش و تأیید می‌کند.

۳. نگاه پتی دوک به هلن کلر نشان می‌دهد که دارد همچنان برای بازی‌اش در چهره‌ی او دقیق می‌شود. دارد از هر آن و نشان او برای بازیگری‌اش می‌دزدد. در نگاه دوک، نبوغی جاری‌ست که از هوش فراتر می‌رود. قبول ندارید؟

۴. آرامش سگ در آغوش هلن کلر و احساس امنیتی که باعث می‌شود برود دورتر برای خودش لم بدهد، دلم را می‌بَرَد.

۵. عکس شماره‌ی ۵ را ببینید. این جور وقت‌ها به فرد نابینا می‌گویند "اینجا رو نگاه کنین لطفاً". او هم چشم‌هایش را به سمت منبع صدا می‌گرداند. جمله‌ی تناقض‌آمیز عجیبی‌ست. به کسی می‌گویند نگاه کن که آرزو داشت بتواند چنین کند!

۶. کاری که هلن کلر در عکس ۶ می‌کند، همان کاری‌ست که بچگی‌اش در فیلم با صورت خانم آنی سالیوان می‌کرد: تشخیص چهره با لمس انگشتان. چگونه می‌شود زیبایی یا شباهت را با لمس، تشخیص داد؟ راز غریبی‌ست.

۷. یک بار در مقاله‌ای در تعظیم به بازی بنکرافت، آنی سالیوان ِ او را شمایل یک آموزگار ِ مشتاق ِ یاد دادن وصف کردم.

۸. دستاوردهای هلن کلر را دست‌کم نگیرید. در ۱۱ سالگی اولین داستان کوتاهش را نوشت. چهار سال پیش از انقلاب اکتبر، مجموعه مقالاتش درباره‌ی سوسیالیسم کتاب شد. فعال جدی و اثرگذار حقوق کارگران، زنان، کم‌توانان و صلح جهانی بود. اولین ناشنوای نابینای تاریخ بود که موفق به تحصیلات دانشگاهی شد؛ آن هم در دانشگاه هاروارد. ۱۴ کتاب، ده‌ها مقاله و صدها سخنرانی او دامنه‌ی موضوعی بسیار وسیعی را در برمی‌گرفت: از مهاتما گاندی تا شناخت حیوانات مختلف.

۹. مارک تواین نویسنده‌ی بزرگ آمریکایی گفته است: "هلن کلر معجزه بود و آنی سالیوان، معجزه‌گر". نام نمایشنامه و فیلم، از همین جمله آمده است.

۱۰. حدود بیست سال پیش در مبحثی از یک کلاس شناخت سینما درباره‌ی جلوه‌های مختلف مهارت کارگردانی، سکانس نُه دقیقه‌ای دونفره‌ی تلاش خانم سالیوان برای واداشتن هلن کلر به این که با قاشق غذا بخورد را با سکانس‌های توفانی ِ جنگی ِ سواحل نورماندی در افتتاحیه‌ی "نجات سرباز رایان" استیون اسپیلبرگ، هماورد دانستم؛ و هنوز فکر می‌کنم هماورد قَدَری‌ست. "معجزه‌گر" هم یکی از آن فیلم‌های به ظاهر ساده‌ای‌ست که اگر کسی بگوید بهترین فیلم عمرش است، به او حق می‌دهم.

@amiropouria

#هلن_کلر #پتی_دوک #آن_بنکرافت #آنی_سالیوان #معجزه_گر #آرتور_پن #نابینا #ناشنوا #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #تحلیل_بازیگری #امیر_پوریا
Amir Pouria
چرا شخصیت "روحی" در مجموعه برنامه‌ی "مهمونی" را دوست دارم؟/ یادداشت امیر پوریا در ادامه می‌آید 👇 @amiropouria

ساده و کوتاه- دلایل علاقه‌ام به کاراکتر‌ روحی در برنامه‌ی"مهمونی":

- پیچیدگی ِ خیلی ساده و مفرحی دارد. برای فهمیدن این که چه طور کسی قادر به دیدن او می‌شود و خودش چه طور آدم‌ها و روحشان را با اسم و فامیلی، تفکیک می‌کند، کمی مکث لازم است. این مکث، راز و رمز قشنگی به شخصیت او می‌بخشد. راز و رمزی کارآمد برای کسی که همتایانش از دل ادبیات و سینمای وحشت،‌ آمده‌اند.

- با مفهوم "روح" داشتن، خیلی زیبا کار می‌کند. جسمش را به این دلیل رها کرده که "بی‌خاصیت" بوده و انگار روح زندگی را از دست داده. در همین امتداد، خودش هم درست همان چیزی‌ست که مردم ما نمی‌توانند باشند و سیستم حاکم هم نمی‌خواهد که باشند: اهل هیجان، شوق، به وجد آمدن، ذوق‌زده شدن، از هر ضرب و ریتم خوش‌آهنگی استقبال کردن و در نهایت، همان روح داشتن.

- در اتاقی که برای دیدار روح طراحی شده، از ادوات روح سینمای وحشت به علایق روح مهربان که منتظر خواب آدم‌هاست تا روحشان را ببیند، تغییر و تبدیل درخشانی انجام شده. بالش و پرها و پنبه‌ها و آویزان بودنشان، خیال‌انگیزند.

- از این که ریتم اتفاقات و مکالمات با آمدن روحی، کند می‌شود و مثل زمانی که در "کلاه‌قرمزی"، کاراکتر دیبی می‌آمد، همه چیز احتیاج به رمزگشایی خفیفی دارد، به شدت عیش می‌کنم. از کسانی که توقع دارند روحی، ریتم تندی با خودش بیاورد هم تعجب می‌کنم. بابا! طرف، روح است! چه توقعی دارید؟ همین که موقع هیجان می‌رود بالا و سر به سقف می‌ساید و دو عروسک‌گردان دقیق و خوش‌دستش احتمالاً در هم پیچ می‌خورند، نشان می‌دهد که ریتم درونی‌اش تند است.

- از این به بعد که او را دیدید، یاد حرف‌هایم بیفتید و این جزییات را رصد کنید تا فقط به شوخی‌های کلامی "روحی" مثل "ارواح عمه" و غیره که البته عالی‌اند، محدودش نکنيد.

- بدیهی‌ست که این آقای روح عزیز را از سال‌ها قبل از آمدن روحی و این مجموعه برنامه‌ی ایرج طهماسب، در خانه داشتم.

@amiropouria

#مهمونی #روحی #ایرج_طهماسب #تو_روحت #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #امیر_پوریا

نخستین نمایش فیلم "خرس نیست" ساخته‌ی اخیر جعفر پناهی در فستیوال ونیز، روز نهم سپتامبر یا همان هجدهم شهریور خودمان خواهد بود. یادداشتم درباره‌ی فیلم، بعد از نمایشش تقدیم مخاطبان خواهد شد. فعلاً فقط همین را بگویم که بدون جلوه‌های رایج در آن چه تحت عنوان سینمای اجتماعی می‌شناسیم، واکاوی فیلم از چیزی که در لایه‌های زیرین جامعه‌ی امروز ایران جریان دارد، عمیق‌تر از تصورات مرسومی‌ست که از تعابیری همچون "فیلمساز مخالف‌خوان" یا "فیلم معترض به شرایط" در ذهن داریم.
تنها در وصف همین که چرا اسم فیلم "خرس نیست" است، می‌شود بحثی چندلایه و البته لذتبخش داشت. لذتی که برای من یادآور هوشمندی و نهان‌گویی "سه رخ" است و بعد از درک و رسوب در جان تماشاگر، تداعی‌کننده‌ی گزندگی و برندگی "طلای سرخ".

@amiropouria

#جعفر_پناهی #خرس_نیست #سه_رخ #طلای_سرخ #فستیوال_ونیز #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #سینمای_ایران #امیر_پوریا
Amir Pouria
این فقط یک یادبود تزئینی نیست. برش‌های کوتاهی‌ست از گفت‌وگویم با اصغر یوسفی‌نژاد در سال ۹۶ که حالا باید با بهت و رنج، کنار اسمش بنویسم "زنده‌یاد". با این سه تکه، می‌شود کمی بهتر او را شناخت تا بدانید امثال ما نویسنده‌های سینمایی این روزها برای فقدان چه کسی…
این فقط یک یادبود تزئینی نیست. برش‌های کوتاهی‌ست از گفت‌وگویم با اصغر یوسفی‌نژاد در سال ۹۶ که حالا باید با بهت و رنج، کنار اسمش بنویسم "زنده‌یاد". با این سه تکه، می‌شود کمی بهتر او را شناخت تا بدانید امثال ما نویسنده‌های سینمایی این روزها برای فقدان چه کسی می‌سوزند.
------------
بعد از شگفتی ِ فیلم اول، انتظارها برای تماشای فیلم دوم یوسفی‌نژاد بسیار بود. اما سازمان سینمایی و وزارت ارشاد به این فیلم که "عروسک" نام داشت، پروانه‌‌ی نمایش نداد.
آخرین گپ من و ایشان در هفته‌های اخیر، درست به همین موضوع مربوط و ختم می‌شد: بار دیگر به اين که فیلم دومش "همچنان مورد غضب" آقایان واقع شده، اشاره کرد و وضعیت آن را "عملاً در محاق توقیف" دانست.
نتیجه‌ی تلخ: مرگ در ۵۳ سالگی بر اثر خون‌ریزی مغزی بدون رخ دادن هیچ تصادفی.
نتیجه‌ی مضحک و البته تلخ‌تر: تسلیت رئیس سازمان سینمایی بابت درگذشت او!

-----------
جریان اخیر فیلم‌هایی که به زبان ترکی ساخته شده و می‌شوند و از "زغال" ساخته‌ی اسماعیل منصف تا "آتابای" نیکی کریمی و "پوست" برادران اَرک، تمامش جدی‌گرفتنی‌ست، این سال‌ها با فیلم "اِو" (که به ترکی یعنی "خانه") ساخته‌ی اصغر یوسفی‌نژاد شروع شد. از طرف دیگر، بین ده‌ها فیلم که در امتداد موفقیت آثار اصغر فرهادی در سینمای ایران شکل گرفت، همواره همین فیلم "اِو/خانه" را بهترین نمونه دانسته‌ام که البته ربطش به کار فرهادی فقط از جهت آن چه "تعلیق اخلاقی" می‌نامم، قابل بررسی‌ست. وگرنه، جهان کاملاً متمایز خودش را خلق و در تماشای نخست، میخکوب‌تان می‌کند.
-----------
به سینمای جاری ایران، امید چندانی نیست که فیلمساز جدید دارای اصالت و قابل اعتنا معرفی کند. چیزی در این جامعه‌‌ی مچاله‌شده در دستان بی‌کفایتی که دهه‌هاست مردم و اقتصاد و هنر و فرهنگ را می‌فشرند و می‌چلانند، خبر از معجزه‌ی تازه‌ نمی‌دهد. از همین باب بود که در روز ملی سینما (۲۱ شهریور) نوشتم روزی برای سینمایی که یادش به خیر! فردایش اصغر یوسفی‌نژاد یعنی یکی از چند فیلمساز انگشت‌شمار این سال‌ها که شروع امیدبخشی داشت، درگذشت و آن ناامیدی، قطعی‌تر شد!
----------
فیلم "اِو" را پیدا و تماشا کنید. یاد یوسفی‌نژاد با آن، زنده می‌ماند.

#اصغر_یوسفی_نژاد
#سانسور
#وزارت_ارشاد
#سازمان_سینمایی
#سینمای_ایران
#معرفی_فیلم
#معرفی_کتاب
#نقد_فیلم
#بازیگری
#کارگردانی
#اصغر_فرهادی
#نیکی_کریمی

@amiropouria