عشق و نور
917 subscribers
283 photos
1.08K videos
16 files
488 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی و صوتی های نرمین مختص مالک کانال

https://t.me/salamzendgi7

لینک تمام کنفرانسها


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
#سوال_از_اشو

با شنیدن شما احساسی از نیایش در قلب من موج می‌زند.
ولی چگونه باید نیایش کنم؟
نمی‌دانم نیایش چطور باید انجام شود.

#پاسخ_قسمت_اول

نیایش نمی‌تواند انجام شود،
نیایش اتفاق می‌افتد
همین احساس که در قلب تو برخاسته، نیایش است
اگر هرکاری انجام بدهی، دروغین می‌شود. اگر هر عملی انجام بدهی، تشریفاتی می‌گردد. اگر عملی انجام دهی، وام گرفته خواهد شد؛ تقلیدی از دیگران می‌شود.

نیایش تقلیدی نیست
به سبب تقلید است که نیایش از روی زمین ناپدید شده است. مردم هریک به  پرستشگاه‌های خودشان می‌روند. اگر در همسایگی یک مسجد وجود داشته باشد، آنان برای نیایش به آنجا نمی‌روند؛ آنان برای نیایش دو مایل دورتر به معبد خودشان می‌روند! اگر آن زمان که برای رفتن این دو مایل صرف نیایش شده بود…. تو کجا می‌روی؟
ولی کسی که در مسجد دعا می‌کند در همین موقعیت قرار دارد. معبد در همسایگی او قرار دارد. او حتی توجهی به آن ندارد. او پشتش را به معبد می‌کند و می‌رود.
در متون مذهبی جین‌ها و هندوها یک توصیه خاص وجود دارد. همین توصیه هست: زیرا حماقت در همه یکسان است
در متون جین‌ها آمده است:
اگر از کنار یک معبد هندو رد می‌شود و یک فیل هار تو را دنبال می‌کند، بهتر است زیر پای آن فیل هار لِه شوی و کشته شوی تا اینکه در معبد هندوها پناه بگیری!
و دقیقاً همین توصیه در متون هندو وجود دارد: اگر یک فیل هار تو را دنبال کند، بهتر است در زیر پای او کشته شوی تا اینکه به یک معبد جین پناه ببری!!!
چه افکار خامی به نام دین تبلیغ می‌شود!!!
ولی هندوها و جین‌ها دست‌کم دو دین جدا ازهم هستند. در میان هندوها مردمی هستند که به راما عقیده دارند و به یک معبد کریشنا نمی‌روند! و کسانی که کریشنا را باور دارند به یک معبد راما نمی‌روند! و حتی عجیب‌تر دو فرقه‌ی دیگامبار Digambar و شوتامبار Shvetambar هستند که هردو ماهاویرا Mahavira را باور دارند، ولی معابد آنها نمی‌تواند یکی باشد.

مردم به نام دین درگیر سیاست می‌شوند. و تمام این اختلال ها به سبب تقلید است
نیایش یک احساس طبیعی و غیرپیچیده است. با نگاه کردن به یک درخت موجی از سرور در درونت احساس می‌کنی
در همانجا تعظیم کن: نیایش اتفاق افتاده است. در کنار درخت سجده کن. سرت را روی ریشه‌هایش قرار بده؛ و سلام و تهنیت تو به الوهیت می‌رسد، زیرا آن درخت به خدا وصل است. بت‌های معابد شما ابداً به خدا وصل نیستند، زیرا شما آنها را ساخته‌اید. درختان زنده هستند، زندگی در آنها جریان دارد، نهری از شهد در درونشان جاری است. وگرنه سبز نمی‌بودند. وگرنه ساقه‌ها و شاخه‌های جدید بیرون نمی‌آمدند. وگرنه گل‌ها روی درختان شکفته نمی‌شدند
آنها با خداوند یکی هستند، سجده کن
پاهای الوهیت در ریشه‌های درخت آسان‌تر به‌دست می‌آید تا در بت‌های معابد. اینها تمامش دروغین است، فقط تشریفات است
آیا در بت‌های ساخت انسان به دنبال خدا می‌گردی؟
تو در چیزهای ساخت بشر دنبال کسی هستی که بشر را ساخته است؟
اشتباه می‌کنی. طبیعت خدا در تمام چهار جهت پراکنده است. رودخانه‌هایش جاری هستند، اقیانوس‌هایش پر از امواج بلندبالا است. ماه او طلوع می‌کند؛ ‌خورشید او بیرون می‌آید. درختان متعلق به او هستند؛ گیاهان و پرندگان به او تعلق دارند؛ و تو نیز....

اگر در لحظاتی عاشقانه در پای فرزند خودت نیز سجده کنی، بازهم سلام تو به او خواهد رسید. اگر در لحظاتی عاشقانه به پای همسرت نیز سجده کنی بازهم سلام تو به الوهیت خواهد رسید.

نیایش غیررسمی است
از آن تشریفات نساز
ولی دعاها چنان تشریفاتی شده‌اند که تو فراموش کرده‌ای که یک نیایش طبیعی، غیرتشریفاتی و خودانگیخته چیست.

می‌گویی، “با شنیدن شما احساسی از نیایش در قلب من موج می‌زند.”
همین نیایش است، چه چیز بیشتری درخواست می‌کنی؟
ولی حالا می‌گویی، “ولی چگونه باید نیایش کنم؟”
نیایش اتفاق افتاده است. با نشستن در ستسانگ نیایش اتفاق می‌افتد. اگر من در نیایش هستم و تو در احساس مستقیم با من نشسته‌ای، اگر در درونت بحثی درنگرفته باشد، طوری به سخنان من گوش ندهی که گویی قاضی من هستی، که می‌خواهی تعیین کنی چه چیز درست است و چه چیز غلط ـــ اگر طوری به سخنان من گوش بدهی مانند کسی که به موسیقی گوش می‌دهد، بدون اینکه چه درست است و چه غلط ـــ اگر عصاره‌ی بودن در نزدیکی مرا دریافت کرده‌ای؛ آنگاه نتیجه نیایش است، نیایش اتفاق افتاده است. چیزی در درون تو سجده می‌کند. چیزی در تو محو شده است. آغازی تازه در درونت شروع می‌شود. موجی برمی‌خیزد که در آن غرق می‌شوی. این نیایش است.

ادامه دارد.....

#اشو
تفسیر اشو از کتاب هندی“بمیر، ای یوگی! بمیر”
#سوال_از_اشو

با شنیدن شما احساسی از نیایش در قلب من موج می‌زند.
ولی چگونه باید نیایش کنم؟
نمی‌دانم نیایش چطور باید انجام شود.

#پاسخ_قسمت_دوم

ولی مشکل تو را درک می‌کنم
تو فکر می‌کنی که نیایش فقط گاه‌گاهی رخ می‌دهد.
چطور آن را هر روز به نظم بیاوری؟
هرکاری را که بطور منظم و سیستماتیک انجام بدهی دروغین می‌گردد
هروقت اتفاق افتاد، اتفاق افتاده است. برای نیایش نمی‌توان یک وقت خاص را تثبیت کرد. چنین نیست که هر روز صبح بیدار شوی و دعا کنی.
هروقت که شد….

گاهی در نیمه‌شب رخ می دهد، گاهی در بامداد، گاهی در بعدازظهر. برای نیایش وقت ثابتی وجود ندارد، زیرا تمام زمان‌ها مال خدا است. برای نیایش یک زمان و وقت درستی وجود ندارد.

بجای ساختن یک حکم یا دستور، بجای اینکه از نیایش یک مراسم بسازی، به سمت خودانگیختگی خودت حرکت کن. وقتی که رخ داد، چشمانت را ببند و برای مدتی حل بشو. تعجب خواهی کرد که از کجا شروع خواهد شد. شاید هرگز فکر نمی‌کردی که از چنین جایی شروع شود. کسی فلوت می‌نوازد و نیایش آغاز می‌شود
بعدازظهر است، همه جا آرام…
هیچ نسیمی نمی‌وزد، درختان حرکت نمی‌کنند…. شروع می‌شود
شب است: صدای جیرجیرک‌ها….
و شروع می‌شود
با دوستت نشسته‌ای، دست در دست هم، و شروع می‌شود
زمان خاصی برای نیایش وجود ندارد. و سخت است که بگویی هربار چگونه رخ می‌دهد، زیرا هرگز تکرار نمی‌شود. نیایش یک وضعیت بودش است؛ موضوع فکرکردن در کار نیست.

نیایش یک صفحه‌ی گرامافون نیست که همیشه یکسان باشد، بارها و بارها همان باشد. نیایش یک سلام salaam است، یک خوشامدگویی با دستانی نیایشگر،‌ که با رنگ‌های تازه، شکل‌های جدید و صورت‌های تازه متجلی می‌شود.

سلام خود را از هرکجا که هستی به هرکجا که می‌خواهی بفرست
نزدیک هر گلی تعظیم کن، به آن سلام بفرست. با شنیدن نوای یک فاخته، بگذار رقصی آغاز شود، سلام ات را بفرست. باران زده و روی سقف تو موسیقی برپا شده، سلام ات را بفرست:
لطفاً سلام مشتاقانه‌ی مرا بپذیر، لطفاً عشق مرا بپذیر.

و نیازی به یافتن کلمات نیست؛ بدون کلام بفرست
خداوند زبان تو را نمی‌فهمد؛ احساسات تو را درک می‌کند
زبان‌ها بسیارند. اگر قرار بود خدا زبان ما را درک کند، ‌دیوانه می‌شد! حدود سیصد زبان روی زمین وجود دارد. اینها فقط زبان‌های اصلی هستند. اگر زبان‌های شاخه شده و گویش‌ها را اضافه کنیم، خدا دچار مشکل بزرگی می‌شود! می‌توانی مشکل خدا را درک کنی!و فقط یک زمین وجود ندارد؛ دانشمندان می‌گویند که دست کم در پنجاه‌هزار سیاره زندگی وجود دارد. شاید بیشتر هم باشد ولی دست کم پنجاه‌هزار سیاره شبیه زمین وجود دارند. و هستی بسیار گسترده است. و فقط موضوع انسان نیست، پرندگان و حیوانات نیز به نیایش درمی‌آیند.
فقط موضوع انسان در میان نیست. پرندگان و حیوانات هم هستند:
در میان آنها برخی در نیایش هستند. گیاهان وجود دارند، در میان آنها برخی در نیایش هستند. امروزه دانشمندان مشغول یک مطالعه‌ی بزرگ هستند.
و یک چیز کاملاً روشن شده است که گیاهان بسیار حسّاس هستند ـــ همانند انسان‌ها، شاید بیشتر، ولی نه کمتر از انسان.

اگر گیاهان، سیتار راوی شانکار Ravi Shankar را بشنوند، در لذت غرق می‌شوند. دانشمندان روی این موضوع آزمایش کرده‌اند. گیاهان مسرور شده‌اند. اکنون ابزارهایی ساخته‌ شده‌اند ـــ مانند کاردیوگرام Cardiogram که ضربان قلب را ثبت می‌کند ــ که با آنها تپش و حساسیت گیاهان را اندازه‌گیری می‌کنند. این وسیله را روی درخت نصب می‌کنند و حالات عاطفی درخت را آشکار می‌کند که آیا خوشحال است یا غمگین، خشمگین است یا مهربان.

وقتی که نتایج این آزمایش به‌دست آمد، حتی خودِ آن دانشمندی که مشغول آزمایش با درختان بود شگفت‌زده شده بود. وقتی کسی با تبر برای قطع درختان می‌آمد ــ او هنوز درختی را قطع نکرده بود ولی وقتی درختان دیدند که مردی با تبر وارد شده، تمام درختان شروع به لرزیدن کردند. آن ابزار بی‌درنگ نشان دادند که درختان دچار تشویش هستند و عصبی شده‌اند گویی که می‌دانند نوبت کدامیک رسیده است.

حتی تعجب‌انگیزتر اینکه اگر یک درخت را قطع کنید آنگاه تمام درختان در آن نزدیکی دچار اندوه می‌شوند. و چنین نیست که آنها فقط با قطع درختان دچار ناراحتی می شوند: اگر یک پرنده را هم بکشید تمام درختان از آن متاثر می‌شوند ـــ از کشتن یک پرنده! این چه ربطی به درختان دارد؟ ولی پرندگان نیز مال درختان هستند. پرنده لانه‌.اش را روی درختان می‌سازد. به درختان شرافت می‌بخشد و برکت می‌دهد. پرنده در آن نزدیکی می‌رقصد و آواز می‌خواند و صداهای شاد تولید می‌کند. وقتی که زنده بود، زندگی وجود داشت. و هرگاه زندگی کسی دچار آسیب شود، درختان نسبت به آن حساس هستند

ادامه دارد.....

#اشو
تفسیر اشو از کتاب هندی“بمیر، ای یوگی! بمیر”
#سوال_از_اشو

با شنیدن شما احساسی از نیایش در قلب من موج می‌زند.
ولی چگونه باید نیایش کنم؟
نمی‌دانم نیایش چطور باید انجام شود.

#پاسخ_قسمت_سوم

و زمانی که درخت‌ها حسّ کردند که باغبان با شلنگ آب وارد می‌شود، بسیار خوشحال می‌شدند. آب هنوز به آنها پاشیده نشده ولی تشنگی آنان تحریک شده است: آماده هستند؛ خوشحال هستند. یک “تشکر” در حال بیان‌شدن است. امروزه اینها واقعیت‌های علمی هستند. شاعران همیشه این‌چیزها را می‌گفتند. شاعران هزاران سال پیش گفته بودند و برای علم هزاران سال طول می‌کشد تا این را درک کند.

ماهاویرا به یقین می‌باید این نوع چیزها را در درختان دیده باشد، می‌باید آن را شناخته باشد. او گفته است:
“میوه‌های نرسیده را از درختان نچینید. وقتی میوه پخته شد و خودش از درخت افتاد، آنوقت آن را قبول کنید.”
وقتی چنین چیزی بادرختان وجود دارد، پس تا پرندگان و حیوانات چگونه است؟ مردمی که به پرندگان و حیوانات را می‌خورند چقدر غیرحساس هستند!
و مردمان غیرمهم را کنار بگذارید که از آنها انتظاری نیست….

ماهاویرا باید این را دیده باشد که آسیب‌زدن به درخت فقط وقتی ممکن است که تو حساس نباشی، وقتی مانند سنگ شده باشی. کشتن و خوردن حیوانات فقط وقتی ممکن است که قلب تو مرده باشد و روح تو کاملاً زمخت شده باشد.

این درست همان چیزی است که گوراک می‌گفت: به یاد داری
نه؟ تو سنگ را می‌پرستی و مانند سنگ می‌شوی. معابد شما از سنگ ساخته شده، بت‌های شما سنگی هستند؛ درون شما نیز سنگ است. در درون شما زندگی ناپدید شده است.

تمام جهان هستی حسّاس است. تمام اجزای این کائنات در حال نیایش هستند: هریک به طریق خودش. عبادت ادامه دارد، پیشکش‌ها ادامه دارند
موضوع زبان در کار نیست،
بلکه احساس است
زبان را بینداز. وقتی احساس دست بدهد، وقتی احساس زندگیت را پر کند، آنوقت در آن غرق شو. آری، اگر می‌خواهی گریه کنی، گریه کن. اگر مایلی بخندی، بخند. اگر می‌خواهی برقصی، برقص
این راه احساس‌کردن است.

اشک‌هایت تو را به خدا نزدیک‌تر می‌سازد تا متون مذهبی تو
اشک‌ها مال خودت هستند:
از اعماق وجودت جاری می‌شوند. اشک‌ها درخواست متواضعانه‌ی تو هستند:
لطفاً سلام مشتاقانه‌ی مرا بپذیر،
لطفاً عشق مرا بپذیر.

گاهی اوقات با شادمانی برقص:
او چنین دنیای کمیابی را به تو بخشیده است. او یک زندگی باارزش به تو بخشیده است. تک‌تک موجودات این دنیا پرارزش هستند. در اینجا هر یک دانه گندم سراسر پُر از اوست. چنین کائناتی پر از ضرب‌آهنگ ـــ و تو حتی تشکر هم نمی‌کنی؟

شکرگزاری همان نیایش است
و البته که یادآوری او تو را شکنجه می‌دهد!. این خوب است. یادآوری او تو را از درون به‌هم می‌زند؛ این خوب است. ولی این یادآوری را یک تشریفات نکن؛ وگرنه دروغین می‌گردد. تشریفات کار نمی‌کند.

پس نپرس که دعا چگونه باید انجام شود
بگذار آن احساس بیاید، در آن احساس شناور باشد. فقط آن را متوقف نکن، وقتی که آن احساس تو را دربرگرفت، متوقف نشو
ما بسیار خسیس شده‌ایم. از گریه‌کردن می‌ترسیم، از خندیدن هراس داریم. می‌ترسیم که برقصیم! از اینکه احساسات بر ما غلبه کنند وحشت داریم. ما کاملاً‌ خشک شده‌ایم
تمام انسانیت ما دروغین، توخالی و پر از نفاق شده است.

بگذار یادآوری خدا تو را شکنجه بدهد. بگذار این تپش قلب بیشتر شود
بگذار آن زخم درونت عمیق‌تر شود
این زخم یک نیایش است
نیایش در کلمات نیست
نیایش طنین و وِلْوِله‌ی زندگی است.

عجله نکن که آن احساس را به کلام درآوری، وگرنه ذهن بسیار زرنگ است! ذهن می‌داند که چگونه همه‌چیز را دروغین کند. اگر کسی را در راه ببینی فوری لبخند می‌زنی. آن لبخند دروغین است. درون تو نیست، فقط روی لبهایت چسبیده شده،
لبخند‌های شما دروغین است
تو می‌خندی چون باید که بخندی؛ گریه می‌کنی چون از تو انتظار می‌رود که گریه کنی. وقتی کسی بمیرد تو گریه می‌کنی.

نپرس که چگونه باید دعا کنی
موجی برخاسته، احساسی دست داده ـــ فقط در این احساس مداخله نکن. هرکجا که این موج خواست تو را ببرد با آن برو. در ابتدا خواهی ترسید و فکر می‌کنی، “نمی‌دانم این مرا به کجا خواهد برد، شاید در وسط بازار شروع کنم به گریه‌کردن! یا وقتی مردم جدّی نشسته‌اند شروع کنم به خندیدن! مردم فکر می‌کنند من دیوانه هستم.”

توجه کن:‌
فقط انسان دیوانه می‌تواند نیایش کند. فقط کسی که شهامت دیوانه‌شدن را دارد می‌تواند در این طریقت نیایش سفر کند.

نیایش واقعی مال تو نیست. هرآنچه که از سوی الوهیت آمده باشد، الهی است. تو فقط یک واسطه هستی: یک نِیِ توخالی. او توسط تو ترانه می‌خواند. نیایش فقط آنوقت واقعی است
و فقط آنوقت است که نیایش رهایی‌بخش است.

#اشو
تفسیر اشو از کتاب هندی“بمیر، ای یوگی! بمیر” Maran Hey Jogi, Maran
#برگردان: ‌محسن خاتمی
#سوال_از_اشو

تعریف شما از شکرگزاری چیست؟

#پاسخ

سپاسگزاري واقعی هرگز قادر نیست براي بیان خودش واژه اي بیابد.
آن سپاسگزاري که بتوان براي بیانش، واژه بیـابی، فقـط تشـریفاتی اسـت
زیرا هر چیزي که دل آن را احساس کند، بی درنگ به وراي #واژگان، مفاهیم و زبان می رود.
می توانی آن را زندگی کنی،
می تواند از چشـمانت بدرخشد، 
می تواند همچون رایحه اي از تمامی وجودت پراکنده شود.
می تواند موسیقی سکوتت شود، 
ولی نمی توانی آن را بازگو کنی. 
لحظـه اي که آن را بگویی، یک چیز اساسی بی درنگ خواهد مرد. 
کلمات فقط می توانند حامل مردگان باشند، نه تجارب زنده
بنابراین قابـل درك اسـت که سپاسگزاري کردن را دشوار می یابی.
این مشکل تو نیست،
مشکل تجربهِ سپاسگزار بودن است.
و چه برکت یافته اند آنان که چنین تجاربی، #وراي_کلام دارند.

آنان که چیزي جز کلام و واژگان نمیشناسند نفرین شده اند.
شکرگزاري عاطفه اي الهی است.
در این قرن، اگر چیزي گم شده باشد، همین شکرگزاري است.
آیا می دانید که وقتی هوا را به درون می بریـد، این شما نیستید که نفس می کشید؟
زیرا لحظه اي که نفس وارد نشود، تو قادر نیستی آن را به درون ببري. آیا مطمـئن هسـتی کـه ایـن تو بودي که زاده شدي؟
نه، این تو نبودي.
تو در به دنیا آمدنت نقشی آگاهانه نداشتی، این تصمیم تو نبوده.
آیا مـی دانـی ایـن بـدن کوچـک کـه دریافت کرده اي چقدر شگفت انگیزاست؟
این بزرگترین معجزة روي زمین است.
قدري غذا می خوري و این معدة کوچک تو آن را هضـم مـیکند، این معجزه اي بزرگ است.
علم بسیار پیشرفت کرده است، ولی اگر بخواهی کارخانه هاي بزرگی بسازي و هـزاران متخصـص را در آن هـا بگماري، باز هم مشکل بتوانند یک قطعه نان را هضم کنند و به خون تبدیل سازند.
و این بدن شما بیست و چهار ساعته در حال انجام معجزات است،. مواد گرانبهایی در آن به کار نرفته است.
چنین معجزة عظیمی بیست و چهار ساعته با تو اسـت و تـو از آن سپاسـگزاري ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻲ!!!!

ادامه👇👇

#اشو
#سوال_از_اشو

مرشد عزیز، چرا شما همواره علیه دانش صحبت می‌کنید؟
هرگز نشنیده‌ام که علیه جهل صحبت کنید

#پاسخ

سارگام،دانش مانع می‌شود
جهل هرگز مانع نیست
دانش تو را نفسانی می‌سازد، جهل هرگز چنین کاری نمی‌کند
دانش چیزی نیست جز پنهان‌سازی جهل و پوشاندن آن
اگر دانش نباشد، جهل خودت را خواهی شناخت زیرا چیزی برای پنهان کردن وجود ندارد
و شناخت اینکه، “من نادان هستم،” نخستین گام به سوی خردِ واقعی است برای همین من هرگز برعلیه جهل صحبت نمی‌کنم، در مورد جهل چیزی زیبا وجود دارد. آنچه در مورد جهل زیباست این است که جهت درست حرکت را به تو نشان می‌دهد

سقراط می‌گوید: من فقط یک چیز می‌دانم؛ که چیزی نمی‌دانم
ولی سقراط یکی از خردمندترین مردان دنیا است

من هرگز چیزی بر علیه جهل نمی‌گویم. یک نکته‌ی زیبای دیگر در مورد جهل وجود دارد: که مال خودت است

دانش همیشه قرض‌گرفته شده است
و چیزی که مال خودت باشد هرگز نمی‌تواند از تو گرفته شود؛ نمی‌تواند دزدیده شود
ولی دانش را بسیار آسان می‌توان از تو گرفت. وام گرفته شده است.
و وقتی که نادان هستی، هیچ تظاهری pretension در موردش نداری، ساده هستی، معصوم هستی
نادانی کیفیت معصومیت را در خودش دارد. برای همین است که کودکان بسیار معصوم هستند، چون نادان هستند. مردمان ابتدایی primitive نیز بسیار معصوم هستند؛ زیرا بسیار نادان هستند، حیله‌گر نیستند، نمی‌توانند باشند؛ بقدر کافی دانش ندارند تا حیله‌گر باشند
قبل از اینکه بتوانی حیله‌گر باشی باید تعلیم‌دیده educated باشی
قبل از اینکه بتوانی حیله‌گر باشی نیاز به مدرک دانشگاهی داری
هرچه دانشگاه‌های بیشتری وجود داشته باشند، دنیا حیله‌گرتر خواهد بود
هرچه مردمان بیشتری دانش‌آلوده باشند، فریبکارتر، مکّارتر و ظالم‌تر خواهند بود. و آنان همواره به دنبال راه‌های تازه‌ای برای بهره‌کشی از مردم هستند.

جهل خالص است، دستکاری نشده است
از جهل به سوی خرد حرکت کن، نه از دانش
اگر جهل مراقبه‌گون شود به خرد تبدیل می‌شود
اگر جهل به اطلاعات بیشتر و بیشتر علاقمند شود، به دانش تبدیل می‌شود

دانش‌آلوده بودن ابداًً کمکی نخواهد کرد. خرد رهایی‌بخش است
خرد همانقدر مال خودت است که جهل مال خودت است

دانش نه‌تنها دیگران را می‌فریبد، تو را نیز فریب می‌دهد. وقتی پاسخ‌ها را طوطی‌وار بدانی، شروع می‌کنی به این تفکر که تو واقعاً می‌دانی!
چون می‌توانی بخوانی و بنویسی، شروع می‌کنی به این تفکر که می‌دانی
چون می‌توانی معنی لغات را درک کنی، فکر می‌کنی که می‌دانی
چون هوشمندی تو پوششی از روشنفکری دارد شروع می‌کنی به این فکر که تو هوشمند هستی
ولی تو هوشمند نیستی،
فقط روشنفکرنما هستی

هوشمندی بخشی از خردمندی است؛ روشنفکری بخشی از دانش است.

آری، سارگام؛ من علیه دانش صحبت می‌کنم زیرا هیچ چیز خطرناک‌تر از دانش نیست
دانش مانع این است که تو خودت را بشناسی
دانش مانع شناختن است، زیرا چیزی مصنوعی، کاذب به تو می‌دهد تا با آن بازی کنی و تو آن چیز واقعی را کاملا‌ً ازیاد می‌بری
شروع نکن به باورکردن کلمات، این خطرناک‌ترین بازی هست که فرد می‌تواند بازی کند
یک طوطی نباش؛ وگرنه از منبع درونی خودت دورتر و دورتر خواهی رفت.

هرچه واژگان بیشتری بدانی، بیشتر و بیشتر سردرگم خواهی شد، چون خودت شناختی نداری، کلمات تو فقط در سطح قرار دارند. اگر کسی قدری تو را عمیق‌تر بخراشد، جهل تو باید که بالا بزند
مردم به تظاهرکردن ادامه می‌دهند.

در هندوستان هزاران تفسیر در مورد باگوادگیتا Bhagavadgita وجود دارد. حالا، اگر کریشنا دیوانه یا غیرعاقل بود، آنوقت کلام او هزاران معنی می‌داشت. ولی کریشنا در مورد آنچه می‌خواست بگوید بسیار دقیق بود. پس چگونه می‌توانید هزاران تفسیر در مورد سخنانش داشته باشید؟
اینها مردمانی هستند که معانی خودشان را بر باگوادگیتا تحمیل کرده‌اند. اگر او بازگردد و نگاهی به این تفاسیر کند، ‌خودش گیج خواهد شد!
او خودش در اینکه واقعاً‌ منظورش چه بوده با مشکل روبه‌رو خواهد شد!
و این افراد بسیار اهل جدل و مباحثه هستند.

فردی که بتواند یک آینه شود نیازی ندارد به کتاب‌های مقدس مراجعه کند
او می‌تواند آن پیام را در درختان و آواز پرندگان و در ابرها و در خورشید و ماه پیدا کند
او می‌تواند پیام را در همه‌جا پیدا کند، زیرا پیام خداوند در سراسر جهان‌هستی منتشر شده است
امضای خداوند روی هر برگ وجود دارد، تو فقط باید آینه‌گون، ساکت، مراقبه‌گون، بدون افکار و بدون دانش باشی.

برای همین است که من علیه دانش صحبت می‌کنم. این دانش است که زندان تو می‌شود.

دانش خودت را کنار بگذار، فقط عمیقاً‌ وارد معصومیت شو، وارد عمق نادانی‌ات بشو و سپس قادر خواهی بود که حقیقت را بشناسی
حقیقت توسط دانش پیدا نخواهد شد، توسط سکوت پیدا می‌شود
و دانش سروصدا است.

#اشو

دامّا پادا / راه حق
روانشناسی محرمانه فصل نهم
دروغی به نام دانش
اول دسامبر ۱۹۷۱

#سوال_از_اشو:

پرسش سوم

شما مرا متقاعد کرده‌اید. چگونه این اعتقاد را به تجربه تبدیل کنم؟

#پاسخ

“چگونه” وجود ندارد، زیرا چگونه معنی ضمنی یک روش را در خود دارد
فقط یک بیدارشدن وجود دارد.

اگر به من گوش می‌دهی و چیزی در درونت بیدار می‌شود، آنگاه تجربه برایت رخ خواهد داد؛ چیزی را احساس خواهی کرد. من سعی ندارم شما را متقاعد کنم اعتقاد روشنفکرانه ابداً اعتقاد نیست. من فقط واقعیتی را به شما انتقال می‌دهم.

چرا با گفته‌های من متقاعد شده‌ای؟
دو امکان وجود دارد:
یااینکه از استدلال‌های من متقاعد شده‌ای، و یا اینکه حقیقتِ آنچه گفته‌ام را بعنوان یک واقعیت در خودت دیده‌ای. اگر استدلال‌های من تو را متقاعد ساخته باشد، آنگاه خواهی پرسید، ”چگونه”! ولی اگر آنچه می‌گویم توسط خودت تجربه شده باشد؛ اگر درستی آن را در درونت تشخیص داده باشی،
آن دانش از من جدا است. من هیچ دانشی برایت فراهم نمی‌کنم.
درعوض، درحالیکه صحبت می‌کنم، خودِ آن تجربه برایت رخ می‌دهد.

وقتی قوای عقلانی متقاعد می‌شود، می‌پرسد: “چگونه؟ راهش چیست؟” می‌خواهد بداند!
ولی من هیچ  اصول اعتقادی
به شما نمی‌دهم. من فقط تجربه‌ی خودم را به شما می‌گویم

وقتی می‌گویم حافظه  فقط یک انباشتگی است ــ که مُرده و فقط یک {سردردشدید مستی} hangover از گذشته‌‌ها است ــ
منظورم این است که:
حافظه بخشی از گذشته است
که به تو چسبیده،‌ ولی تو از آن جدا هستی
اگر معنی آنچه که می‌گویم برایت آمده است و تو لمحه‌ای از فاصله را بین خودت و حافظه‌ات دیده‌ای ــ فاصله بین هشیاری و حافظه ـــ آنگاه “چگونه” وجود ندارد. اتفاقی افتاده است و این اتفاق می‌تواند لحظه‌به‌لحظه در تو نفوذ کند
نه توسط هیچ تکنیکی، بلکه توسط هشیاری و یادآوری دائمی خودت.

اینک می‌دانی که هشیاری تو با محتوای آگاهی‌ات متفاوت است. اگر این بتواند هشیاریِ لحظه‌به‌لحظه‌ی تو بشود
(هنگام راه‌رفتن، حرف‌زدن، خوردن و خوابیدن) آنگاه چیزی اتفاق می‌افتد.
اگر پیوسته هشیار باشی که ذهن فقط یک روند کامپیوتری و درونی از خاطرات انباشته‌شده است و بخشی از وجود تو نیست
آنگاه این هشیاری به‌تنهایی، این بی‌روشی به تنهایی کمک می‌کند تا آن واقعه در درونت رخ بدهد.

هیچکس نمی‌تواند بگوید چه‌وقت اتفاق خواهد افتاد و چگونه و کجا رخ خواهد داد، ‌ولی اگر هشیاری ادامه پیدا کند، خودش به‌خودیِ خود عمیق‌تر و عمیق‌تر می‌شود. این یک روند خودکار است.
از قوای روشنفکری به قلب می‌رود؛ از ذهن هوشمند به ذهن شهودی می‌رود: از خودآگاه به تدریج و آهسته به ناخودآگاه می‌رود. و یک روز، تماماً بیدار خواهی شد.
چیزی اتفاق افتاده است. نه چیزی پرورش داده شده، بلکه همچون محصول جانبی از یادآوری. نه توسط کاربستنِ یک نظریه، بلکه چون تو به یک واقعیت درونی بیدار شده‌ای
نگرشی تازه یافته‌ای.
چیزی عمیقاً‌ در تو رسوخ کرده است.


#اشو
#روانشناسی_محرمانه
#سوال_از_اشو

من به زنان دیگر بجز همسر خودم علاقمند می‌شوم.
ولی وقتی همسرم به مردان دیگر علاقمند می‌شود بسیار حسود می‌شوم، در شعله‌های ترسناک می‌سوزم.

#پاسخ

مردان همیشه برای خودشان آزادی درست کرده ولی زنان را محدود کرده‌اند. مردان زنان را در چهاردیواری خانه زندانی کرده و خودشان همیشه آزادی داشته‌اند. امروزه آن روزها گذشته است. حالا زن همانقدر مستقل است که تو هستی
و اگر نخواهی که در حسادت بسوزی فقط دو راه وجود دارد
اول اینکه تو خودت از خواسته‌ها رها بشوی. وقتی که خواسته‌ای وجود نداشته باشد، حسادت باقی نمی‌ماند
و راه دیگر: اگر نمی‌خواهی از خواسته‌ها رها شوی، آنوقت دست‌‌کم همانقدر به دیگران امتیاز بده که خودت داری.
مقدار شهامت پیدا کن.

من مایلم شما از خواسته‌ها آزاد شوید. اگر یک زن را شناخته باشی، تمام زنان را شناخته‌ای
اگر یک مرد را شناخته باشی، تمام مردان را شناخته‌ای
آنوقت تفاوت‌ها فقط در خطوط بیرونی هستند. و کسی که قادر نیست با شناخت یک زن تمام زنان را بشناسد، درک کن که او ناهشیارانه زندگی می‌کند. حتی با شناخت زنان بی‌شمار قادر به شناخت زن نخواهد بود. او هرگز نخواهد شناخت. شناختن توسط هشیاری رخ می‌دهد و او ناهشیار است. او پیوسته دنبال زنان است: یکی را رها می‌کند تا به دنبال دیگری برود.

و البته که تو خواهی سوخت زیرا این نفْس مردانه را آزار می‌دهد. تو فکر می کنی که کاملاً خوب است که تو به زنان دیگر علاقمند شوی، مشکلی در این نیست!
می‌گوییم “پسرها، پسر خواهند بود!” مردان این جمله را ساخته‌اند که هرچه باشد پسران، پسران هستند! مردان این نظریه را خلق کرده‌اند که مردان با یک زن راضی نخواهند بود، یک مرد زنان بسیار می‌خواهد: یک زن فقط با یک مرد راضی خواهد بود! اینها فقط حقه‌های نرینه‌ هستند! “زن باید فقط با یک مرد راضی باشد!” ــ و آن مرد تو هستی!
ولی تو؟ چطور می‌توانی با یک زن راضی باشی؟ تو یک مرد هستی، برای مردان آزادی بیشتری باید وجود داشته باشد.
زن تو همانقدر استقلال دارد که تو برای خودت می‌خواهی. و اگر ببینی که این درست نیست که زن تو به مردان دیگر علاقمند می‌شود، آنوقت علاقه‌ی تو به زنان دیگر هم درست نیست. و آنچه تو می‌خواهی زنت انجام بدهد، خودت باید اول انجامش بدهی. فقط آنوقت است که حقی داری.

این خواسته‌ها برای دنبال کردن زنان را رها کن. و من این را به تو می‌گویم:
زنان به یقین مانند مردان هوسران نیستند. زنان یک احساس خاص برای تسلیم‌شدن دارند. و زنان یک وفاداری، یک مرام و یک اعتقاد خاص دارند. عشق مرد سطحی است؛ عمق ندارد؛ فقط در سطح است. در زندگی مرد، عشق تنها چیز نیست، چیزهای بسیار دیگری وجود دارند
در عشق زن، عشق همه چیز است
تمام سایر چیزها در درون عشق وجود دارند. در زندگی مرد ابعاد بسیار دیگری وجود دارند؛ عشق یکی از آن ابعاد است. در زندگی زن بُعد دیگری وجود ندارد: تمام عملکردها و ابعاد زندگیش در عشق شامل هستند.

مرد پریشان است، مرد بی‌قرار است. می‌توانی این را در کودکان خردسال هم مشاهده کنی. یک پسربچه نمی‌تواند فقط آرام بنشیند. او همه چیز را دستکاری می‌کند: ساعت‌ها را باز می‌کند، شروع می‌کند به دنبال کردن پروانه‌ها، در هر صورت جنجال و اختلالی برپا می‌کند. یک دختر کوچک آرام در گوشه‌ای می‌نشیند، شاید عروسکش را نزدیک قلبش نگه بدارد.

و این را به یاد داشته باشد:
زن باردار حتی می‌داند که یک پسر در درونش هست یا یک دختر. اگر زن قدری حساس باشد این را خواهد شناخت زیرا پسرها آرام و قرار ندارد؛ گاهی لگد می‌زنند،‌ گاهی سرشان را ناگهان تکان می‌دهند. یک دختر ساکت است. یک مادر باتجربه شروع می‌کند به دانستن اینکه فرزندی که حمل می‌کند پسر است یا دختر. این را با مقدار تکان‌ها و اختلال‌های درون خودش احساس می‌کند
یک دلیل علمی برای این وجود دارد. علوم زیستی می‌گویند که شخصیت زن متعادل است، شخصیت مرد متعادل نیست. ژن‌ها در زنان برابر هستند. انسان از ملاقات دو سلول خلق می‌شود ـــ دو سلول جنسی زن و مرد. در مرد دو نوع سلول جنسی وجود دارد: سلول‌های جنسی با ۲۴ ژن و سلول های جنسی با ۲۳ ژن. در زنان فقط یک نوع سلول جنسی با  ۲۴ ژن وجود دارد. وقتی سلول‌های ژن ۲۴ مرد با زنی که ۲۴ ژن دارد دیدار کنند، یک دختر متولد می‌شود. نتیجه ۴۸ ژن است. وزن برابری دارد. دو کفه ترازو مانند هم هستند.
و وقتی سلول‌های۲۳ گانه مرد با ۲۴ ژن سلول جنسی زن دیدار کند، یک پسر متولد می‌شود. یک کفه پایین‌تر و کفه‌ی دیگر بالاتر است، تعادل وجود ندارد. فقط ۴۷ ژن وجود دارند: ۲۳ ژن در یک سو و ۲۴ ژن در سمت دیگر. در زنان در هر دو سو ۲۴ ژن وجود دارند. برای همین، زن زیباتر، خوش‌اندام‌تر و آرام‌تر است: نوعی ثبات و تعادل وجود دارد؛ نوعی گِردبودن roundness در وجود زن هست. مرد قدری زاویه‌دار angularity است، برش مربعی square cut دارد! یک پایه‌ی علمی برای این وجود دارد

ادامه👇👇
#سوال_از_اشو

ﺍشوی ﻋﺰﯾﺰ، ﺣﺴﺎﺩﺕ ﭼﯿﺴﺖ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺁﺯﺍﺭﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟

#پاسخ

ﭘﺮﯾﻢ ﮔﺎﺭﺑﺎ Prem Garbha ، ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ، ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﺮﻃﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﺮﺩﻥ.

ﮐﺴﯽ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮ ﺩﺍﺭﺩ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺪﻧﯽ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺩﺍﺭﺩ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭘﻮﻝ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺍﺭﺩ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺷﺨﺼﯿﺘﯽ ﺟﺬﺍﺏ ﺗﺮ ﺩﺍﺭﺩ
ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﻦ: ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻫﺮﮐﺲ ﮐﻪ ﻣﯽﺷﻨﺎﺳﯽ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﻦ ﻭ ﺣﺎﺻﻞ ﺁﻥ ﯾﮏ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﺑﺰﺭﮒ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.

ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﺤﺼﻮﻝ ﺟﺎﻧﺒﯽ ﺍﺯ ﺷﺮﻃﯽ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﺖ ﻭﮔﺮﻧﻪ، ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ، ﺣﺴﺎﺩﺕ ﺍﺯﺑﯿﻦ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺎﺷﯽ

ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ، ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ:
ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺳﺒﺰ ﻧﯿﺴﺘﻢ؟
ﭼﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺳﺨﺘﮕﯿﺮ ﺍﺳﺖ؟ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﮔﻞ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻢ؟!

ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻭ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻧﮑﻨﯽ، ﺯﯾﺮﺍ ﺭﻧﺞ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﺩ. ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، ﺯﯾﺮﺍ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺮﻃﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﻨﯽ؛ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻃﺎﻭﻭﺱ ﻫﺎ ﻭ ﻃﻮﻃﯽ ﻫﺎ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ. ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺣﺴﺎﺩﺗﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ:
ﭼﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﮔﺮﺍﻧﺒﺎﺭ ﻣﯽ ﺷﺪﯼ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺑﺪاّ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﻤﮑﻦ ﻧﺒﻮﺩ.

ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ، ﺯﯾﺮﺍ ﻫﺮﺍﻧﺴﺎﻥ ﯾﮏ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻣﻨﺤﺼﺮﺑﻪ ﻓﺮﺩ ﻭ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺍﺳﺖ. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺩﺭﺍﮎ ﺩﺭ ﺗﻮ ﺟﺎ ﺑﯿﻔﺘﺪ، ﺣﺴﺎﺩﺕ ﺍﺯﺑﯿﻦ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ
ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﻨﺤﺼﺮﺑﻪ ﻓﺮﺩ ﻭ ﻏﯿﺮﻗﺎﺑﻞ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺍﺳﺖ. ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﺴﺘﯽ: ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺷﺒﯿﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺎﺷﯽ. ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﻘﻂ ﻧﺴﺨﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺻﻠﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺍﻭ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻧﺴﺨﻪ ﻫﺎﯼ کپی شده ندارد

ﺗﻮ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺴﺘﯽ. ﻭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﺁﻧﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺷﺎﯾﺪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﻤﻦ ﻃﺮﻑ ﺗﻮ ﺳﺒﺰﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﻓﺎﺻﻠﻪ، ﭼﻤﻦ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﺒﺰ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ .... ﺗﻮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ، ﺑﺎﻭﺭﺕ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﺍﻡ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﯼ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺷﺮ ﺍﻭ ﺧﻼﺹ ﺑﺸﻮﯼ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﻭﺭﺯﺩ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺯﻥ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﯼ! ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﮐﻨﯽ! ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﻭ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﺎ ﺟﻬﻨﻤﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﺍﺯ ﺧﺴﺎﺭﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﺳﯿﻞ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ، " ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﮎ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺳﯿﻞ ﺑﻪ ﺩﺭﻩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﺯﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻨﺪ ". ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﮔﻔﺖ، " ﺧﻮﮎ ﻫﺎﯼ ﺗﺎﻣﭙﺴﻮﻥ ﭼﯽ؟"ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮔﻔﺖ، "ﺁﻥ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ".
" ﻭ ﻣﺎﻝ ﻻﺭﺳﻦ ﭼﯽ؟"
"ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻦ ".
ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﮐﻪ ﮐﻤﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺟﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﮔﻔﺖ، " ﺁﻫﺎ، ﭘﺲ ﺁﻧﻘﺪﺭﻫﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺪ ﻧﺒﻮﺩﻩ!

ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﯼ: ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺑﺒﺎﺯﻧﺪ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﯼ. ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﻓﻖ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻃﻌﻢ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻠﺨﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﻭﻟﯽ ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻓﮑﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﺕ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ؟
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺎﺭﺩﯾﮕﺮ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﮐﻨﻢ:
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻋﺼﺎﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﻧﺪ؛ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺳﺮﻭﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺷﺪ ﮐﻨﺪ، ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺷﮑﻮﻓﺎ ﺑﺸﻮﺩ. ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻗﺎﺑﻞ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﺳﺖ.

ﺗﻮ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ: ﺍﯾﻦ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺁﻧﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ: ﺍﯾﻦ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭﻭﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﺪ. ﺗﻮ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﻭ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ.
ﻭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺧﻨﺪﺍﻥ. ﺷﺎﯾﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺗﻘﻠﺒﯽ ﺑﺎﺷﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﺗﻘﻠﺒﯽ ﺍﺳﺖ؟
ﺷﺎﯾﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﺑﺨﻨﺪﺩ. ﺗﻮ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺧﻮﺩﺕ ﺳﺎﺧﺘﮕﯽ ﺍﺳﺖ، ﺯﯾﺮﺍ ﻗﻠﺒﺖ ﺍﺑﺪﺍٌ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺷﺎﯾﺪ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ ﻭ ﺯﺍﺭﯼ ﺑﺎﺷﺪ.

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺣﺴﻮﺩ ﺩﺭ ﺟﻬﻨﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺭﻗﺎﺑﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺭﺑﯿﻨﺪﺍﺯ ﻭ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﺎﭘﺪﯾﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺑﯽ ﺭﺣﻤﯽ ﻧﺎﭘﺪﯾﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺗﺼﻨﻌﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﺎﭘﺪﯾﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﻭﺭ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﯼ ﮐﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﺭﺷﺪ ﺩﺍﺩﻥ ﮔﻨﺠﯿﻨﻪ ﯼ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺧﻮﺩﺕ، ﺭﺍﻩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ.

ﺭﺷﺪ ﮐﻦ، ﯾﮏ ﻓﺮﺩ ﺍﺻﯿﻞ ﺗﺮ ﻭ ﺍﺻﯿﻞ ﺗﺮ ﺑﺸﻮ. ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭ، ﻭ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﯽ ﺩﺭﻧﮓ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺖ ﺑﺎﺯﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ. ﺁﻥ ﺩﺭﻫﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ.

#اشو
#سوال_از_اشو

اعتماد چیست؟

#پاسخ قسمت 1 از 3

اعتماد Trust، توکل، چشم درونی است. مانند این دو چشم که برای دیدن کائنات هست، چشم سومی در درون هست که نام آن اعتماد است
با چشمِ توکّل، خداوند دیده می‌شود. معنی چشمِ توکّل، چشمِ عشق است.

چیزهایی هستند که فقط عشق می‌تواند بشناسد. هیچ راه دیگری برای شناخت آنها وجود ندارد
اگر عاشق کسی بشوی چیزهایی را در او خواهی دید که هیچکس دیگر نخواهد دید. در آن فرد یک شیرینی را می‌بینی که هیچکس دیگر نخواهد دید
آن شیرینی بسیار ظریف است
برای دیدن آن به لمس عشق نیاز است، فقط آنوقت آشکار می‌شود. تو در آن فرد پژواکی از ترانه‌ای می‌شنوی،که هیچکس دیگر آن را نخواهد شنید. برای شنیدن آن فرد باید از هر فرد دیگری به او نزدیک‌تر باشد. فقط تو آن مقدار نزدیک هستی.

به این خاطر است که زیبایی در چیزی که عاشق آن هستیم متجلی می‌شود
مردم فکر می‌کنند که ما عاشق چیزهای زیبا می‌شویم. اشتباه می‌کنند:
آنچه ما عاشقش می‌شویم شروع می‌کند به زیبا جلوه کردن
در آنجاست که تمام معنای زندگی، تمام شرافت‌های زندگی شروع می‌کند به آشکار شدن، و چنین نیست که تو تصور می‌کنی. به‌محضی که چشمان عشق باز شوند، نامریی برای تو دیدنی می‌شود؛ آنچه غیرقابل درک است برای تو قابل درک می‌شود. حضور آنچه که پنهان است شروع می‌کند به تجربه‌شدن. کسی بدون اینکه دری باز باشد واردِ تو می‌گردد.

آنان که اعتماد دارند یک پدیده‌ی عجیب را کشف می‌کنند:
خداوند از کجا، از کدام روزنه‌ی ناشناخته وارد درون شد؟

“کسی چه می داند که تو چگونه وارد شدی؟
پشت پنجره، هنوز در زنجیر: منتظر بیداری؛
او آمد، او رفت. آن راه را که می‌داند؟”

این ابیات👆 از بیهاری Bihari است، بسیار زیبا. عاشق با پنجره‌هایی از چهارطرف بسته خوابیده است. معشوق در رویایش هویدا می‌شود،‌ پس از مدتی بیدار می‌شود. با بیدارشدنش می‌بیند که پنجره‌ها همانطور بسته مانده‌اند و قفل‌های روی آنها همانطور باقی هستند. کسی چه می‌داند او از کجا وارد شد و از کدام راه خارج شد!

پشت پنجره، هنوز در زنجیر: منتظر بیداری؛
او آمد، او رفت. آن راه را که می‌داند؟

از کدام در وارد شدی، از کدام در بیرون رفتی؟ از کدام پنجره نگاه کردی؟
نام آن پنجره اعتماد است.

کسی که در منطق زندگی می‌کند هیچ چیزی عمیق تر از مادّه را نخواهد شناخت. زندگیش بی‌معنا خواهد بود. شاید خوب پول جمع کند، ولی ثروت او فقط آنجا باقی خواهد ماند. او از مراقبه محروم خواهد بود. و فقط مراقبه است که شما را در مرگ همراهی خواهد کرد. او به ثروت والا دست نخواهد یافت
فقط کسی که چشمان اعتماد را در درون دارد به آن ثروت والا دست خواهد یافت.

به شما در مورد چهار نوع از پرسشگران گفته بودم:
شاگرد با منطق حرکت می‌کند
جوینده با عمل حرکت می‌کند
مرید با عشق حرکت می‌کند و
مخلصِ عاشق devotee با اعتماد حرکت می‌کند.

اعتماد، اوج عشق است. معنی اعتماد این است: آن ایمان که هنوز رخ نداده، اتفاق خواهد افتاد. اعتماد از آنچه که پیشاپیش رخ داده است بیدار می‌گردد. در این دنیا زیبایی بسیار وجود دارد، نور بسیار وجود دارد، موسیقی بسیار…. گلوی هر پرنده پر از ترانه است. در هر برگ درخت زیبایی هست، در هر ستاره نور هست. این کائنات چنان سرشار از اهمیت است که یک نقاش یا طرّاح باید در پشت آن وجود داشته باشد.

معنی توکّل این است که در پشت اینهمه رنگ یک نقاش باید وجود داشته باشد.
معنی توکّل این است که وقتی اینهمه زیبایی وجود دارد، منبعی برای آن زیبایی‌ها نیز باید وجود داشته باشد.

این منطق نیست، این نظریه علت و معلول نیست ـــ این چیزی تجربی است. درست مانند وقتیکه نزدیک یک باغ می‌شوید، احساس می‌کنید که نسیمی خنک وزریده است. آن باغ هنوز هویدا نشده است، ولی هوا شروع می‌کند به خنک شدن. پس روشن است که به یک باغ نزدیک می‌شوید. دانسته یا ندانسته پاهای شما راه درست را درپیش گرفته، فاصله کمتر می‌شود؛ نزدیک‌تر می‌شوید. سپس آهسته‌آهسته رایحه‌ی گل‌ها نیز سوار بر بادها شروع به رسیدن می‌کنند. این عطر یاسمن‌ها، این عطر ملکه‌ی شب، این عطر گل‌های سرخ….. حالا می‌دانی که نزدیک شده‌ای، بازهم نزدیک‌تر شده‌ای. آن باغ هنوز در دیدرس نیست ولی اینک یقین داری که باغی وجود دارد. وگرنه این عطرها از کجا می‌آیند؟ این عطرها باید منبعی داشته باشند، گل‌ها باید در حال شکفتن باشند. سپس نزدیک‌تر می‌شوی: نوای پرندگان اینک قابل شنیدن هستند. حالا می‌دانی که در آنجا درختانی با برگ‌های بسیار و سایه کافی باید وجود داشته باشد. وگرنه صدای اینهمه پرنده… این نوای فاخته‌ها، باید یک باغ انبه در این نزدیکی باشد.

ادامه دارد...
#سوال_از_اشو

اعتماد چیست؟

#پاسخ  قسمت 2 از 3


معنی اعتماد این است:‌
خوشامدگویی به آن منبع که این نشانه‌های ظریف را از آن دریافت می‌کنی
با نشستن نزدیک مرشد، ذهن مجذوب می‌شود، بارانی شروع به باریدن می‌کند، گلی نیلوفرین در قلب شکوفا می‌گردد آنوقت می‌دانی که اگر این بتواند با نشستن کنار او ممکن شود، چیزی بیشتر نیز می‌تواند رخ بدهد. اعتماد بیشتر می‌شود
منطق کور است، زیرا منطق درخواست چیزهای زمخت را دارد. برای نمونه اگر یک گل‌سرخ شکفته شود و تو به یک منطق‌دان بگویی، “ببین! چقدر زیباست، بی‌نظیر است!”
آن منطق‌دان خواهد گفت، “زیباییش کجاست؟ به من نشانش بده. می‌خواهم زیبایی را در دستم بگیرم و ببینم. می‌خواهم آن را لمس کنم. می‌خواهم آن را وزن کنم. می‌خواهم با ترازوی علمی آن را وزن کنم. می‌خواهم آن را با آزمون‌های ریاضی بررسی کنم می‌خواهم بطور منطقی آن را اندازه بگیرم!”
آنوقت تو چه خواهی کرد

و این به آن معنی نیست که آن گل زیبا نیست. آن گل زیبا هست. ولی زیبایی چیزی زمخت نیست که بتوانی آن را بگیری و به آن اهل‌منطق بدهی و بگویی:
“بگیر، اندازه‌گیریش کن. آن را ببر و بررسی کن!”

ترانه‌ای زیبا از عارفان باول شنیده‌ام: فیلسوفی از یک فقیر باول می‌پرسد، “تو ترانه‌های زیادی در وصف خدا می‌خوانی و مانند دیوانگان در سماع چرخ می‌زنی. من هیچ چیز نمی‌بینم
تو برای چه کسی با این تک‌تار و این طبل دستی به دور خودت می‌چرخی؟ این ترانه را برای که می‌خوانی؟ برای چه کسی می‌رقصی؟ به نظر من تمام اینها توخالی هستند. من هیچ خدایی در این اطراف نمی‌بینم. و اشک از چشمان تو جاری است. در شعف هستی. آیا دیوانه شده‌ای؟”

باول‌ها اینگونه نام گرفته‌اند، باول Baul یعنی دیوانه، تحت تاثیر باد wind قرار گرفته‌اند!
سپس آن فقیر شروع کردن به نواختن تک‌تار خود و خواندن یک ترانه. این ترانه شگفت‌آور است. معنی آن چنین است: زمانی چنین رخ داد که یک زرگر به باغی رفت و از باغبان پرسید،“شنیده‌ام که گل‌های بسیار زیبایی کاشته‌ای. امروز سنگ زرگری برای محک‌زدن طلا را همراه آورده‌ام. امروز بررسی می‌کنم که کدامیک از گلها واقعی هستند و کدام ساختگی هستند”

پس آن باول می‌گوید که موقعیت آن باغبان را تصور کن: که فردی گل‌هایش را با سنگ بخراشد! سنگ محکی که برای طلا مصرف می شود نمی‌تواند زیبایی گلها را محک بزند. طلا زمخت است و طلای زمخت ذهن مردم را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. برای کسانی که بسیار خنثی و غیرحساس هستند، طلا باارزش‌ترین چیز است. ولی کسان دیگری هم هستند که حساسیت آنان عمیق است. برای آنان گلها… حتی اگر تمام طلاهای دنیا را بدهی با قیمت یک شاخه گل برابر نیست، زیرا گل یک زیبایی زنده است

پس آن فقیر گفت، “موقعیتی که آن باغبان در آن قرار داشت را تو برای من فراهم می‌کنی. می‌گویی خدا کجاست؟ و گواه منطق خدا چیست؟! نه گل‌ها را می‌توان روی سنگ محک زرگری قرار داد و نه خدا را می‌توان با محک منطق آزمود.”
زندگی پدیده‌ای زمخت نیست. منطق فقط می‌تواند چیزهای زمخت را بفهمد. آنچه که می‌تواند پدیده‌های لطیف را درک کند، توکل است
اعتماد یک بُعد منحصربه‌فرد است.
روزی تو را در جاده‌ی آگاهی ملاقات خواهم کرد

این ایمان است:
“روزی تو را در جاده‌ی آگاهی ملاقات خواهم کرد….”
زیرا که تو وجود داری! زیرا که گلها خبر داده‌اند که تو هستی. زیرا که این اشعه‌ی آفتاب که از صافیِ درختان گذشته خبر رسانده که تو وجود داری. زیرا که شب‌هنگام ستارگان شروع به رقصیدن می‌کنند و من پیامشان را دریافت می‌کنم که تو هستی. زیرا که در این زندگی رنگ‌های بسیار شادی‌آور پرواز می‌کنند؛ این آیین بهاران جشن گرفته می‌شود، این جشن نورباران آن را تزیین می‌کند ـــ تمام اینها پیامی می‌رسانند که تو وجود داری. وقتی اینهمه جشن و سرور در جریان است، صاحب آن باید در جایی پنهان شده باشد. وگرنه این جشن و سرور در گذشته‌های بسیار دور به پایان رسیده بود. وقتی اینهمه رقص در جریان است، کسی باید در مرکز این رقصیدن وجود داشته باشد
روزی تو را در جاده‌ی آگاهی ملاقات خواهم کرد،
آنگاه یادآوری تو را از آنِ خود خواهم ساخت

در زندگی انسان توکّل باارزش‌ترین چیز است. کسی که به زندگی اعتماد دارد همه چیز دارد. سایه‌ی خداوند بر زندگی او خواهد افتاد. آن نادیدنی به شدت او را حرکت می‌دهد. در قلب او شعر سرورده خواهد شد. در روح او فلوت نواخته خواهد شد. در او مراقبه میوه خواهد داد: او به سامادی دست خواهد یافت. زندگی او اهمیت پیدا می‌کند. و زندگی کسی که در آن توکل وجود ندارد بی‌معنی می‌گردد

اگر با کمک منطق حرکت می‌کنی، آنوقت امروز یا فردا خودکشی باقی خواهد ماند و نه هیچ چیز دیگر.دلیل اینکه فیلسوفان غربی که در طول سیصد سال با کمک منطق حرکت کرده‌اند، به نقطه‌ی خودکشی رسیده‌اند. اندیشمند بزرگ غربی، آلبرت کامو Camus می‌نویسد، “به‌نظر من خودکشی مهم‌ترین مشکل فلسفی است

ادامه دارد