This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نخستین اجرای #یار_دبستانی با صدای #فریدون_فروغی
اے #اشک آهسته بریز غم زیاد است
اے شمع آهسته #بسوز شب دراز است
امروز ڪسے #محرم اسرار ڪسے نیست
ما تجربه ڪردیم ڪسے #یار ڪسے نیست
هر مرد شتر دار #اویس قرنے نیست
هر شیشۀ گلرنگ عقیق #یمنے نیست
هر سنگ و گلے گوهر #نایاب نگردد
هراحمد و محمود #رسول مدنے نیست
بر #مرده دلان پند مده خویش نیازار
زیرا ڪه #ابوجهل مسلمان شدنے نیست
خشنود نشو #دشمن اگر ڪرد محبت
خندیدن جلاد ز شیرین #سخنے نیست
جایے ڪه برادر به برادر نڪند #رحم
بیگانه براے تو #برادر شدنے نیست
صد بار اگر دایه به طفل تو دهد #شیر
غافل مشو اے دوست ڪه #مادر شدنے نیست
دیوان شمس
#مولانا
اے شمع آهسته #بسوز شب دراز است
امروز ڪسے #محرم اسرار ڪسے نیست
ما تجربه ڪردیم ڪسے #یار ڪسے نیست
هر مرد شتر دار #اویس قرنے نیست
هر شیشۀ گلرنگ عقیق #یمنے نیست
هر سنگ و گلے گوهر #نایاب نگردد
هراحمد و محمود #رسول مدنے نیست
بر #مرده دلان پند مده خویش نیازار
زیرا ڪه #ابوجهل مسلمان شدنے نیست
خشنود نشو #دشمن اگر ڪرد محبت
خندیدن جلاد ز شیرین #سخنے نیست
جایے ڪه برادر به برادر نڪند #رحم
بیگانه براے تو #برادر شدنے نیست
صد بار اگر دایه به طفل تو دهد #شیر
غافل مشو اے دوست ڪه #مادر شدنے نیست
دیوان شمس
#مولانا
#خلوت
#یار
#اغیار
آنکه بر خلوت نظر بَردوختهست
آخر آن را هم زِ یار آموختهست
خلوت از اغیار باید، نه ز یار
پوستین بهرِ دِی آمد نه بهار
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴-۲۵
اَغیار [عربی، جمعِ غَیر]: بیگانگان.
پوستین: لباسی که از پوستِ حیوانات درست شدهاست.
#یار
#اغیار
آنکه بر خلوت نظر بَردوختهست
آخر آن را هم زِ یار آموختهست
خلوت از اغیار باید، نه ز یار
پوستین بهرِ دِی آمد نه بهار
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴-۲۵
اَغیار [عربی، جمعِ غَیر]: بیگانگان.
پوستین: لباسی که از پوستِ حیوانات درست شدهاست.
ای عاقلان دیوانهام زنجیر زلف #یار کو
بر شعلهای شوق دل پروانهام دلدار کو
دل مست او جان مست او تن هم سرا پا مو بمو
در جملهٔ ذرات من یکذره هشیار کو
دل رفت جان هم میرود روح روان هم میرود
جانانه را آگه کنید آن دلبر غمخوار کو
دل بستم اندر زلف او واعظ ز دستم دست شو
کافر شدم کافر شدم زنار کو زنار کو
قربانیم قربانیم عید وصال او کجاست
مشتاق جانم افشانیم آن غمزهٔ خونخوار کو
گیرم بر اندازی نقاب بنمائی آنرخ بیحجاب
لیکن سرت گردم مرا یارائی دیدار کو
گفتم که چون بینم ترا شرح غم دل سر کنم
آندم که بینم روی او آن طاقت گفتار کو
#فیض_کاشانی
بر شعلهای شوق دل پروانهام دلدار کو
دل مست او جان مست او تن هم سرا پا مو بمو
در جملهٔ ذرات من یکذره هشیار کو
دل رفت جان هم میرود روح روان هم میرود
جانانه را آگه کنید آن دلبر غمخوار کو
دل بستم اندر زلف او واعظ ز دستم دست شو
کافر شدم کافر شدم زنار کو زنار کو
قربانیم قربانیم عید وصال او کجاست
مشتاق جانم افشانیم آن غمزهٔ خونخوار کو
گیرم بر اندازی نقاب بنمائی آنرخ بیحجاب
لیکن سرت گردم مرا یارائی دیدار کو
گفتم که چون بینم ترا شرح غم دل سر کنم
آندم که بینم روی او آن طاقت گفتار کو
#فیض_کاشانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ماییم و هوای یار مه رو، شب و روز
چون ماهی تشنه اندر این جو شب و روز
زین روز و شبان کجا برد بو، شب و روز
خود در شب و روز عاشقان کو شب و روز؟
#رباعی_مولانا
☆ در این ابیات مولانا به بیان حال و هوای خود میپردازد و اینکه شب و روز در اندیشه یارِ مهروست، مثل ماهی که به فقط به آب نیازمند است. البته ما در حال حاضر هم در ملک و دریای الهی زندگی میکنيم. مانند ماهی که دریاست.
☆ و شب و روز عاشقان حق با ما تفاوت دارد و با طلوع و غروب خورشید بوجود نمیآید و ما از آن بویی نبردهایم. ارتباط آن با خورشید حق است.
#یار
#عشق
گویند : ، هوایِ فصلِ آزار ، خوش است ،
بویِ گُل و ، بانگِ مرغِ گلزار ، خوش است ،
ابریشمِ زیر و ، نالهٔ زار ، خوش است ،
ای بیخبران ، این همه ،،، با #یار ، خوش است ،
( #آزار = ماهِ ترکی و آن مطابق است با نیمهٔ آخِرِ اسفند و نیمهٔ اولِ فروردین )
( #ابریشم = رُباب و تار و چنگ و هر سازی که با مضراب یا ناخن نواخته شود )
بویِ گُل و ، بانگِ مرغِ گلزار ، خوش است ،
ابریشمِ زیر و ، نالهٔ زار ، خوش است ،
ای بیخبران ، این همه ،،، با #یار ، خوش است ،
( #آزار = ماهِ ترکی و آن مطابق است با نیمهٔ آخِرِ اسفند و نیمهٔ اولِ فروردین )
( #ابریشم = رُباب و تار و چنگ و هر سازی که با مضراب یا ناخن نواخته شود )