زبان نایینی
970 subscribers
4.01K photos
1.37K videos
206 files
359 links
این کانال فقط جهت ترویج و آموزش زبان نایینی و گسترش فرهنگ محلی است.
ارتباط با ادمین
@emamiarandi
Download Telegram
#کویر
. جاذبه کویر و جذب گردشگر
برنامه می خواهد و امکانات
کویر بین زواره و سمنان
استاد اکبر آخوندی
@naein_nameh
#حومه_نایین
.
شباهت بسیار کویر مشهور"ریگ جِن" با سطح کره ماه، این کویر مخوف و ترسناک از جنوب به انارک و چوپانان تا جندق و از شمال تا زواره می رسد .
معرفی درست و وجود امکانات برای جذب گردشگر باعث رونق گردشگری و چرخیدن چرخ اقتصاد خواهد بود.
(از آقا ذبیح مرتضوی سپاسگزاری می شود)
@naein_nameh
#مثل_حکم_نایینی
.
"صَتا دُتو کور داربَه ، یَه شِوه همشی" عاروسشی کیره
صد تا دختر کور داشته باشد یک شبه همه را عروس می کند
کنایه از چرب زبانی و زبان بازی
.
"صَتا سُووَه ساجه ایکیش دَسّه نداره"
صد تا سبو، کوزه سفالی می سازد که یکی از انها دسته ندارد
ادعای زیاد و عاری از حقیقت
.
"صوداش تا هفتا کیه شُو"
صدایش تا هفت خانه آنطرفتر می رود
برای بلند صحبت کردن زیاد و غیر ضروری،
در همین رابطه:
برگوشی فلونی همسایه ها وَرَسِن
درگوشی صحبت کردن فلانی را همسایه می شنوند.
.
@naein_nameh
#طنز_هفته
.
"باید ساده زیستی را ائمه اموخت"
و همچنین مداحان ائمه همچون جناب ....
@naein_nameh
#بامداد_خمار *| دلتنگ!

من اينجا بس دلم تنگ‌ست
و هر سازی که می‌بينم بدآهنگ‌ست
بيا ره‌توشه برداريم،
قدم در راه بی‌برگشت بگذاريم،
ببينيم آسمانِ "هر کجا" آيا همين رنگ‌ست؟

بيا ره‌توشه برداريم
قدم در راه بگذاريم
بسوی سرزمينهايی که ديدارش،
بسان شعله‌ی آتش،
دواند در رگم خونِ نشيطِ زنده‌ی بيدار.

بيا ره‌توشه برداريم
قدم در راه بگذاريم
کجا؟ هر جا که پيش آيد.
بدان‌جايی که می‌گويند خورشيدِ غروب ما،
زند بر پرده‌ی شبگيرشان تصوير.

کجا؟ هر جا که اينجا نيست.
من اينجا از نوازش نيز چون آزار ترسانم
ز سيلی‌زن، ز سيلی‌خور،
وزين تصوير بر ديوار ترسانم.

بيا تا راه بسپاريم
بسوی سبزه‌زارانی
که نه کس کِشته، ندروده

بسوی آفتاب شاد صحرايی،
که نگذارد تهی از خون گرم خويشتن جايی

بيا ای خسته‌خاطر دوست!
ای مانند من دل‌کنده و غمگين
من اينجا بس دلم تنگ است،
بيا ره‌توشه برداريم
قدم در راه بی‌فرجام بگذاريم.

#مهدی_اخوان_ثالث
(۱۰ اسفند ۱۳۰۷ - ۴ شهریور ۱۳۶۹)

🔖 بامداد یکشنبه ‌شما بخیر

#عکس_های_اختصاصی_حسین_عمیدی
📷 اوشان فشم - آهار - مسیر آبشار شکر آب - مرداد ۱۴۰۱

#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
Audio
#آموزش_گویش_نایینی
.
مسمط زیبای "یادُش بخیر"سروده جناب آقای سید رضا مرتضوی با صدای فرزند گرامیشان

بُکّهَ و هَف سِنگ و گُو یادُش بخیر/
گُندووُ وَفرُ و لیز لیزو یادُش بخیر/
تاپ تاپو پِشتی تاپو یادُش بخیر/
کِل کِلی و پِل و چُو یادُش بخیر/
آخِری کارُش جی، زوُ، یادُش بخیر/

بُکّه = وعده گاه ، هدف( در اینجا ، نوعی بازی است که چون در آخر هر مرحله باید به طرف هدفی از پیش تعیین شده دوید به آن بُکّه می گویند)
تاپ تاپو پِشتی تاپو  = مرحله آخر در بازی (غُولا پَرَ هُوشتی) کلاغ پر است
هَف سِنگ = مقصد بازی هفت سنگ است
گُو = گوی ، توپ ، توپ بازی
گُندو = گوله ، جسم کروی شکل
وَفر  =  برف
گُندو وَفر =  در اینجا ، برف بازی
لیزلیزو  = سُر خوردن ، بازی سُر خوردن روی برف
کِل کِلی = ( پِل) را آهسته بالا می اندازند و با زدن (چو) از افتادن آن به زمین جلو گیری می کنند ( مثل رو پایی زدن)
پِل  = چوب کوچکی به اندازه‌ی تقریبی بیست سانتیمتر که یکی از دو چوب مورد استفاده در بازی است
پِل و چُو = بازی الک دولَک و پِل و چَفته
جی =  هم
زوُ  = مرحله آخر بازی پِل و چُو که فرد بازنده زوُ کشیده و مسیری را می دَود

@naein_nameh
#مشاغل_فراموش_شده
.
یکی از شغل های ایلات و عشایر   و بختیاری ها بافت تن پوش از پشم و موی بز...عده ای در محمدیه نایین از بختیاری ها هستند و قشقایی شیراز..که .گاها هنوز روی گیوه شیرازی و یا تن پوش می بافند..
اکبر اخوندی..عضو هنرمندان صنایع دستی
@naein_nameh
#مشاهیر_نایین
.
دکتر ضیاء الدین رفیعیان نایینی

در سال ۱۳۲۱ شمسی که نوجوانی شانزده ساله بود از موطن خود نایین، جلای وطن می‌کند و ‌در مدرسۀ «صدر» بازار اصفهان رحل اقامت می‌افکنَد.
وی تا سال ۱۳۳۴ در محضر استاد خود، مرحوم آیت الله غروی فراگیری عربیت، فقه، تفسیر و حکمت را ظرف چهارده سال بپایان رسانید.

او که متولد پاییز ۱۳۰۶ بود، دیپلم خود را در سال ۱۳۳۴ اخذ کرد و در همان سال، با رتبۀ اول، وارد دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران شد و حقوق قضاء را سه ساله تمام و باز هم رتبۀ اول را در سه سال تحصیل خود در دانشگاه کسب نمود، و در سال ۱۳۳۷ فارغ التحصیل شد.
از همین روی جزو دانشجویانی گشت که برای تحصیل در فرانسه بورسیه شدند.
ضیاء رفیعیان در سال ۱۳۳۶ با اولین فرزند ایت الله غروی، به اسم زهراء، ملقب به مشکوة، ازدواج کرد. در خرداد سال ۳۷ پسری از این وصلت متولد شد به اسم احمد.

در آبان همین سال، ضیاء رفیعیان جهت ادامه تحصیل عازم فرانسه شد و سرانجام در آبان ۱۳۴۰ درس ایشان بپایان رسید و به وطن بازگشت.

آقای دکتر ضیاء رفیعیان نایینی، ظهر یکشنبه، بیستم بهمن ماه ۱۳۹۸، به رحمت ایزدی پیوست.

(افق نایین)
@naein_nameh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سخن_روز
 
گویند عارفان هنر و علم کیمیاست
وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست

فرخنده طائری که بدین بال و پَر پَرد
همدوش مرغ دولت و همعرصهٔ هماست

وقت گذشته را نتوانی خرید باز
مفروش خیره، کاین گهر پاک بی بهاست

گر زنده‌ای و مرده نه‌ای، کار جان گزین
تن پروری چه سود، چو جان تو ناشتاست

تو مردمی و دولت مردم فضیلت است
تنها وظیفهٔ تو همی نیست خواب و خاست

زان راه باز گرد که از رهروان تهی است
زان آدمی بترس که با دیو آشناست

سالک نخواسته است ز گمگشته رهبری
عاقل نکرده است ز دیوانه بازخواست

چون معدنست علم و در آن روح کارگر
پیوند علم و جان سخن کاه و کهرباست

#پروین_اعتصامی

  @naein_nameh
#آن_روزها
.

🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/  احمد طالبی نژاد
قسمت نهم
... آن شب دایی که مهمان داشت ساعت نُه رفت و مغازه را به آقا عبدالله  پسر دائی اش که در واقع جانشیش بود سپرد. از ده به بعد مشتری ها کم می شدند. دیدم حوصله ام سر رفته. چه کنم چه نکنم  شیطنتم کل کرد. آقا عبداله آدم خوش اخلاقی بود و زیاد سخت نمی گرفت.، ‌ به فکرم رسید نقش آغاسی را بازی کنم. نشستم پشت میز دایی، گوشی تلفن را برداشتم و شماره برنامه جُنگ شب را که از قبل یادداشت کرده بودم، گرفتم. چند بار، تا بالاخره ارتباط بر قرار شد  و خانمی گوشی را بر داشت. تا گفت " جنگ شب بفرمایید " صدای آغاسی را تقلید کردم و گفتم " سلام خانم. من آغاسی هستم. می خواستم با آقای فرهی صحبت کنم " دستپاچه شد و اظهار خوشحالی کرد و سریع وصل کرد به استودیو. فرهی گوشی را برداشت و هیجان زده احوال پرسی کرد و گفت ما را شرمنده کردی آغاسی جان. ما باید باهات تماس می گرفتیم و... از رادیو یک ترانه در حال پخش بود. به محض تمام شدنش، فرهی با هیجان به شنوندگان عزیز اعلام کرد که خواننده محبوبشان نعمت اله آغاسی پشت خط است.  ترس برم داشت. خودم را برای ادامه این بازی، آماده نکرده بودم. پیش از این که وارد گفتگو شود، گفتم اجازه بدید دوخطی از آخرین ترانه ام که خیلی دوستش دارم را برایتان بخوانم. و بی آن که معطل جواب او شوم زدم زیر آواز و خواندم " با ما زمونه، نامهربونه. هردل که می بینی دریای خونه. آسمون الهی ویرون گردی. بری زیر هم وپریشون گردی ...." و بالا فاصله گوشی را گذاشتم. این ترانه از ساخته های مهندس همایون خرم و از جمله ترانه های کمی سنگینی بود که آغاسی تا آن زمان خوانده بود. فکر می کنم در فیلمی به نام " نعمت نفتی " تنها ساخته ایرج صادقپور فیلمبردار خوب آن سال ها در مقام کارگردان. وقتی گوشی را گذاشتم، آقا عبداله چپ چپ نگاهی کرد و گفت " آخرش سرتو به باد میدی. حالا می گردن شماره تلفن رو پیدا می کنن و پدرتو در میارن "‌آن وقت ها پیدا کردن مزاخم تلفنی، کار ساده ای نبود. باید به مخابرات اطلاع می دادی و آن ها باید کمین می نشتند تا تماس گیرنده، دوباره زنگ بزند. من البته این را نمی دانستم. به همین دلیل از ترس رادیو را هم خاموش کردم، رفتم توی پستو و در را بستم. تا وقتی که مغازه تعطیل شد و کر کره ها را دادیم پایین. آن شب توی پستو خوابیدم واز ترس خوابم برد نفهمیدم این بازی احمقانه، به کجا انجامید و فرهی که این موقعیت طلایی را از دست داد، چه کرد. آیا باخود آغاسی تماس گرفت، نگرفت ؟ و خلاصه هرچه بود گذشت. اما بعدها گاهی که به یاد این بازی خطر ناک می افتادم، با خود فکر می کردم عجب کله خری بودم. این بازی تقلید صدا را در دوران دانشجویی هم گاهی ادامه می دادم. از جمله تقلید صدا و حالت و حرکات برخی استادان، به ویژه دکتر ساسان سپنتا را در می آوردم. یک روز که قبل از شروع کلاس در حال تقلید از او بودم و همکلاسی هایم از خنده ریسه رفته بودند، در باز شد و استاد سپنتا وارد شد و معرکه ای به پا شد که بیا و بنگر. گویا از قبل کسی به او خبر داده بود که فلانی ادایت را در می آورد... به همین دلیل سپنتا تا پایان سال چهارم تحصیلم، با من خوب نشد که نشد. در حالی که من به این دلیل که او پسر عبدالحسین سپنتا بود، دوستش داشتم.
اما عشق سینما و مجله های سینمایی، در ولایت هم  دست از سرم بر نمی داشت. تنها نمایندۀ مطبوعات کشور آقایی بود به نام اشراقی که خانۀ مجللی در میدان اصلی شهر موسوم به فلکۀ بالا داشت. روزهای دوشنبه و چهارشنبه، علاوه بر روزنامه های کیهان و اطلاعات که هر روز می آمد، یک گونی حاوی مجله های معروف هم برایش می رسید. یعنی گونی ها را می دادند به شرکت اتوبوسرانی « اکسپرت» که تنها اتوبوسی بود که بین نایین و تهران کار می کرد...ادامه دارد

@mamatiir
Audio
#آموزش_گویش_نایینی
.


چَش وَپالنِه و پاکیزَچو ای وین/
کُنجِی و سِنجِی ایشی از ری زیمین/
بی خیبِرِم می و تو و دین و این/
از وایُم و تاق و جفت و سِرُکین/
کایی ریگ و تُرتُرو ، یادُش بخیر/

(بند دوم) با صدای فرزند گرامی جناب اقای مرتضوی


چَش  = چشم
وَپالنِه = پالایش کن
چَش وَپالنِه  = هدف با دقت نگاه کن
پاکیزَچو =  خوب
ای وین =  ببین
کُنجِی و مَچِی ( کُنجِی و سِنجِی ) = نوعی بازی دو نفره که بازی کننده ها پشت به هم دست ها را در هم قفل کرده و یک نفر به گونه ای خم ، که نفر دوم کمر به کمر روی فرد دیگر سوار می شد ، نفر اول موقع خم شدن می گفت کُنجِی و نفر دوم موقع خم شدن می گفت مَچِّی
این فعالیت ورزشی به ترتیب تکرار می شد
کُنجِی  = کنجد
مَچِّی   =  مسجد
سِنجِی = سنجد ،
ایشی  = رفت ، در اینجا ، محو شد
ری = روی
بی خیبِرِم = بی خبر هستیم
می  =  من
این =   او اشاره به دور
دین  = او ، اشاره به نزدیک
وایُم  =  بادام ،
تاق و جفت  = نوعی بازی با بادام
تاق  = فرد ، بر خلاف جفت
سِر و کین  = سر و تَه ، نوعی بازی با بادام
کایَ = بازی
کایی = بازیِ
تُرتُرو = چیزی که تُر میخورد ، چرخاندن چیزی


#سید_رضا_مرتضوی

@naein_nameh
#مطبوعات_نایین
#اخبار_نایین
.
چهاردهمین شماره دوماه نامه خواندنی《افق نایین》 به صاحب امتیازی و مدیر مسولی استاد غفرانی کجانی منتشر شد.
در این شماره که به تفصیل از مرحوم استاد دکتر محمد علی ندوشن بحث شده ، مصاحبه جالب و خواندنی از معلم قدیمی جناب اقای حسن صحت درج شده و همچنین برای بزرگداشت اقا سید محمود دعایی مرد اخلاق و ادب و گشاده سینه مطالب متنوعی امده است.
@naein_nameh
#حومه_نایین
#حکایت
.
احداث چوپان به گونه منظوم

قدمت چوپانان

در ربیع هزاروسیصدوبیست (قمری)
بهر حفر قنات چوپانان

۵ تن متحد محمد نام
در انارک شدند همپیمان

با مشقات و کوشش بسیار
آب این قریه شد به جوی روان

۴۲ سال بعد این تاریخ
مالکین شریف این سامان

پی نهادند مسجدی نیکو
تا بماند به عرش جاویدان

بهر تاریخ آن حقیقی گفت
به جمل خوان تو سرمهٔ رضوان (1362ق)

مرحوم حقیقی

ـــ

۱۳۲۰ قمری دقیقا منطبق مشه با ۱۲۸۱ شمسی
پس بنیان چوپانان را دقیقا از بهار ۱۲۸۱ شمسی بدانید
(آقا ذبیح مرتضوی)
@naein_nameh
Audio
🌸🍃🌸
🍃🌸
#آموزش_گویش_نایینی

.
مثنوی(مسمط) زیبا مملو از واژه ها و کلمات ناب نایینی.
سروده جناب آقای سید رضا مرتضوی
بند سوم



راسی گُه یادُش بخیر بُه ای روُوا/
سِرکوتاب شوفا بیو سیبِند دوُوا/
وَختی اِعتوُقاد قوی بی وَچوُوا/
هیچ کُمُش از ایکی بی نَبی کوُوا/
موُروکی چَش و مازو یادُش بخیر/


ِ🌺🌺🌺🌺 3

راسی  = راستی ، واقعا
گُه = که
بُه =  باشد
ای =  آن اشاره به دور
رُووا = روز ها
سیبِند =  اسفند ، بوته ای بیابانی با خواص دارویی فراوان که به دلایل مختلف از جمله برای چشم زخم دود می کنند
درمُون =  درمان
بی =   بود
داعا  = سرکتاب
دوُوا = دارو ، دوا
وَختی = وقتی ، موقع ای ، زمانی که
اِعتوُقاد =   اعتقاد
وَچوُوا = بچه ها ، خطاب به همه
کُم =  کدام ، کُمُش  کدامش
ایکی =  یکی
بی = در اینجا ، دیگر  ، دیگری
نَبی =  نبود
کوُوا = کم  ، کمتر
موریک ، موروک =  دانه هایی مثل دانه تسبیح
موریک چَش =  دانه هایی مثل دانه های تسبیح که برای چشم زخم به همراه مازو و.... به لباس بچه‌ها آویزان می کردند
مازو ؛ فراورده‌ گیاهی است از نوع بلوط ،  کروی شکلی بوده  که در طب سنتی و طب جدید کاربرد فراوان داشته و از آن برای درمان بسیاری از بیماری ها استفاده میشود
قبلا با چند چیز دیگر از جمله نمک سنگ که به آن نمک تُرکی می گفتند ، آویزه ای کوچک می ساختند و به جایی از جمله لباس نوزاد و اطفال آویزان می کردند
با اعتقاد بر اینکه از چشم خوردن(چشم زخم) جلو گیری می کند


#سید_رضا_مرتضوی
@naein_nameh

🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
#تاریخچه_نایین
.
سفر نامه صفاء السلطنه نایینی
چهارشنبه چهارم شعبان: امروز بر حسب وعده به خانه حاجی میرزا عبدالرحیم شیخ الاسلام رفتم. این مرد نواده 
مرحوم حاجی میرزا عبدالرحیم شیخ الاسلام قدیم است، حاجی مذکور جدّ امّی والد است که در دستگاه مرحوم 
نورعلی شاه معتبر بوده و نظر علی شاه لقب داشته است.
مرحوم حاجی دو پسر داشت، یکی حاجی میرزا سعید پدر این شیخ الاسلام و دیگری میرزا محمد صادق که در زمان 
وزارت میرزامحمدخان با وجود مُکنت پیاده به تهران رفته فرمان صدرالعلمایی نایین را از سپه سالار گرفته و پس از آن
خود و دو پسرش در نایین به خوردن مال وقف و بردن مال از خانه های مردم مشغولند. اهل قصبه خواب آرام نمی توانند نمود. چند بار هم گرفتار شده و حکّام یزد امر به اخراج آنها نموده اند.
لاکن بعضی ضُبّاط حالیه نایین با آنها مدارا می کنند. تعجّب این جاست که با این همه افتضاح لباس تقوی حتی نعلین را از خود خلع نکرده اند.
این سفر نامه در سال ۱۳۰۰ هجری قمری نگاشته شده است.
@naein_nameh
#آن_روزها
.
#

🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/  احمد طالبی نژاد
قسمت دهم
... بعدازظهر حدود ساعت 4 یا 5، اکسپرت از راه می رسید. من از یکی دو ساعت زودتر، کنار گاراژ سید رضا پهلوان، به انتظار می ایستادم. اتوبوس که می رسید، هنوز مسافران بار و بندیلشان را بر نداشته، گونی مجله ها را از لای بارها می کشیدم بیرون و به زحمت می انداختم روی کولم و بدو بدو راهی خانۀ آقای اشراقی می شدم که فاصلۀ زیادی با گاراژ نداشت. زنگ می زدم. آقای اشراقی که بعد ها فهمیدم از هواداران حزب ایران نوین بود و به پاس خدماتش، نمایندگی مطبوعات را به او داده بودند، در لباس فاخر در را می گشود. سلام می کردم و گونی را توی دالان زمین می گذاشتم و بلافاصله مجله های مورد علاقه ام را بر می داشتم. جوانان، اطلاعات هفتگی، ستارۀ سینما، فیلم و هنر و آن اواخر سپید و سیاه. پولش را که از قبل آماده کرده بودم می دادم دست آقای اشراقی و خداحافظی می کردم. اشراقی که متوجه عشق و علاقه ام به مجله ها شده بود، اواخر ازم پول نمی گرفت. در عوض سهمیۀ مشترکان مجله را می داد دستم که ببرم در خانه هاشان. مجله ها را می گذاشتم ترک موتور زنداپ دست دومی که پدرم از تهران خریده بود و انداخته بود زیر پای من و برادرم و می رساندم در خانۀ مشترکان. حالی داشت. احساس می کردم خودم آنها را تولید و چاپ کرده ام. تعدادشان البته زیاد نبود. کلا چیزی در حدود ده، دوازده نفر. اغلب هم معلم یا کارمند بودند. تنها یکیشان محمد آقا رستمی که همسایه ما هم بود، مستخدم ادارۀ آموزش و پرورش بود اما سواد خوبی داشت. هم تعزیه گردان بود، هم اهل کتاب و کتابخوانی. عصرها دم مسجد محل، روی سکویی می نشست و برای پیرمردها کتاب می خواند. ماهی یک بار هم می رفت اصفهان و دو تا فیلم می دید و داستانش را برای هم سن و سالانش تعریف می کرد... به هر حال عشق بازی ام با سینما و نشریات سینمایی در چنین حالتی ادامه پیدا کرد. حالا دیگر سال های آخر دبیرستان بودم و علاوه بر تابستان ها که می رفتم پیش دایی، ماهی یکی دو بار هم مثل محمد آقا رستمی می رفتم اصفهان. صبح زود با سواری بنز190  کرایه ای راه می افتادم تا می رسیدیم اصفهان یک راست می رفتم خیابان چهار باغ که هفت سینمای فعال داشت و تا عصر دو سه تا فیلم می دیدم و بر می گشتم. کم کم علاوه بر بازیگران، کارگردان ها را هم می شناختم و به تماشای هر فیلمی نمی رفتم... اما قیصر که به نمایش در آمد، انگار زلزله ای در ارکان وجودم  اتفاق افتاد. فیلمی که هنر پیشه اولش نه می رقصید، نه آ واز می خواند و نه کتک می زد. تازه کتک هم می خورد. بعد از دیدن این فیلم، یک جورایی از فیلم های فردین، بیک ایمان وردی، ایرج قادری، منوچهر وثوق و امثال این ها خوشم نمی آمد. به جای فردین، بهروز وثوقی شد ستاره ذهن من. هر فیلمی با او خوب بود و بدون او بد. در این فاصله ها شنونده یک برنامه کوتاه سینمایی در دل برنامه جوانان رادیو هم شده بودم که عصر ها پخش می شد. چند بار هم با این برنامه مکاتبه کردم که مجری اش دکتر ابراهیم رشید پور بود که بعد ها فهمیدم متر جم آثار مارشال مک لوهان نظریه پرداز بزرگ رسانه ها است. یا بود. نمی دانم زنده است یا نه مک لوهان را می گویم. هرچه بود این دکتر رشید پور نقش بزرگی در ارتقاء سلیقه اغلب هم سن وسالانم نسبت به سینما داشته است. سال های آخر دبیرستان، ‌دیگر خواننده جدی مجله سپد و سیاه بودم که صفحه آخرش نقد های پیام (‌پرویز دوایی ) را چاپ می کرد. به همین خاطر من مجله را از آخر به اول ورق می زدم. هنوز هم این عادت را دارم. چپ دست هم نیستم. ولی حتی روز نامه ها را هم از صفحه آخر نگاه می کنم...ادامه دارد


@mamatiir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#جمعه_بازار
.
جمعه با شعر و موسیقی
کنسرت مدرسه و هنرستان موسیقی اصفهان
@naein_nameh