عقل تا درگاه ره می برد
اما اندرون خانه ره نمی برد
آنجا عقل حجاب است و دل حجاب و سر حجاب
#مقالات_شمس
اما اندرون خانه ره نمی برد
آنجا عقل حجاب است و دل حجاب و سر حجاب
#مقالات_شمس
این همه عالَمِ پردهها و حجابهاست
گِرد آدمی درآمده، عرش غلاف او،
کرسی غلاف او، هفت آسمان غلاف او،
کُرۀ زمین غلاف او، قالب او غلاف او،
روح حیوانی غلاف، روح قدسی همچنین، غلاف در غلاف و حجاب در حجاب،
تا آنجا که معرفت است.
و این عارف نسبت به محبوب هم غلاف
است، هیچ نیست، چون محبوب است،
عارف نزد او حقیر است.
#شمس_تبريزی
#مقالات
گِرد آدمی درآمده، عرش غلاف او،
کرسی غلاف او، هفت آسمان غلاف او،
کُرۀ زمین غلاف او، قالب او غلاف او،
روح حیوانی غلاف، روح قدسی همچنین، غلاف در غلاف و حجاب در حجاب،
تا آنجا که معرفت است.
و این عارف نسبت به محبوب هم غلاف
است، هیچ نیست، چون محبوب است،
عارف نزد او حقیر است.
#شمس_تبريزی
#مقالات
شادی را رها کرده
غم را میپرستند
این وجود که بدو مغروری همه غم است.
شادی همچو آبِ لطیفِ صاف
به هر جا که میرسد
در حال
شکوفهء عَجَبی میروید.
غم همچو سیلابِ سیاه هر جا که رسد
شکوفه را پژمرده کند
و آن شکوفه که قصدِ پیدا شدن دارد
نَهِلد، که پیدا شود.
#شمس_تبریزی
#مقالات
غم را میپرستند
این وجود که بدو مغروری همه غم است.
شادی همچو آبِ لطیفِ صاف
به هر جا که میرسد
در حال
شکوفهء عَجَبی میروید.
غم همچو سیلابِ سیاه هر جا که رسد
شکوفه را پژمرده کند
و آن شکوفه که قصدِ پیدا شدن دارد
نَهِلد، که پیدا شود.
#شمس_تبریزی
#مقالات
آن همه مرغان به خدمت سیمرغ رفتند هفت دریا در راه پیش امد بعضی از سرما هلاک شدند و بعضی از بوی دریا فرو افتادند
از ان همه دو مرغ بماندند. منی کردند که:
همه فرورفتند و ما خواهیم رسیدن به سیمرغ
همین که سیمرغ را بدیدند. دو قطره خون از منقارشان فروچکید و جان بدادند.
آخر این سیمرغ ان سوی کوه قاف ساکن نشسته است . اما پرواز او ، از انسو ، خدا داند که کجاست
این همه مرغان ، جان بدهند ، تا گرد کوه قاف دریابند
دعوی حالت میکنند
اگر در همه عمر ، یک روز بوی حالت رسیده باشد، جان او دگرگون شده باشد
#مقالات_شمس_تبریزی
از ان همه دو مرغ بماندند. منی کردند که:
همه فرورفتند و ما خواهیم رسیدن به سیمرغ
همین که سیمرغ را بدیدند. دو قطره خون از منقارشان فروچکید و جان بدادند.
آخر این سیمرغ ان سوی کوه قاف ساکن نشسته است . اما پرواز او ، از انسو ، خدا داند که کجاست
این همه مرغان ، جان بدهند ، تا گرد کوه قاف دریابند
دعوی حالت میکنند
اگر در همه عمر ، یک روز بوی حالت رسیده باشد، جان او دگرگون شده باشد
#مقالات_شمس_تبریزی
در این عالَم جهت نظاره آمده بودم؛
و هر سخنی میشنیدم،
بیحرف سین و خا و نون.
کلامی،
بیکاف و لام، الف و میم.
و از این جانب سخنها میشنیدم.
میگفتم:
که ای سخنِ بیحرف اگر تو سخنی پس اینها چیست؟
گفت:
نزد من بازیچه.
گفتم:
پس مرا به بازیچه فرستادی؟
گفت:
نی، تو خواستی.
خواست تو که تو را خانه باشد در آب و گِل و من ندانم و نبینم.
اکنون هر سخنی میشنیدم و نظاره میکردم و مرتبۀ هر سخنی.
#مقالات
شمس_الحق_تبریزی
و هر سخنی میشنیدم،
بیحرف سین و خا و نون.
کلامی،
بیکاف و لام، الف و میم.
و از این جانب سخنها میشنیدم.
میگفتم:
که ای سخنِ بیحرف اگر تو سخنی پس اینها چیست؟
گفت:
نزد من بازیچه.
گفتم:
پس مرا به بازیچه فرستادی؟
گفت:
نی، تو خواستی.
خواست تو که تو را خانه باشد در آب و گِل و من ندانم و نبینم.
اکنون هر سخنی میشنیدم و نظاره میکردم و مرتبۀ هر سخنی.
#مقالات
شمس_الحق_تبریزی
عالم آینه است:
نقش خود را در او میبینی.
همهٔ اخلاق بد
- از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر -
چون در توست نمیرنجی،
چون آن را در دیگری میبینی، میرمی و میرنجی. پس بدان که از خود میرنجی و میرمی.
#مقالات مولانا فیه مافیه
#فیه_ما_فیه
#مولانا
نقش خود را در او میبینی.
همهٔ اخلاق بد
- از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر -
چون در توست نمیرنجی،
چون آن را در دیگری میبینی، میرمی و میرنجی. پس بدان که از خود میرنجی و میرمی.
#مقالات مولانا فیه مافیه
#فیه_ما_فیه
#مولانا
عالم آینه است:
نقش خود را در او میبینی.
همهٔ اخلاق بد
- از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر -
چون در توست نمیرنجی،
چون آن را در دیگری میبینی، میرمی و میرنجی. پس بدان که از خود میرنجی و میرمی.
#مقالات مولانا فیه مافیه
#فیه_ما_فیه
#مولانا
نقش خود را در او میبینی.
همهٔ اخلاق بد
- از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر -
چون در توست نمیرنجی،
چون آن را در دیگری میبینی، میرمی و میرنجی. پس بدان که از خود میرنجی و میرمی.
#مقالات مولانا فیه مافیه
#فیه_ما_فیه
#مولانا
هر که را خلق و خوی فراخ دیدی،
و سخن گشاده،
و فراخ حوصله، که دعای خیر همه عالم کند،
که از سخن او، تو را گشاد دل حاصل میشود،
و این عالم و تنگی او بر تو فراموش میشود ...
آن فرشته است و بهشتی؛
و آنکه اندر او و اندر سخن او قبضی میبینی و تنگی و سردی، آن شیطان است و دوزخی؛
که افسون خواند در گوشت که ابرو پُرگره داری
نگفتم با کسی منشین که باشد از طرب عاری؟
#مقالات_شمس
و سخن گشاده،
و فراخ حوصله، که دعای خیر همه عالم کند،
که از سخن او، تو را گشاد دل حاصل میشود،
و این عالم و تنگی او بر تو فراموش میشود ...
آن فرشته است و بهشتی؛
و آنکه اندر او و اندر سخن او قبضی میبینی و تنگی و سردی، آن شیطان است و دوزخی؛
که افسون خواند در گوشت که ابرو پُرگره داری
نگفتم با کسی منشین که باشد از طرب عاری؟
#مقالات_شمس
متابعتِ محمّد آن است که او به معراج رفت، تو هم بر بروی در پیِ او.
#مقالات شمس تبریزی
ملولان همه رفتند، در خانه ببندید!
بر آن عقلِ ملولانه همه جمع بخندید!
به معراج برآیید چو از آلِ رسولاید
رُخِ ماه ببوسید چو بر بامِ بلندید
چو او ماه شکافید، شما ابر چرایید؟!
چو او چست و ظریفست، شما چون هَلَپَندید؟
#مولانا
.