معرفی عارفان
973 subscribers
31.9K photos
11.5K videos
3.15K files
2.62K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
#دیوان_شمس_تبریزی غزل شماره ۱۸۸۴

#دکلمه_شماره_۲۷۴

آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن
بر سینه ی ما بنشین ای جان منَت مسکن

مولانا
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
#دیوان_شمس_تبریزی غزل شماره ۱۹۳۶

#دکلمه_شماره_۲۷۶

عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن
تا چه ها در می دمد این عشق در سرنای تن

مولانا
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
#دیوان_شمس_تبریزی غزل شماره ۲۰۲۰

#دکلمه_شماره_۲۸۳

ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن

مولانا
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
#دیوان_شمس_تبریزی غزل شماره ۲۱۵۱

#دکلمه_شماره_۳۰۴

در سفر هوای تو بی خبرم به جان تو
نیک مبارک آمده ست این سفرم به جان تو

مولانا
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
#دیوان_شمس_تبریزی غزل شماره ۲۴۶۵

#دکلمه_شماره_۳۴۷

آمده ای که راز من بر همگان بیان کنی
وان شهِ بی نشانه را جلوه دهی نشان کنی

مولانا
تو
اگر از من
دوری می‌گزینی
برای آن است که مرا مهذّب گردانی
آخر تو فرزانگی و خِرَدی
که بی تو من مهذّب نتوانم شد
اگر نه امید دیدار تو
همیشه با من بود
این جدایی را
یک دم تحمل نمی‌توانستم کرد


#حضرت_مولانا
#دیوان_شمس_تبریزی
ترجمه‌ی غزل ۳۱۹ ابیات ۲ و ۶
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
#دیوان_شمس_تبریزی غزل شماره ۲۶۷۳

#دکلمه_شماره_۳۷۸

سوالی دارم ای خواجه ی خدایی
که امروز این چنین شیرین چرایی

مولانا
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
#دیوان_شمس_تبریزی غزل شماره ۲۶۷۴

#دکلمه_شماره_۳۷۹

هلا ای آب حیوان از نوایی
همی گردان مرا چون آسیایی

مولانا
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
#دیوان_شمس_تبریزی غزل شماره ۲۷۰۷

#دکلمه_شماره_۳۸۰

کجایید ای شهیدان خدایی
بلا جویان دشت کربلایی

مولانا
عاشقان کی خانه دارند

جز دل دیوانه‌ای


#دیوان_شمس_تبریزی
#مولانا
#شمس_تبریزی
#مولانای_جان
4_376490721428899010.pdf
8 MB
📕 #کتاب #pdf

#دیوان_شمس_تبریزی
غزلیات
حضرت مولانا
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
#دیوان_شمس_تبریزی_دکلمه_شماره_۱

غزل شماره ۱

ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها
ای آتشی افروخته در بیشه ی اندیشه ها
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
#دیوان_شمس_تبریزی_دکلمه_شماره_۱

غزل شماره ۱

ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها
ای آتشی افروخته در بیشه ی اندیشه ها
4_376490721428899010.pdf
8 MB
📕 #کتاب #pdf

#دیوان_شمس_تبریزی
غزلیات
حضرت مولانا
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
#دیوان_شمس_تبریزی_دکلمه_شماره_۹

غزل شماره ۶۴

تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا
تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا
تو چه دانی که ما چه مرغانیم
هر نفس زیر لب چه می خوانیم

چون به دست آورد کسی ما را
ما گهی گنج گاه ویرانیم

چرخ از بهر ماست در گردش
زان سبب همچو چرخ گردانیم

کی بمانیم اندر این خانه
چون در این خانه جمله مهمانیم

گر به صورت گدای این کوییم
به صفت بین که ما چه سلطانیم

چون به فردا شهیم در همه مصر
چه غم امروز اگر به زندانیم

تا در این صورتیم از کس ما
نه برنجیم و نه برنجانیم

شمس تبریز چونک شد مهمان
صدهزاران هزار چندانیم

#دیوان شمس تبریزی،
#غزل شماره (1767)
ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست
میر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مست

باغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و شد
باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست

آسمانا چند گردی گردش عنصر ببین
آب مست و باد مست و خاک مست و نار مست

حال صورت این چنین و حال معنی خود مپرس
روح مست و عقل مست و خاک مست اسرار مست

رو تو جباری رها کن خاک شو تا بنگری
ذره ذره خاک را از خالق جبار مست

تا نگویی در زمستان باغ را مستی نماند
مدتی پنهان شدست از دیده مکار مست

بیخ های آن درختان می نهانی می خورند
روزکی دو صبر می کن تا شود بیدار مست

گر تو را کوبی رسد از رفتن مستان مرنج
با چنان ساقی و مطرب کی رود هموار مست

ساقیا باده یکی کن چند باشد عربده
دوستان ز اقرار مست و دشمنان ز انکار مست

باد را افزون بده تا برگشاید این گره
باده تا در سر نیفتد کی دهد دستار مست

بخل ساقی باشد آن جا یا فساد باده ها
هر دو ناهموار باشد چون رود رهوار مست

روی های زرد بین و باده گلگون بده
زانک از این گلگون ندارد بر رخ و رخسار مست

باده ای داری خدایی بس سبک خوار و لطیف
زان اگر خواهد بنوشد روز صد خروار مست

شمس تبریزی به دورت هیچ کس هشیار نیست
کافر و مؤمن خراب و زاهد و خمار مست

#مولانا/ #دیوان_شمس_تبریزی
ای اشک آهسته بریز غم زیاد است
ای شمع آهسته بسوز شب دراز است

امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست

#دیوان_شمس_تبریزی
چشم بگشا جان نگر کش سوی جانان می برم
پیش آن عید ازل جان بهر قربان می برم

چون کبوترخانه جان ها از او معمور گشت
پس چرا این زیره را من سوی کرمان می برم

زانک هر چیزی به اصلش شاد و خندان می رود
سوی اصل خویش جان را شاد و خندان می برم

زیر دندان تا نیاید قند شیرین کی بود
جان همچون قند را من زیر دندان می برم

تا که زر در کان بود او را نباشد رونقی
سوی زرگر اندک اندک زودش از کان می برم

دود آتش کفر باشد نور او ایمان بود
شمع جان را من ورای کفر و ایمان می برم

سوی هر ابری که او منکر شود خورشید را
آفتابی زیر دامن بهر برهان می برم

شمس تبریز ارمغانم گوهر بحر دل است
من ز شرم جان پاکت همچو عمان می برم

#مولانا
#دیوان_شمس_تبریزی
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
#دیوان_شمس_تبریزی غزل شماره ۱۲۴۵

#دکلمه_شماره_۱۵۷

آنکه بیرون از جهان بُد در جهان آوردمش
آنکه می کرد او کرانه در میان آوردمش

مولانا