معرفی عارفان
937 subscribers
31.5K photos
11.4K videos
3.14K files
2.59K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
بی‌خراشِ ‌زخم‌ِ عشق، اسرارِ دل معلوم‌ نیست

خواندنِ این لفظ موقوف است بر اِعرابها!


#بیدل_دهلوی
چه می‌داننـــد خوبان قیمت دلهــایِ  مشتاقان؟!


به ڪف جنسی‌ ڪه مُفت آمد ،نباشد قدر چندانش

#بیدل__دهلوی
ماجرای دل به اظهار دگر محتاج نیست
گوش اگر باشد نفس هم ناله‌ی آهسته‌ای‌ست

#بیدل
عافیت خواهی قناعت‌ کن به وضع بی‌کسی!
#بیدل
جلوه تا دیدی نهان شد، رنگ تا دیدی شکست
فرصت عرض‌ تماشا این‌قدَر دارد بهار!

#بیدل
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پهلو به چرخ می‌زند امروز جاه عید
کج کرده است باز مه نو کلاه عید
دارد ز ماه نو همه تن یک خط جبین
یارب بر آستان که افتاد راه عید
گویا به وصف قبلهٔ معنی‌نواز ماست
این مصرع بلند فلک دستگاه عید

#بیدل_دهلوی


عید فطر بر عاشقانی که این ماه را به یمن جستجوی معنا برای خویش ، قرب به حضرت دوست و خدمت و همت در راه خلق ،
مبارک ساختند ،

به انها که گره گشودند و اشک ستردند،

به خادمان بی دریغ
و مصلحان بی هراس ،
خجسته باد .
گویند طرب به سازِ تجدید آمد
شب رفت و سحر دمید و خورشید آمد

ما را به فضولیِ خیالات چه کار؟
هر جا تو به جلوه آمدی عید آمد.

#بیدل


غبار صبح تماشاست هرچه بادا باد

تو هم بخند، جهان خراب می‌خندد..
.

#بیدل_دهلوی
.
نیست در دشت طلب‌، باکعبه ما را احتیاج

سجده‌گاه ماست
هرجا نقش پا افتاده است

#بیدل_دهلوی
به دل گفتم کدامین شیوه دشوار است در عالم

نفس در خون تپید و گفت پاس آشنایی‌ها.......


#بیدل_دهلوی
به وحشت‌آبادِ این بساطم، کجاست عشرت؟ کدام راحت؟
خیال محزون، امید مجنون، نگه پریشان، نفس پرافشان

#بیدل
نقاشی های "جف لگ" هنرمند امریکایی به سبک #امپرسیونیسم


دل گفت: به این بیکسی آخر تو چه چیزی؟
گفتم گلم و دور فکنده‌ست بهارم

#بیدل
درِ خیال مزن، فهمِ خویش، سازتو نیست
چو شمع، جیب‌تو جز بوتهٔ‌گداز تو نیست

زِ کارگاه خیالت کسی چه پرده درد؟
که فطرت تو هم از محرمان رازتو نیست

به غیر نیستی از اعتبار عالم رنگ
به هرچه فخرکنی باب امتیازتو نیست

زدستگاه تصنع، تری به آب مبند
حقیقتی‌که تو داری به جز مجاز تو نیست

به سایه نیز ندارد غرور خاک حساب
نشیب هرچه‌کنی فهم جزفرازتونیست

به غیر سجده ز خاک ضعیف منفعلی‌ست
ز جست وخیز برآ این قدر نماز تو نیست

تردد دو جهان آرزوی مقصد خلق
به‌عرصه‌ای‌ست‌که یک‌گام هرزه‌تاز تو نیست

به پردهٔ تپش دل هزار مضراب است
توگر نفس نزنی دهر نغمه‌سازتو نیست

زچشم بستن خود غافلی‌، امل تا چند
حریف نیم‌گره رشتهٔ دراز تو نیست

ز اختیار درین بزم دم مزن بیدل
جهان‌، جهان نیاز است‌، جای ناز تو نیست

#بیدل
پرتو حسنی چراغ خلوت اندیشه شد
در دل هر ذره صد خورشید پنهان‌کرد و رفت

#بیدل_دهلوی
به قدر ناز معشوق است سعی همّت عاشق
نگاه ما بلندی کرد تا سرو تو رعنا شد

هرچه با جنون پیوست، از کمین آفت‌ رَست
پاسبان خود گردید، خانه‌ای که بی‌در شد

زینهمه حسرت که مردم در خمارش مرده‌اند
جمع شد خمیازه‌ای چند و دهان گور شد

آدمی چندان به مهمانخانۀ گردون نماند
این ستمکش یک دو دم غم خورد، آخر سیر شد

برهرخس و خاری که درین باغ رسیدم
شرمِ نرسیدن ثمر پیشرسم شد

عالم از جنون من کرد کسب همواری
سیل گریه سر دادم کوه و دشتْ دامان شد

باید همه تن دل شد و آشفت و جنون کرد
تا محرم گیسوی سیاه تو توان شد

ای خاک خرامت گل فردوس به دامن
کو بخت که پامالِ گیاه تو توان شد

از دمیدن دانۀ من کوچه‌گردِ بیکسی‌ست
مشت خاکی داشتم بر سر، نمی‌دانم چه شد

حاصلم زین مزرع بی‌بر نمی‌دانم چه شد
خاک بودم، خون شدم، دیگر نمی‌دانم چه شد

مشت خونی کز تپیدن صد جهان امّید داشت
تا درت دل بود، آن سوتر نمی‌دانم چه شد

سَیر حسنی داشتم در حیرت‌آباد خیال
تا شکست آیینه‌ام، دلبر نمی‌دانم چه شد

عمری‌ست دل خون شده بیتابِ گدازی‌ست
یارب شود آیینه و حیران تو باشد

دلدار گذشت و خبر از دل نگرفتيم
این آینه‌ای نیست که نگداخته باشد

آیینه مقابل نکنی با نفس من
آه است، مبادا اثری داشته باشد!

عمری‌ست که ما گمشدگان گرمِ سراغیم
شاید کسی از ما خبری داشته باشد

جز برق درین مزرعه کس نیست که امروز
بر مشتِ خس ما نظری داشته باشد

هر دم قدح گردش آن چشم به رنگی‌ست
ترسم نگه یار تغافل شده باشد

درین ره شود پایمال حوادث
چو نقش قدم هرکه خوابیده باشد

خلقی به دور گردون، مخمور و مستِ وهم است
این خالیِ پر از هیچ، پیمانۀ که باشد؟

مکتوب شوق هرگز، بی‌‌نامه‌بر نباشد
ما و ز خویش رفتن، قاصد اگر نباشد

ما را به رنگ شبنم تا آشیان خورشید
باید به دیده رفتن، گر بال و پر نباشد

آیینه‌خانۀ دل، اخر به زنگ دادیم
زین بیش آهِ ما را، رنگ اثر نباشد

هرچند دل از وصلْ قدح‌نوش نباشد
رحمی که ز یاد تو فراموش نباشد

گویند به صحرای قیامت سحری هست
یارب که جز آن صبحِ بناگوش نباشد!

گردن نفرازی که درین مزرع عبرت
چون دانه سری نیست که پامال نباشد

تیره‌بختی نفسی از طلبم غافل نیست
سایه دایم ز پی شخص روان می‌باشد

دست بردارید از رنگ نشاط این چمن
شبنمی را پشت ناخن زین حنا رنگین نشد

چون شفق از رنگ خونم هیچ‌کس گل‌چین نشد
ناخنی هم زین حنای بی‌نمک رنگین نشد

بندگی، شاهی، گدایی، مفلسی، گردن‌کشی
خاک عبرت‌خیز ما صد رنگْ تهمت می‌کشد

اشکِ مژگان‌پرورم از حسرتم غافل مباش
ناله‌اندود است آن گل کز نیستان بشکفد

دل باز به جوشِ یارب آمد
شب رفت و سحر نشد، شب آمد

بی روی تو یاد خلد کردم
مرگی به عیادت تب آمد

ط‌العم زلف یار را مانَد
وضع من روزگار را ماند

نفس من به این فسرده‌دلی
دود شمعِ مزار را ماند

نقش پایم به وادی‌ طلبت
دیدۀ انتظار را ماند

موج گل بی‌تو خار را مانَد
صبح، شبهای تار را ماند

چشم آیینه از تماشایش
نسخۀ نوبهار را ماند

گلِ شبنم‌فروش این گلشن
سینۀ داغدار را ماند

تا نظر بازکرده‌ای هیچ است
عمر، برقِ شرار را ماند

مژه واکردنی نمی‌ارزد
همه عالم غبار را ماند

محو یاريم و آرزو باقی‌ست
وصل ما انتظار را ماند

سایه را نیست آفت سیلاب
خاکساری حصار را ماند

نسخۀ صد چمن زدیم به هم
نیست رنگی که یار را ماند

مژۀ خون‌فشان بیدل ما
رگ ابر بهار را ماند

یعقوب‌وار چشم‌سفیدی شکوفه کرد
با من همین گل از چمن انتظار ماند

رفتیم و داغ ما به دل روزگار ماند
خاکستری ز قافلۀ اعتبار ماند

نگذاشت حیرتم که گلی چینم از وصال
از جلوه تا نگاهْ یک آغوش‌وار ماند.



#بیدل
کر شدم تا چند شور حق و باطل بشنوم
بشکنید این سازها، تا چیزی از #دل بشنوم

غافل از معنی نی‌ام لیک از عبارت چاره نیست
هرچه لیلی گویدم، باید ز محمل بشنوم

تا به فهم آید معانی، رنگ می‌بازد شعور
گر همه حرف خود است آن به که غافل بشنوم

چون غرور عافیت هیچ آفتی موجود نیست
کاش شور این محیط از گرد ساحل بشنوم

احتیاج و شرم با هم می‌گدازد سنگ را
آه اگر حرف لب خاموش سایل بشنوم

دوستان خون بحل هم از دیَت نومید نیست
واگذاریدم دمی تا نام قاتل بشنوم

ای تپیدن! بعد مرگم آنقدر همت‌ گمار
کز غبار خود صدای بال بسمل بشنوم

از حضور دل، نفس غافل نمی‌خواهد مرا
جاده‌ گوشم می‌کشد کآواز منزل بشنوم

شور امکان بی‌تغافل قابل تفهیم نیست
گوش من زین پنبه محرومست مشکل بشنوم

خامشی، مضمون نوایی چند داغم کرده است
از زبان شمع تا کی شور محفل بشنوم

بسکه دارد فطرتم ننگ از تمیز علم و فن
آب می‌گردم همه‌ گر شعر بیدل بشنوم



#بیدل
اشک مژگان‌پرورم‌، از حسرتم غافل مباش

ناله‌اندودست آن گل کز نیستان بشکفد

کو نسیم مژده وصلی که از پرواز شوق

غنچهٔ دل در برم تا کوی جانان بشکفد

#بیدل_دهلوی
.
ز بس‌که منتظران، چشم در ره یارند
چو نقش پا، همه‌ گر خفته‌اند بیدارند

#بیدل_دهلوی
زین گذرگه
به کجا دل بندم؟؟

هرچه را می‌نگرم
می‌گذرد...


#بیدل_دهلوی
#غروبتون_به_مهر _وشادی⚘
«آسودگی» فقط آنجا که #بیدل حق مطلب را مثل همیشه ادا می‌کند:

دنیا الم غفلت و عقبا غم اعمال
آسودگی از ما دو جهان فاصله دارد!
#بیدل