#بودای_درون
به بودای درون شما درود میفرستم. شاید از آن آگاه نباشید، شاید هرگز خواب آن را ندیده باشیدکه:
شما یک بودا هستید، که هیچکس نمیتواند چیز دیگری باشد، که بوداگونگی هستهی اساسی وجود شماست، که این چیزی نیست که در آینده رخ بدهد، که پیشاپیش رخ داده است
بوداگونگی همان منبعی است که شما از آن آمدهاید؛
هم منبع است و مقصد نیز هست
ما از بوداگونگی حرکت میکنیم و به سمت بوداگونگی میرویم. همین یک واژه، بوداگونگی Buddhahood، شامل همهچیز است ــ تمامی چرخهی زندگی، از ابتدا Alpha تا انتها Omega
ولی شما سخت در خواب هستید، نمیدانید که کیستید. نه اینکه باید یک بودا شوید، بلکه باید آن را تشخیص بدهید، باید به منبع خود بازگردید، باید به درون خود نگاه کنید. یک برخورد با خود، بوداگونگی شما را آشکار میسازد.
روزی که به دیدن خود برسید، تمامی جهانهستی روشنضمیر خواهد شد.
چنین نیست که یک فرد روشنضمیر شود ـــ یک شخص چگونه میتواند روشنضمیر شود؟
خود، مفهومِ یک شخص بودن، بخشی از ذهن ناروشنضمیر است
چنین نیست که من روشنضمیر شدهام؛ قبل از اینکه فرد بتواند روشنضمیر شود، آن “من” باید دور انداخته شود؛ پس “من” چگونه میتوانم روشنضمیر شوم؟ این مسخره است!
روزی که من به اشراق رسیدم تمامی جهانهستی بهاشراق رسید. از آن لحظه به بعد من هیچ چیز جز بوداها را ندیدهام، در شکلهای مختلف، با نامهای مختلف، با هزارو یک مشکل، ولی بازهم بودا هستند.
پس من به بودای درون شما درود میفرستم
بسیار خوشحالم که بوداهای بسیاری در اینجا گرد آمدهاند. همین واقعیت آمدن شما اینجا نزد من آغازِ آن تشخیص است. آن احترام قلبی شما به من،
آن عشق در قلب شما به من،
احترام و عشق برای بودای خودتان است
اعتماد به من اعتماد به چیزی بیرون از شما نیست، اعتماد به من، اعتمادبهخود است.
با اعتماد کردن به من شما اعتماد به خود را میآموزید.
با نزدیکشدن به من شما به خودتان نزدیک میشوید.
فقط به یک تشخیص باید رسید.
آن الماس وجود دارد ـــ آن را ازیاد بردهاید، یااینکه از همان ابتدا هرگز آن را به یاد نداشتهاید.
#اشو
#سوترای دل
به بودای درون شما درود میفرستم. شاید از آن آگاه نباشید، شاید هرگز خواب آن را ندیده باشیدکه:
شما یک بودا هستید، که هیچکس نمیتواند چیز دیگری باشد، که بوداگونگی هستهی اساسی وجود شماست، که این چیزی نیست که در آینده رخ بدهد، که پیشاپیش رخ داده است
بوداگونگی همان منبعی است که شما از آن آمدهاید؛
هم منبع است و مقصد نیز هست
ما از بوداگونگی حرکت میکنیم و به سمت بوداگونگی میرویم. همین یک واژه، بوداگونگی Buddhahood، شامل همهچیز است ــ تمامی چرخهی زندگی، از ابتدا Alpha تا انتها Omega
ولی شما سخت در خواب هستید، نمیدانید که کیستید. نه اینکه باید یک بودا شوید، بلکه باید آن را تشخیص بدهید، باید به منبع خود بازگردید، باید به درون خود نگاه کنید. یک برخورد با خود، بوداگونگی شما را آشکار میسازد.
روزی که به دیدن خود برسید، تمامی جهانهستی روشنضمیر خواهد شد.
چنین نیست که یک فرد روشنضمیر شود ـــ یک شخص چگونه میتواند روشنضمیر شود؟
خود، مفهومِ یک شخص بودن، بخشی از ذهن ناروشنضمیر است
چنین نیست که من روشنضمیر شدهام؛ قبل از اینکه فرد بتواند روشنضمیر شود، آن “من” باید دور انداخته شود؛ پس “من” چگونه میتوانم روشنضمیر شوم؟ این مسخره است!
روزی که من به اشراق رسیدم تمامی جهانهستی بهاشراق رسید. از آن لحظه به بعد من هیچ چیز جز بوداها را ندیدهام، در شکلهای مختلف، با نامهای مختلف، با هزارو یک مشکل، ولی بازهم بودا هستند.
پس من به بودای درون شما درود میفرستم
بسیار خوشحالم که بوداهای بسیاری در اینجا گرد آمدهاند. همین واقعیت آمدن شما اینجا نزد من آغازِ آن تشخیص است. آن احترام قلبی شما به من،
آن عشق در قلب شما به من،
احترام و عشق برای بودای خودتان است
اعتماد به من اعتماد به چیزی بیرون از شما نیست، اعتماد به من، اعتمادبهخود است.
با اعتماد کردن به من شما اعتماد به خود را میآموزید.
با نزدیکشدن به من شما به خودتان نزدیک میشوید.
فقط به یک تشخیص باید رسید.
آن الماس وجود دارد ـــ آن را ازیاد بردهاید، یااینکه از همان ابتدا هرگز آن را به یاد نداشتهاید.
#اشو
#سوترای دل
اشـoshoـو:
امرسون Emerson گفتهای بسیار مشهور دارد:
“انسان خدایی مخروبه است.”
من با این سخن موافقم و مخالفم!
این نگرش حقیقتی را در خود دارد ـــ انسان آنگونه که باید باشد، نیست
این نگرش وجود دارد ولی قدری سروته است!
انسان خدایی مخروبه نیست؛
انسان خدایی در حال ساختهشدن است؛ انسان غنچهای از یک بودا است
آن غنچه وجود دارد، میتواند هرلحظه شکوفا شود.
فقط قدری تلاش، فقط قدری کمک….
و آن کمک سبب بوجود آمدن غنچه نیست ــ غنچه پیشاپیش وجود دارد! تلاش شما فقط آن را برایتان آشکار میکند و کمک میکند تا آن پنهان به ظهور آید
این یک اکتشاف است، ولی حقیقت پیشاپیش وجود دارد.
حقیقت ابدی است.
#اشو
#سوترای_دل
سياست، بيماري بشريت، و
سرطانی به جان آگاهی، بوده است.
همه سياست بازي هاي درونت را دور بريز.
#اشو
امرسون Emerson گفتهای بسیار مشهور دارد:
“انسان خدایی مخروبه است.”
من با این سخن موافقم و مخالفم!
این نگرش حقیقتی را در خود دارد ـــ انسان آنگونه که باید باشد، نیست
این نگرش وجود دارد ولی قدری سروته است!
انسان خدایی مخروبه نیست؛
انسان خدایی در حال ساختهشدن است؛ انسان غنچهای از یک بودا است
آن غنچه وجود دارد، میتواند هرلحظه شکوفا شود.
فقط قدری تلاش، فقط قدری کمک….
و آن کمک سبب بوجود آمدن غنچه نیست ــ غنچه پیشاپیش وجود دارد! تلاش شما فقط آن را برایتان آشکار میکند و کمک میکند تا آن پنهان به ظهور آید
این یک اکتشاف است، ولی حقیقت پیشاپیش وجود دارد.
حقیقت ابدی است.
#اشو
#سوترای_دل
سياست، بيماري بشريت، و
سرطانی به جان آگاهی، بوده است.
همه سياست بازي هاي درونت را دور بريز.
#اشو
پیشگفتار اشو قبل از تفسیر(سوترای دل) سخنان بودا:
قسمت اول
بگذارید این در قلب شما جا بگیرد که شما یک بودا هستید.
میدانم که بهنظر مغرورانه و جسورانه میرسد، شاید بسیار منافقانه بهنظر برسد؛ نمیتوانید کاملاً به آن اعتماد کنید. این طبیعی است، آن را درک میکنم.
بگذارید آنجا باشد، ولی همچون یک بذر. در اطراف آن بسیاری از چیزها شروع میکنند به رخدادن، و فقط در اطراف این واقعیت است که قادر خواهید بود این سوتراها را درک کنید.
این سوتراها بسیار قدرتمند هستند بسیار کوتاه، بسیار فشرده و بذرگونه ولی با این خاک، با این نگرش ذهنی که: تو یک بودا هستی، که یک بودای غنچه و در حال شکفتهشدن هستی و توان این را داری که یک بودا شوی و هیچ چیز کسر نداری و همه چیز آماده است و تو فقط باید در نظم درست خود قرار بگیری؛ و اینکه به قدری هشیاری بیشتر نیاز داری، قدری آگاهی بیشتر مورد نیاز است.
آن گنج وجود دارد؛ تو باید یک چراغ کوچک را وارد خانهات کنی. وقتی که تاریکی ازبین رفت دیگر یک گدا نخواهی بود، یک بودا خواهی بود؛ فردی مقتدر، یک امپراطور خواهی بود. تمام این پادشاهی به تو تعلق دارد و تو فقط باید آن را درخواست کنی، فقط باید آن را مطالبه کنی.
ولی اگر باور داشته باشی که یک گدا هستی نمیتوانی آن را مطالبه کنی.
اگر فکر کنی که یک گدا هستی، نمیتوانی حتی مطالبهی آن را در خواب ببینی. این فکر که تو یک گدا هستی، که جاهل هستی، که یک گناهکار هستی چنان در طول قرنها از منبرهای بسیار موعظه شده که به یک هیپنوتیزم عمیق در شما تبدیل شده است.
این هیپنوتیزم باید شکسته شود.
برای شکستن این هیپنوتیزم: من به بودای درون شما درود میفرستم.
بهنظر من شما بودا هستید.
اگر این واقعیت پایه را نپذیرید، هرگونه تلاش شما برای اشراق مسخره است. این باید یک ادراک خاموش در شما باشد، که شما بودا هستید!
این یک شروع درست است؛ وگرنه گمراه خواهید شد. شروعِ درست همین است! با این نگرش آغاز کنید و نگران این نباشید که این شاید تولید نوعی از نفْس کند که: “من یک بودا هستم!”
نگران نباشید، زیرا تمام روند
“سوترای دل” برایتان روشن خواهد ساخت که نفْس تنها چیزی است که وجود ندارد ـــ
تنها چیزی که وجود ندارد نفْس است! هرچیز دیگر واقعی است.
آموزگارانی بودهاند که میگویند دنیا توهم است و روح وجودین است ـــ “من” واقعی است و هرچیز دیگر توهم Illusion یا مایا Maya است.
بودا درست عکس آن را میگوید:
فقط “من” غیرواقعی است و هرچیز دیگر واقعی است.
و من بیشتر از هر نگرش دیگر با بودا موافق هستم. نگرش بودا بسیار نافذ است، نافذترین است. هیچکس هرگز به آن حیطهها، عمقها و بلنداهای واقعیت نفوذ نکرده است.
ولی با این مفهوم شروع کنید، با این حالوهوا و با این نگرش از خودتان. بگذارید این به تمامی سلولهای بدن و هر فکر از ذهن اعلام شود؛ بگذارید به تمام گوشه و کنار هستیِ شما اعلام شود که: “من یک بودا هستم.”
و نگران آن “من” نباشید….
حساب آن را خواهیم رسید!
“من” و بوداگونگی نمیتوانند باهم وجود داشته باشند.
وقتی بوداگونگی آشکار شود، “من” ناپدید میشود. درست مانند آوردن نور که تاریکی را ازبین میبرد.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
قسمت اول
بگذارید این در قلب شما جا بگیرد که شما یک بودا هستید.
میدانم که بهنظر مغرورانه و جسورانه میرسد، شاید بسیار منافقانه بهنظر برسد؛ نمیتوانید کاملاً به آن اعتماد کنید. این طبیعی است، آن را درک میکنم.
بگذارید آنجا باشد، ولی همچون یک بذر. در اطراف آن بسیاری از چیزها شروع میکنند به رخدادن، و فقط در اطراف این واقعیت است که قادر خواهید بود این سوتراها را درک کنید.
این سوتراها بسیار قدرتمند هستند بسیار کوتاه، بسیار فشرده و بذرگونه ولی با این خاک، با این نگرش ذهنی که: تو یک بودا هستی، که یک بودای غنچه و در حال شکفتهشدن هستی و توان این را داری که یک بودا شوی و هیچ چیز کسر نداری و همه چیز آماده است و تو فقط باید در نظم درست خود قرار بگیری؛ و اینکه به قدری هشیاری بیشتر نیاز داری، قدری آگاهی بیشتر مورد نیاز است.
آن گنج وجود دارد؛ تو باید یک چراغ کوچک را وارد خانهات کنی. وقتی که تاریکی ازبین رفت دیگر یک گدا نخواهی بود، یک بودا خواهی بود؛ فردی مقتدر، یک امپراطور خواهی بود. تمام این پادشاهی به تو تعلق دارد و تو فقط باید آن را درخواست کنی، فقط باید آن را مطالبه کنی.
ولی اگر باور داشته باشی که یک گدا هستی نمیتوانی آن را مطالبه کنی.
اگر فکر کنی که یک گدا هستی، نمیتوانی حتی مطالبهی آن را در خواب ببینی. این فکر که تو یک گدا هستی، که جاهل هستی، که یک گناهکار هستی چنان در طول قرنها از منبرهای بسیار موعظه شده که به یک هیپنوتیزم عمیق در شما تبدیل شده است.
این هیپنوتیزم باید شکسته شود.
برای شکستن این هیپنوتیزم: من به بودای درون شما درود میفرستم.
بهنظر من شما بودا هستید.
اگر این واقعیت پایه را نپذیرید، هرگونه تلاش شما برای اشراق مسخره است. این باید یک ادراک خاموش در شما باشد، که شما بودا هستید!
این یک شروع درست است؛ وگرنه گمراه خواهید شد. شروعِ درست همین است! با این نگرش آغاز کنید و نگران این نباشید که این شاید تولید نوعی از نفْس کند که: “من یک بودا هستم!”
نگران نباشید، زیرا تمام روند
“سوترای دل” برایتان روشن خواهد ساخت که نفْس تنها چیزی است که وجود ندارد ـــ
تنها چیزی که وجود ندارد نفْس است! هرچیز دیگر واقعی است.
آموزگارانی بودهاند که میگویند دنیا توهم است و روح وجودین است ـــ “من” واقعی است و هرچیز دیگر توهم Illusion یا مایا Maya است.
بودا درست عکس آن را میگوید:
فقط “من” غیرواقعی است و هرچیز دیگر واقعی است.
و من بیشتر از هر نگرش دیگر با بودا موافق هستم. نگرش بودا بسیار نافذ است، نافذترین است. هیچکس هرگز به آن حیطهها، عمقها و بلنداهای واقعیت نفوذ نکرده است.
ولی با این مفهوم شروع کنید، با این حالوهوا و با این نگرش از خودتان. بگذارید این به تمامی سلولهای بدن و هر فکر از ذهن اعلام شود؛ بگذارید به تمام گوشه و کنار هستیِ شما اعلام شود که: “من یک بودا هستم.”
و نگران آن “من” نباشید….
حساب آن را خواهیم رسید!
“من” و بوداگونگی نمیتوانند باهم وجود داشته باشند.
وقتی بوداگونگی آشکار شود، “من” ناپدید میشود. درست مانند آوردن نور که تاریکی را ازبین میبرد.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
پیشگفتار اشو قبل از تفسیر(سوترای دل) سخنان بودا:
قسمت دوم
قبل از اینکه وارد سوتراها شویم،
درک قدری از ساختارها و چهارچوبها مفید خواهد بود.
متون باستانی بوداییان در مورد هفت معبد Seven Temples صحبت میکند. درست مانند اینکه صوفیان از هفت درّه Valleys صحبت میکنند و هندوها از هفت چاکرا Chakras میگویند،
بوداییان از هفت معبد سخن گفتهاند.
معبد اول جسمانی physical است، دومین معبد روانتنی psycho-somatic است، سومین معبد روانی psychological است، چهارمین معبد روانی-روحی psycho-spiritual است، پنجمین معبد روحانی spiritual است، ششمین معبد روحانی-ماورایی spiritual-transcendental است و هفتمین و آخرین معبد، فراسویی transcendental است.
این سوتراها به هفتمین معبد تعلق دارند. اینها بیانات کسی است که وارد هفتمین معبد، معبد فراسویی، آن مطلق گشته است. معنی واژهی سانسکریت پراگیاپارامیتا همین است ــ خِرَدِ ماورایی، از فراسو، در ماوراء؛
خردی که فقط وقتی به دست میآید که از انواع هویتها فراتر رفته باشی ـــ هویتهای بالا یا پَست، ایندنیایی یا آندنیایی؛
وقتی که از انواع هویتگیریها فراتر رفته باشی؛
وقتیکه ابداً هویت نداشته باشی،
وقتی که فقط یک شعلهی خالص از آگاهی باقی مانده باشد، بدون هیچ دودی در اطراف آن. به این خاطر است که بوداییان این کتاب بسیار بسیار کوتاه و کوچک را میپرستند؛ و آن را سوترای دل خواندهاند ـــ خودِ قلب دین،
خودِ هستهی باطنی دیانت.
نخستین معبد میتواند به نقشهی هندوان در مورد چاکرای مولادار Muladhar مرتبط باشد.
دومین معبد، روانتنی، با چاکرای سوادیستان Svadisthan؛
سومین، معبد روانی به مانیپورا Manupura؛
چهارمین، روانی-روحی به چاکرای آناهاتا Anahatta؛
پنجمین، معبد روحی، به ویشودا Vishudha؛
ششمین، روحی- ماورایی، به چاکرای آگیا Agya؛
و هفتمین، معبد فراسویی به چاکرای هفتم یا ساهاسار Sahasrar مرتبط باشد.
ساهاسرار یعنی گل نیلوفرین هزار گلبرگ. این نماد شکوفایی غایی است؛ هیچ چیز پنهان باقی نمانده، همه چیز آشکار و هویدا شده است. آن گل نیلوفرین هزار گلبرگ شکفته شده
تمام آسمان از عطر آن، از زیبایی و از برکت آن پر شده است.
در دنیای معاصر یک کار بزرگ در جستجوی درونیترین هستهی وجود انسان انجام شده است
درک اینکه چگونه این تلاش ما را راهنمایی میکند خوب است.
پاولف Pavlov، ب. ف. اسکینر B.F. Slinner و سایر رفتارشناسها، پیوسته در اطراف جسم و بدن، مولادار Muladhar، چرخ میزنند. آنان فکر میکنند که انسان فقط بدن است. آنان بسیار درگیرِ نخستین معبد شدهاند، بسیار درگیر بدن هستند و هرچیز دیگر را فراموش میکنند. این افراد سعی دارند انسان را توسط بدن و مادّه توضیح دهند. چنین نگرشی یک مانع میشود زیرا آنان باز نیستند.
وقتی از همان ابتدا انکار کنید که هیچ چیز دیگر جز بدن وجود ندارد، آنگاه خودِ اکتشاف را انکار کردهاید
به یاد داشته باشید که:
بدن هیچ اشکالی ندارد. من با بدن مخالف نیستم، بدن یک معبد زیباست. زشتی آنگاه وارد میشود که فکر کنید بدن همه چیز است.
انسان را میتواند همچون یک نردبام تصور کرد با هفت پلّه، و شما با اولین پلّه هویت گرفتهاید. آنگاه هیچکجا نمیروید. و آن نردبام وجود دارد، و این نردبام پلی است بین این دنیا و دنیای دیگر، پلی بین مادّه و خداوند. نخستین پلّه، اگر در رابطه با تمام نردبام به کار رود، کاملاً خوب است. اگر بعنوان نخستین پلّه عمل کند بسیار زیباست: انسان باید از بدن تشکر کند
ولی اگر شروع کنید به پرستش پلّهی اول و باقی شش پلّه را فراموش کنید، ازیاد ببرید که تمام نردبام وجود دارد و آنگاه بسته بمانید و در همان نخستین پلّه محصور باشید، آنوقت دیگر بدن یک پلّه نیست…..
زیرا پلّه فقط وقتی پلّه است که به یک پلّهی دیگر منتهی شود، یک پلّه فقط وقتی وجوددارد که بخشی از یک نردبام باشد. اگر پلّه دیگر نباشد، آنگاه با آن گیر کردهاید.
بنابراین، مردمان مادّهگرا همیشه گیر کردهاند، همیشه احساس میکنند چیزی کسر است، احساس نمیکنند که جایی میروند. آنان در چرخهها دایرهوار میچرخند و بارها و بارها به همان نقطه میرسند. سپس خسته و کسِل میشوند؛ شروع میکنند به این فکر که چگونه خودکشی کنند. و تمام تلاش آنان در زندگی این است که احساسی پیدا کنند تا چیزی جدید بتواند اتفاق بیفتد. ولی چه چیز “جدید” میتواند برایشان رخ بدهد؟ تمام چیزهایی که با آن مشغول هستیم چیزی جز اسباببازی و بازیچه نیستند.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
قسمت دوم
قبل از اینکه وارد سوتراها شویم،
درک قدری از ساختارها و چهارچوبها مفید خواهد بود.
متون باستانی بوداییان در مورد هفت معبد Seven Temples صحبت میکند. درست مانند اینکه صوفیان از هفت درّه Valleys صحبت میکنند و هندوها از هفت چاکرا Chakras میگویند،
بوداییان از هفت معبد سخن گفتهاند.
معبد اول جسمانی physical است، دومین معبد روانتنی psycho-somatic است، سومین معبد روانی psychological است، چهارمین معبد روانی-روحی psycho-spiritual است، پنجمین معبد روحانی spiritual است، ششمین معبد روحانی-ماورایی spiritual-transcendental است و هفتمین و آخرین معبد، فراسویی transcendental است.
این سوتراها به هفتمین معبد تعلق دارند. اینها بیانات کسی است که وارد هفتمین معبد، معبد فراسویی، آن مطلق گشته است. معنی واژهی سانسکریت پراگیاپارامیتا همین است ــ خِرَدِ ماورایی، از فراسو، در ماوراء؛
خردی که فقط وقتی به دست میآید که از انواع هویتها فراتر رفته باشی ـــ هویتهای بالا یا پَست، ایندنیایی یا آندنیایی؛
وقتی که از انواع هویتگیریها فراتر رفته باشی؛
وقتیکه ابداً هویت نداشته باشی،
وقتی که فقط یک شعلهی خالص از آگاهی باقی مانده باشد، بدون هیچ دودی در اطراف آن. به این خاطر است که بوداییان این کتاب بسیار بسیار کوتاه و کوچک را میپرستند؛ و آن را سوترای دل خواندهاند ـــ خودِ قلب دین،
خودِ هستهی باطنی دیانت.
نخستین معبد میتواند به نقشهی هندوان در مورد چاکرای مولادار Muladhar مرتبط باشد.
دومین معبد، روانتنی، با چاکرای سوادیستان Svadisthan؛
سومین، معبد روانی به مانیپورا Manupura؛
چهارمین، روانی-روحی به چاکرای آناهاتا Anahatta؛
پنجمین، معبد روحی، به ویشودا Vishudha؛
ششمین، روحی- ماورایی، به چاکرای آگیا Agya؛
و هفتمین، معبد فراسویی به چاکرای هفتم یا ساهاسار Sahasrar مرتبط باشد.
ساهاسرار یعنی گل نیلوفرین هزار گلبرگ. این نماد شکوفایی غایی است؛ هیچ چیز پنهان باقی نمانده، همه چیز آشکار و هویدا شده است. آن گل نیلوفرین هزار گلبرگ شکفته شده
تمام آسمان از عطر آن، از زیبایی و از برکت آن پر شده است.
در دنیای معاصر یک کار بزرگ در جستجوی درونیترین هستهی وجود انسان انجام شده است
درک اینکه چگونه این تلاش ما را راهنمایی میکند خوب است.
پاولف Pavlov، ب. ف. اسکینر B.F. Slinner و سایر رفتارشناسها، پیوسته در اطراف جسم و بدن، مولادار Muladhar، چرخ میزنند. آنان فکر میکنند که انسان فقط بدن است. آنان بسیار درگیرِ نخستین معبد شدهاند، بسیار درگیر بدن هستند و هرچیز دیگر را فراموش میکنند. این افراد سعی دارند انسان را توسط بدن و مادّه توضیح دهند. چنین نگرشی یک مانع میشود زیرا آنان باز نیستند.
وقتی از همان ابتدا انکار کنید که هیچ چیز دیگر جز بدن وجود ندارد، آنگاه خودِ اکتشاف را انکار کردهاید
به یاد داشته باشید که:
بدن هیچ اشکالی ندارد. من با بدن مخالف نیستم، بدن یک معبد زیباست. زشتی آنگاه وارد میشود که فکر کنید بدن همه چیز است.
انسان را میتواند همچون یک نردبام تصور کرد با هفت پلّه، و شما با اولین پلّه هویت گرفتهاید. آنگاه هیچکجا نمیروید. و آن نردبام وجود دارد، و این نردبام پلی است بین این دنیا و دنیای دیگر، پلی بین مادّه و خداوند. نخستین پلّه، اگر در رابطه با تمام نردبام به کار رود، کاملاً خوب است. اگر بعنوان نخستین پلّه عمل کند بسیار زیباست: انسان باید از بدن تشکر کند
ولی اگر شروع کنید به پرستش پلّهی اول و باقی شش پلّه را فراموش کنید، ازیاد ببرید که تمام نردبام وجود دارد و آنگاه بسته بمانید و در همان نخستین پلّه محصور باشید، آنوقت دیگر بدن یک پلّه نیست…..
زیرا پلّه فقط وقتی پلّه است که به یک پلّهی دیگر منتهی شود، یک پلّه فقط وقتی وجوددارد که بخشی از یک نردبام باشد. اگر پلّه دیگر نباشد، آنگاه با آن گیر کردهاید.
بنابراین، مردمان مادّهگرا همیشه گیر کردهاند، همیشه احساس میکنند چیزی کسر است، احساس نمیکنند که جایی میروند. آنان در چرخهها دایرهوار میچرخند و بارها و بارها به همان نقطه میرسند. سپس خسته و کسِل میشوند؛ شروع میکنند به این فکر که چگونه خودکشی کنند. و تمام تلاش آنان در زندگی این است که احساسی پیدا کنند تا چیزی جدید بتواند اتفاق بیفتد. ولی چه چیز “جدید” میتواند برایشان رخ بدهد؟ تمام چیزهایی که با آن مشغول هستیم چیزی جز اسباببازی و بازیچه نیستند.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
پیشگفتار اشو قبل از تفسیر(سوترای دل) سخنان بودا:
قسمت سوم
روی این کلام فرنک شید Frank Sheed تفکر کنید:
روح انسان برای هدف و معنا فریاد میکشد. و دانشمندان میگویند، «اینجا تلفن هست!» یا، «ببین! تلویزیون!» درست مانند شخصی که سعی دارد کودکی را که برای دیدن مادرش گریه میکند با آبنبات چوبی سرگرم کند و برایش شکلک دربیاورد! انبوه ابداعات و اختراعات برای سرگرم ساختن انسان بسیار عالی عمل کردهاند، تا او را از یادآوری آنچه که رنجش میدهد باز بدارد.
هرآنچه که دنیای مدرن برای شما فراهم کرده چیزی جز آبنبات چوبی و اسباببازی نیستند
این وضعیت مسخره است. چنان مضحک است که تقریباً غیرقابل تصور است که ما چگونه در آن زندگی میکنیم. ما در نخستین پلّه گیر کردهایم.
بهیاد داشته باش که:
تو در بدن هستی، ولی بدن نیستی؛ بگذار این یک هشیاری مدام در تو باشد. تو در بدن زندگی میکنی، و بدن منزلگاهی زیباست. بهیاد داشته باشید، من حتی یک لحظه هم اشاره نمیکنم که شما با بدن مخالفت کنید، و شروع کنید به انکار بدن، آنگونه که افراد به اصطلاح معنوی در طول اعصار چنین کردهاند. مادهگرایان به این فکر ادامه میدهند که بدن تنها چیز است و افراد دیگری در قطب متضاد هستند که میگویند بدن یک توهم است و بدن وجود ندارد! “بدن را نابود کن تا توهم ازبین برود و بتوانی واقعاً واقعی شوی!”
این یک واکنش در جهت تفریط است. فرد مادهگرا واکنش خودش را در فرد روحگرا خلق میکند؛ ولی اینها در همان تجارت باهم شریک هستند؛ اینها مردمانی خیلی متفاوت نیستند.
بدن زیباست، بدن را باید زندگی کرد، بدن باید مورد عشق قرار بگیرد. بدن هدیهای بزرگ از سوی خداوند است. حتی برای یک لحظه هم با بدن مخالف نباشید، و برای یک لحظه هم فکر نکنید که فقط بدن هستید. شما بسیار بزرگتر هستید. از بدن بعنوان یک تخته پَرِش استفاده کنید.
دومین معبد: روانتنی psychosomatic است، سوادیستان Svadisthan. روانشناسان فرویدی در اینجا عمل میکنند. قدری بالاتر از اسکینر Skinner و پاولف Pavlov است
فروید قدری بیشتر وارد اسرار روانشناختی شده است. ولی هرگز به ورای رویاها نمیرود. او به تحلیل رویاها ادامه می دهد.
رویا همچون یک توهم در شما وجود دارد. رویا یک نشانگر است، نمادین است: پیامی از ناخودآگاه دارد که باید در خودآگاه آشکار شود. ولی گرفتار شدن در آن هیچ فایدهای ندارد. از رویا استفاده کن، ولی رویا نشو. تو رویا نیستی.
و نیازی نیست که خیلی در موردش سروصدا برپا کنی، طوری که فرویدها عمل میکنند. بهنظر میرسد که تمام تلاش آنان در بُعدِ دنیای رویاهاست. به رویا توجه کن، یک دیدگاه بسیار بسیار روشن در موردش داشته باش، پیام را درک کن و واقعاً نیازی نیست که برای تحلیل رویاهایت نزد هیچکس دیگر بروی. اگر خودت نتوانی رویاهایت را تفسیر و تعبیر کنی هیچکس دیگر نمیتواند، زیرا رویای تو رویای خودت است. و رویاها چنان شخصی هستند که هیچکس دیگر نمیتواند مانند تو رویا ببیند. هیچکس هرگز مانند تو رویا ندیده است، هیچکس هرگز مانند تو رویا نخواهد دید؛ پس هیچکس نمیتواند رویاهایت را تعبیر کنید. تعبیرهای او فقط تعبیرهای خودش است. فقط تو میتوانی به رویاهایت نگاه کنی. و درواقع، نیازی به تعبیر رویا نیست؛ با روشنی و هشیاری به تمامیت رویاهایت نگاه کن؛ و پیام آنها را خواهی دید.
کسی که هرشب رویا میبیند و روزها برای تحلیل آنها نزد روانشناس میرود، رفتهرفته توسط دنیای رویاها محاصره میشود. درست همانطور که در معبد اول وسواس بسیار برای مولادار Muladhar یا جسم، وجود دارد؛ در دومین مرحله فرد وسواس بسیار در مورد سکس خواهد داشت. زیرا واقعیت حیطهی روانتنی، سکس است. در دومین مرحله همهچیز با سکس تعبیر میشود
آنگاه هر شعری به سکس تنزل پیدا میکند، هرچیز زیبا به سکس و انحراف جنسی و سرکوب منتهی میشود
ذهن میانحاله سعی دارد تمام بزرگیها را تنزل بدهد. ذهن میانحاله نمیتواند بپذیرد که هیچ موجودی بزرگتر از او وجود دارد
روانشناسی فرویدی قدری از اولی بهتر است، قدری پیشرفتهتر است، ولی فرد باید پیش برود، به پیشرفتن ادامه دهد، به وراء و ماوراء برود.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
قسمت سوم
روی این کلام فرنک شید Frank Sheed تفکر کنید:
روح انسان برای هدف و معنا فریاد میکشد. و دانشمندان میگویند، «اینجا تلفن هست!» یا، «ببین! تلویزیون!» درست مانند شخصی که سعی دارد کودکی را که برای دیدن مادرش گریه میکند با آبنبات چوبی سرگرم کند و برایش شکلک دربیاورد! انبوه ابداعات و اختراعات برای سرگرم ساختن انسان بسیار عالی عمل کردهاند، تا او را از یادآوری آنچه که رنجش میدهد باز بدارد.
هرآنچه که دنیای مدرن برای شما فراهم کرده چیزی جز آبنبات چوبی و اسباببازی نیستند
این وضعیت مسخره است. چنان مضحک است که تقریباً غیرقابل تصور است که ما چگونه در آن زندگی میکنیم. ما در نخستین پلّه گیر کردهایم.
بهیاد داشته باش که:
تو در بدن هستی، ولی بدن نیستی؛ بگذار این یک هشیاری مدام در تو باشد. تو در بدن زندگی میکنی، و بدن منزلگاهی زیباست. بهیاد داشته باشید، من حتی یک لحظه هم اشاره نمیکنم که شما با بدن مخالفت کنید، و شروع کنید به انکار بدن، آنگونه که افراد به اصطلاح معنوی در طول اعصار چنین کردهاند. مادهگرایان به این فکر ادامه میدهند که بدن تنها چیز است و افراد دیگری در قطب متضاد هستند که میگویند بدن یک توهم است و بدن وجود ندارد! “بدن را نابود کن تا توهم ازبین برود و بتوانی واقعاً واقعی شوی!”
این یک واکنش در جهت تفریط است. فرد مادهگرا واکنش خودش را در فرد روحگرا خلق میکند؛ ولی اینها در همان تجارت باهم شریک هستند؛ اینها مردمانی خیلی متفاوت نیستند.
بدن زیباست، بدن را باید زندگی کرد، بدن باید مورد عشق قرار بگیرد. بدن هدیهای بزرگ از سوی خداوند است. حتی برای یک لحظه هم با بدن مخالف نباشید، و برای یک لحظه هم فکر نکنید که فقط بدن هستید. شما بسیار بزرگتر هستید. از بدن بعنوان یک تخته پَرِش استفاده کنید.
دومین معبد: روانتنی psychosomatic است، سوادیستان Svadisthan. روانشناسان فرویدی در اینجا عمل میکنند. قدری بالاتر از اسکینر Skinner و پاولف Pavlov است
فروید قدری بیشتر وارد اسرار روانشناختی شده است. ولی هرگز به ورای رویاها نمیرود. او به تحلیل رویاها ادامه می دهد.
رویا همچون یک توهم در شما وجود دارد. رویا یک نشانگر است، نمادین است: پیامی از ناخودآگاه دارد که باید در خودآگاه آشکار شود. ولی گرفتار شدن در آن هیچ فایدهای ندارد. از رویا استفاده کن، ولی رویا نشو. تو رویا نیستی.
و نیازی نیست که خیلی در موردش سروصدا برپا کنی، طوری که فرویدها عمل میکنند. بهنظر میرسد که تمام تلاش آنان در بُعدِ دنیای رویاهاست. به رویا توجه کن، یک دیدگاه بسیار بسیار روشن در موردش داشته باش، پیام را درک کن و واقعاً نیازی نیست که برای تحلیل رویاهایت نزد هیچکس دیگر بروی. اگر خودت نتوانی رویاهایت را تفسیر و تعبیر کنی هیچکس دیگر نمیتواند، زیرا رویای تو رویای خودت است. و رویاها چنان شخصی هستند که هیچکس دیگر نمیتواند مانند تو رویا ببیند. هیچکس هرگز مانند تو رویا ندیده است، هیچکس هرگز مانند تو رویا نخواهد دید؛ پس هیچکس نمیتواند رویاهایت را تعبیر کنید. تعبیرهای او فقط تعبیرهای خودش است. فقط تو میتوانی به رویاهایت نگاه کنی. و درواقع، نیازی به تعبیر رویا نیست؛ با روشنی و هشیاری به تمامیت رویاهایت نگاه کن؛ و پیام آنها را خواهی دید.
کسی که هرشب رویا میبیند و روزها برای تحلیل آنها نزد روانشناس میرود، رفتهرفته توسط دنیای رویاها محاصره میشود. درست همانطور که در معبد اول وسواس بسیار برای مولادار Muladhar یا جسم، وجود دارد؛ در دومین مرحله فرد وسواس بسیار در مورد سکس خواهد داشت. زیرا واقعیت حیطهی روانتنی، سکس است. در دومین مرحله همهچیز با سکس تعبیر میشود
آنگاه هر شعری به سکس تنزل پیدا میکند، هرچیز زیبا به سکس و انحراف جنسی و سرکوب منتهی میشود
ذهن میانحاله سعی دارد تمام بزرگیها را تنزل بدهد. ذهن میانحاله نمیتواند بپذیرد که هیچ موجودی بزرگتر از او وجود دارد
روانشناسی فرویدی قدری از اولی بهتر است، قدری پیشرفتهتر است، ولی فرد باید پیش برود، به پیشرفتن ادامه دهد، به وراء و ماوراء برود.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
ادامه قسمت چهارم(پایانی) پیشگفتار اشو👇
برخی از مردم وقتی در مصیبت هستند نام خدا را بر زبان میآورند؛ هیچکس وقتی که در شادی و ضیافت است به یاد خدا نیست. و این لحظهای درست برای یادآوردی خداوند است ـــ زیرا فقط وقتی که شاد و بسیار مشعوف هستی، به خداوند نزدیک هستی. وقتی در رنج و مصیبت هستی، بسته شدهای و از او بسیار دور هستی. وقتی که شاد هستی باز و جاری خواهی بود؛ میتوانی دست خداوند را بگیری.
پس میتوانی خداوند را طبق عادت یاد کنی، زیرا از همان کودکی به تو آموزش داده شده ـــ این نوعی اعتیاد است، مانند سیگارکشیدن. اگر سیگار بکشی، خیلی لذت نمیبری؛ اگر سیگار نکشی احساس میکنی چیزی کسر داری.
اگر هر صبح و هر شب خدا را به یاد بیاوری، چیزی به دست نمیآوری زیرا این یادآوری از قلب نیست ــ فقط زبانی، ذهنی و مکانیکی است. ولی اگر به یاد نیاوری، احساس میکنی که کمبودی داری! یادآوری تو یک مراسم تشریفاتی شده است. مراقب باشید که خداوند را یک مراسم تشریفاتی نکنید و در این مورد حرفهای عمل نکنید.
تاوقتیکه کاری را با عشقی عمیق و با یک درگیری شدید و تعهد کامل و با صداقت تمام و با تمامی وجود انجام ندهید، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.
برای برخی از مردم دین مانند پاهای مصنوعی است: نه گرما دارد و نه زندگی. و بااینکه به آنان کمک میکند تا جابهجا شوند، هرگز بخشی از وجود آنان نمیشود. باید هر روز آن را به خودشان وصل کنند.
بهیاد بسپارید که این برای میلیونها انسان روی زمین رخ داده، میتواند برای شما نیز رخ بدهد. پاهای مصنوعی خلق نکنید، بگذارید پاهای طبیعی رشد کنند. فقط آنوقت است که زندگی شما گرما دارد، لذت دارد ـــ نه یک لبخند دروغین روی لبها، نه یک نوعی شادی مصنوعی که به آن تظاهر کنید، نه یک نقاب؛ بلکه در واقعیت.
شما معمولاً چیزهایی را به خود میآویزید: کسی یک لبخند زیبا حمل میکند، دیگری صورتی بسیار مهربان نشان میدهد، دیگری یک شخصیت بسیار بسیار مهربان از خود نشان میدهد ـــ ولی تمام اینها پوششهایی هستند که خود را در آنها میپوشانید. در عمق وجود همانی که بودید باقی میمانید.
این سوتراها میتوانند یک انقلاب شوند.
نخستین چیز، همیشه این سوال هست: “من کیستم؟” و فرد باید به پرسیدن ادامه دهد.
وقتی میپرسی “من کیستم؟”، مولادار پاسخ خواهد داد: “تو یک بدن هستی! چه بیمعنی! نیازی به پرسیدن نیست، تو خودت این را میدانی!”
سپس دومین حیطه پاسخ میدهد،
“تو جنسیت خودت هستی!”
سپس سومین میگوید، “تو یک نفسْ قدرتمند هستی!” و همینطور….
به یاد بسپارید که فقط وقتی باید از پرسیدن بازبمانید که پاسخی نیاید، نه قبل از آن
اگر پاسخی بیاید که “تو این هستی یا آن هستی” آنگاه خوب بدانید که یک مرکزی هست که پاسخ را فراهم میکند
وقتی از تمام شش مرکز گذشته باشی و تمام پاسخها مردود شده باشد، به پرسیدن ادامه میدهی: “من کیستم؟”
سکوت وجود دارد، هیچ پاسخی از هیچ گوشه و کناری نمیآید
تو مطلقاً حضور داری، کاملاًساکت و حتی ارتعاشِ “من کیستم؟” هم وجود ندارد ــ فقط سکوت وجود دارد. آنوقت آن معجزه رخ میدهد: حتی نمیتوانی پاسخی فراهم کنی. پاسخها بیمعنی شدهاند و در نهایت آن پرسش هم بیمعنی میشود
نخست پاسخها ازبین میروند و سپس آن پرسش هم ناپدید میشود ـــ
زیرا این دو فقط میتوانند باهم زندگی کنند. مانند دو روی یک سکّه هستند ــ اگر یک طرف ازبین برود، طرف دیگر نمیتواند باقی بماند. نخست پاسخها ناپدید میشوند، سپس آن پرسش ازبین میرود.
و با ناپدید شدنِ پرسش و پاسخ، به آن ماوراء را درک میکنی. آن را میشناسی، ولی نمیتوانی بگویی؛ میدانی، ولی نمیتوانی در مورد کلامی بگویی. تو از عمق وجودت میدانی که کیستی، ولی نمیتوانی آن را به سخن دربیاوری.
این شناختن زندگی است، دانش کتابی نیست، وامگرفتهشده نیست، از دیگران نیست. در تو برخاسته است.
و با برخاستن این شناخت، تو یک بودا هستی. و آنوقت شروع میکنی به خندیدن زیرا به این شناخت میرسی که تو از همان ابتدا یک بودا بودهای؛
فقط هرگز عمیقاً نگاه نکرده بودی. تو در بیرون خودت میگشتی و میچرخیدی: هرگز به وطن وارد نشده بودی
آرتور شوپنهاور، فیلسوف، در خیابانی دورافتاده قدم میزد. او که غرق در افکارش بود بطور تصادفی با یک عابر دیگر برخورد کرد. مرد عابر خشمگین از این ضربه و بیاعتنایی ظاهری فیلسوف فریاد زد، “خوب، فکر میکنی کی هستی تو؟”
فیلسوف که هنوز غرق در افکارش بود پاسخ داد، “من کی هستم؟ چقدر دوست داشتم این را میدانستم!”
هیچکس خودش را نمیشناسد.
با دانستن این ـــ که من نمیدانم که کیستم ـــ سفر آغاز میشود
اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
برخی از مردم وقتی در مصیبت هستند نام خدا را بر زبان میآورند؛ هیچکس وقتی که در شادی و ضیافت است به یاد خدا نیست. و این لحظهای درست برای یادآوردی خداوند است ـــ زیرا فقط وقتی که شاد و بسیار مشعوف هستی، به خداوند نزدیک هستی. وقتی در رنج و مصیبت هستی، بسته شدهای و از او بسیار دور هستی. وقتی که شاد هستی باز و جاری خواهی بود؛ میتوانی دست خداوند را بگیری.
پس میتوانی خداوند را طبق عادت یاد کنی، زیرا از همان کودکی به تو آموزش داده شده ـــ این نوعی اعتیاد است، مانند سیگارکشیدن. اگر سیگار بکشی، خیلی لذت نمیبری؛ اگر سیگار نکشی احساس میکنی چیزی کسر داری.
اگر هر صبح و هر شب خدا را به یاد بیاوری، چیزی به دست نمیآوری زیرا این یادآوری از قلب نیست ــ فقط زبانی، ذهنی و مکانیکی است. ولی اگر به یاد نیاوری، احساس میکنی که کمبودی داری! یادآوری تو یک مراسم تشریفاتی شده است. مراقب باشید که خداوند را یک مراسم تشریفاتی نکنید و در این مورد حرفهای عمل نکنید.
تاوقتیکه کاری را با عشقی عمیق و با یک درگیری شدید و تعهد کامل و با صداقت تمام و با تمامی وجود انجام ندهید، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.
برای برخی از مردم دین مانند پاهای مصنوعی است: نه گرما دارد و نه زندگی. و بااینکه به آنان کمک میکند تا جابهجا شوند، هرگز بخشی از وجود آنان نمیشود. باید هر روز آن را به خودشان وصل کنند.
بهیاد بسپارید که این برای میلیونها انسان روی زمین رخ داده، میتواند برای شما نیز رخ بدهد. پاهای مصنوعی خلق نکنید، بگذارید پاهای طبیعی رشد کنند. فقط آنوقت است که زندگی شما گرما دارد، لذت دارد ـــ نه یک لبخند دروغین روی لبها، نه یک نوعی شادی مصنوعی که به آن تظاهر کنید، نه یک نقاب؛ بلکه در واقعیت.
شما معمولاً چیزهایی را به خود میآویزید: کسی یک لبخند زیبا حمل میکند، دیگری صورتی بسیار مهربان نشان میدهد، دیگری یک شخصیت بسیار بسیار مهربان از خود نشان میدهد ـــ ولی تمام اینها پوششهایی هستند که خود را در آنها میپوشانید. در عمق وجود همانی که بودید باقی میمانید.
این سوتراها میتوانند یک انقلاب شوند.
نخستین چیز، همیشه این سوال هست: “من کیستم؟” و فرد باید به پرسیدن ادامه دهد.
وقتی میپرسی “من کیستم؟”، مولادار پاسخ خواهد داد: “تو یک بدن هستی! چه بیمعنی! نیازی به پرسیدن نیست، تو خودت این را میدانی!”
سپس دومین حیطه پاسخ میدهد،
“تو جنسیت خودت هستی!”
سپس سومین میگوید، “تو یک نفسْ قدرتمند هستی!” و همینطور….
به یاد بسپارید که فقط وقتی باید از پرسیدن بازبمانید که پاسخی نیاید، نه قبل از آن
اگر پاسخی بیاید که “تو این هستی یا آن هستی” آنگاه خوب بدانید که یک مرکزی هست که پاسخ را فراهم میکند
وقتی از تمام شش مرکز گذشته باشی و تمام پاسخها مردود شده باشد، به پرسیدن ادامه میدهی: “من کیستم؟”
سکوت وجود دارد، هیچ پاسخی از هیچ گوشه و کناری نمیآید
تو مطلقاً حضور داری، کاملاًساکت و حتی ارتعاشِ “من کیستم؟” هم وجود ندارد ــ فقط سکوت وجود دارد. آنوقت آن معجزه رخ میدهد: حتی نمیتوانی پاسخی فراهم کنی. پاسخها بیمعنی شدهاند و در نهایت آن پرسش هم بیمعنی میشود
نخست پاسخها ازبین میروند و سپس آن پرسش هم ناپدید میشود ـــ
زیرا این دو فقط میتوانند باهم زندگی کنند. مانند دو روی یک سکّه هستند ــ اگر یک طرف ازبین برود، طرف دیگر نمیتواند باقی بماند. نخست پاسخها ناپدید میشوند، سپس آن پرسش ازبین میرود.
و با ناپدید شدنِ پرسش و پاسخ، به آن ماوراء را درک میکنی. آن را میشناسی، ولی نمیتوانی بگویی؛ میدانی، ولی نمیتوانی در مورد کلامی بگویی. تو از عمق وجودت میدانی که کیستی، ولی نمیتوانی آن را به سخن دربیاوری.
این شناختن زندگی است، دانش کتابی نیست، وامگرفتهشده نیست، از دیگران نیست. در تو برخاسته است.
و با برخاستن این شناخت، تو یک بودا هستی. و آنوقت شروع میکنی به خندیدن زیرا به این شناخت میرسی که تو از همان ابتدا یک بودا بودهای؛
فقط هرگز عمیقاً نگاه نکرده بودی. تو در بیرون خودت میگشتی و میچرخیدی: هرگز به وطن وارد نشده بودی
آرتور شوپنهاور، فیلسوف، در خیابانی دورافتاده قدم میزد. او که غرق در افکارش بود بطور تصادفی با یک عابر دیگر برخورد کرد. مرد عابر خشمگین از این ضربه و بیاعتنایی ظاهری فیلسوف فریاد زد، “خوب، فکر میکنی کی هستی تو؟”
فیلسوف که هنوز غرق در افکارش بود پاسخ داد، “من کی هستم؟ چقدر دوست داشتم این را میدانستم!”
هیچکس خودش را نمیشناسد.
با دانستن این ـــ که من نمیدانم که کیستم ـــ سفر آغاز میشود
اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
نخستین سوترا:
تجلیل از کمالِ خرد، عشق، قداست.
تفسیر اشو:
قسمت اول
این یک نیایش است. تمام متون مذهبی هند به دلیل خاصی با یک نیایش آغاز میشوند. در کشورها و زبانهای دیگر چنین نیست؛ در یونان هم چنین نیست. ادراک هندی این است:
ما نِیهای توخالی هستیم،
فقط بینهایت در ما جریان دارد
آن بینهایت باید طلبیده شود
ما فقط ابزارهایی برای او هستیم
ما آن را احضار میکنیم، از او میخواهیم که در ما جاری شود
برای همین است که هیچکس نمیداند چه کسی این سوترای دل را نوشته است. این متن امضاء ندارد. زیرا کسی که آن را نوشت باور نداشته که نویسنده، اوست. او فقط یک وسیله بوده.
او درست مانند یک تندنویس عمل کرده، از ماوراء به او دیکته شده است. این متن به او دیکته شده و او وفادارانه آن را نوشته است؛ ولی او مؤلف نبوده است
تجلیل از کمال خرد، عشق، قداست.
این یک احضار و طلبیدن است ولی هر واژه بسیار بسیار آبستن معنا است.
تجلیل از کمال خرد …
“کمال خرد” Perfection of Wisdom ترجمهی آن پراگیاپارامیتا Pragyaparamita است
پراگیا Pragya یعنی خرد Wisdom
به یاد بسپارید، به معنی دانش نیست. دانش چیزی است که توسط ذهن میآید، دانش از بیرون وارد میشود. دانش هرگز اصیل نیست! نمیتواند اصیل باشد، به سبب طبیعتش، قرضگرفتهشده است
خرد، نگرش اصیل شماست: از بیرون نمیآید، در شما رشد میکند؛
خرد یک گلسرخ واقعی است بر روی درخت که توسط درخت رشد یافته: ترانهی آن درخت است؛ از درونیترین هستهی و از اعماق آن برخاسته است. یک روز بیان نشده، روز دیگر بیان شده است؛ یک روز متجلی نبوده، روز دیگر متجلی میشود.
پراگیا یعنی خرد،
وارد دانشگاه میشوی و دانش جمع میکنی
خرد یعنی: وارد زندگی میشود و تجربه میاندوزی
بنابراین یک فرد جوان میتواند دانش داشته باشد ولی هرگز خرد ندارد، زیرا خرد نیاز به زمان دارد
خرد یعنی دانشی که توسط تجربهی فردی گردآوری شده، ولی بازهم از بیرون میآید.
پراگیا نه دانش است و نه خرد
آنگونه که بطور معمول از این واژگان درک میشود.
پراگیا یک شکوفایی درونی است
نه توسط تجربه، نه توسط دیگران،
نه توسط زندگی و برخوردهای زندگی،
نه....
بلکه فقط با رفتن به درون در سکوت کامل، و اجازه دادن به آنچه در آنجا پنهان است تا منفجر شود
شما خرد را همچون یک بذر در درون حمل میکنید؛ فقط نیاز به یک خاک مناسب دارد تا بتواند جوانه بزند
خرد همیشه اصیل است. همیشه متعلق به تو است و فقط به تو تعلق دارد.
ولی بازهم به یاد بسپار:
وقتی میگویم “مال تو” منظورم این نیست که هیچ نفسْی درگیر آن است
به این معنا متعلق به تو است که از ذات و طبیعت تو میآید، ولی نفس هیچ ادعایی بر آن ندارد. زیرا نفس بخشی از ذهن است و به سکوت درونی تو ربطی ندارد.
پارامیتا یعنی از فراسو، ورای زمان و مکان؛ وقتیکه وارد حالتی میشوی که زمان ناپدید می شود، وقتی وارد فضای درونی میشوی که مکان ناپدید میشود، وقتیکه نمیدانی کجا هستی و چه زمانی هست، وقتی هردوی این مراجع ناپدید میشوند. زمان بیرون از تو است، همینطور مکان هم از تو بیرون است
یک نقطه برخورد در درون تو هست که در آنجا زمان ازبین میرود.
در آنجا جاودانگی هست، لحظهای از بیزمانی. این همان ماورا است
یک فضای بیمکان و یک لحظهی بیزمان. تو دیگر مقید نیستی، پس نمیتوانی بگویی که کجا هستی.
حالا به من نگاه کنید: من نمیتوانم بگویم که در اینجا هستم، زیرا در آنجا هم هستم. و نمیتوانم بگویم که در هندوستان هستم، زیرا در چین هم هستم. و نمیتوانم بگویم که در این سیّاره هستم، زیرا که نیستم. وقتی نفسْ ناپدید شود، تو فقط با آن کُلّ یکی هستی. در همهجا هستی و در هیچکجا نیستی. بعنوان یک ماهیت جداگانه وجود نداری، حل شدهای.
ببینید! در بامداد، روی یک برگ زیبا، شبنمی در نورخورشید میدرخشد؛ بسیار زیباست. و سپس شروع میکند به سُرخوردن و به اقیانوس میغلطد. وقتی روی برگ قرار داشت؛ زمان و مکان وجود داشت، تعریفی از خود داشت، برای خودش شخصیتی داشت. حالا وقتی که به درون اقیانوس چکید، نمیتوانی آن را در هیچکجا پیدا کنی
نه اینکه وجود نداشته باشد، نه...
اینک همهجا هست: برای همین نمیتوانی آن را در هیچ جایی پیدا کنی. نمیتوانی مکان آن را پیدا کنی، زیرا تمامی اقیانوس مکان او شده است.
اینک جداگانه وجود ندارد.
وقتی از آن کُلّ جدا نباشی، آنگاه پراگیاپرامیتا برمیخیزد، خرد کامل شده است، خردی که ماورایی است
یک نیایش زیبا میگوید:
تجلیل من نثار آن خردی که وقتی به فراسو میروی وارد میشود
و این عاشقانه است، مقدس است مقدس به این سبب که تو با آن کُلّ یکی شدهای؛
عاشقانه به این سبب که آن نفس که انواع زشتیها را در زندگیت خلق کرده بود دیگر وجود ندارد
ادامه دارد...
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
تجلیل از کمالِ خرد، عشق، قداست.
تفسیر اشو:
قسمت اول
این یک نیایش است. تمام متون مذهبی هند به دلیل خاصی با یک نیایش آغاز میشوند. در کشورها و زبانهای دیگر چنین نیست؛ در یونان هم چنین نیست. ادراک هندی این است:
ما نِیهای توخالی هستیم،
فقط بینهایت در ما جریان دارد
آن بینهایت باید طلبیده شود
ما فقط ابزارهایی برای او هستیم
ما آن را احضار میکنیم، از او میخواهیم که در ما جاری شود
برای همین است که هیچکس نمیداند چه کسی این سوترای دل را نوشته است. این متن امضاء ندارد. زیرا کسی که آن را نوشت باور نداشته که نویسنده، اوست. او فقط یک وسیله بوده.
او درست مانند یک تندنویس عمل کرده، از ماوراء به او دیکته شده است. این متن به او دیکته شده و او وفادارانه آن را نوشته است؛ ولی او مؤلف نبوده است
تجلیل از کمال خرد، عشق، قداست.
این یک احضار و طلبیدن است ولی هر واژه بسیار بسیار آبستن معنا است.
تجلیل از کمال خرد …
“کمال خرد” Perfection of Wisdom ترجمهی آن پراگیاپارامیتا Pragyaparamita است
پراگیا Pragya یعنی خرد Wisdom
به یاد بسپارید، به معنی دانش نیست. دانش چیزی است که توسط ذهن میآید، دانش از بیرون وارد میشود. دانش هرگز اصیل نیست! نمیتواند اصیل باشد، به سبب طبیعتش، قرضگرفتهشده است
خرد، نگرش اصیل شماست: از بیرون نمیآید، در شما رشد میکند؛
خرد یک گلسرخ واقعی است بر روی درخت که توسط درخت رشد یافته: ترانهی آن درخت است؛ از درونیترین هستهی و از اعماق آن برخاسته است. یک روز بیان نشده، روز دیگر بیان شده است؛ یک روز متجلی نبوده، روز دیگر متجلی میشود.
پراگیا یعنی خرد،
وارد دانشگاه میشوی و دانش جمع میکنی
خرد یعنی: وارد زندگی میشود و تجربه میاندوزی
بنابراین یک فرد جوان میتواند دانش داشته باشد ولی هرگز خرد ندارد، زیرا خرد نیاز به زمان دارد
خرد یعنی دانشی که توسط تجربهی فردی گردآوری شده، ولی بازهم از بیرون میآید.
پراگیا نه دانش است و نه خرد
آنگونه که بطور معمول از این واژگان درک میشود.
پراگیا یک شکوفایی درونی است
نه توسط تجربه، نه توسط دیگران،
نه توسط زندگی و برخوردهای زندگی،
نه....
بلکه فقط با رفتن به درون در سکوت کامل، و اجازه دادن به آنچه در آنجا پنهان است تا منفجر شود
شما خرد را همچون یک بذر در درون حمل میکنید؛ فقط نیاز به یک خاک مناسب دارد تا بتواند جوانه بزند
خرد همیشه اصیل است. همیشه متعلق به تو است و فقط به تو تعلق دارد.
ولی بازهم به یاد بسپار:
وقتی میگویم “مال تو” منظورم این نیست که هیچ نفسْی درگیر آن است
به این معنا متعلق به تو است که از ذات و طبیعت تو میآید، ولی نفس هیچ ادعایی بر آن ندارد. زیرا نفس بخشی از ذهن است و به سکوت درونی تو ربطی ندارد.
پارامیتا یعنی از فراسو، ورای زمان و مکان؛ وقتیکه وارد حالتی میشوی که زمان ناپدید می شود، وقتی وارد فضای درونی میشوی که مکان ناپدید میشود، وقتیکه نمیدانی کجا هستی و چه زمانی هست، وقتی هردوی این مراجع ناپدید میشوند. زمان بیرون از تو است، همینطور مکان هم از تو بیرون است
یک نقطه برخورد در درون تو هست که در آنجا زمان ازبین میرود.
در آنجا جاودانگی هست، لحظهای از بیزمانی. این همان ماورا است
یک فضای بیمکان و یک لحظهی بیزمان. تو دیگر مقید نیستی، پس نمیتوانی بگویی که کجا هستی.
حالا به من نگاه کنید: من نمیتوانم بگویم که در اینجا هستم، زیرا در آنجا هم هستم. و نمیتوانم بگویم که در هندوستان هستم، زیرا در چین هم هستم. و نمیتوانم بگویم که در این سیّاره هستم، زیرا که نیستم. وقتی نفسْ ناپدید شود، تو فقط با آن کُلّ یکی هستی. در همهجا هستی و در هیچکجا نیستی. بعنوان یک ماهیت جداگانه وجود نداری، حل شدهای.
ببینید! در بامداد، روی یک برگ زیبا، شبنمی در نورخورشید میدرخشد؛ بسیار زیباست. و سپس شروع میکند به سُرخوردن و به اقیانوس میغلطد. وقتی روی برگ قرار داشت؛ زمان و مکان وجود داشت، تعریفی از خود داشت، برای خودش شخصیتی داشت. حالا وقتی که به درون اقیانوس چکید، نمیتوانی آن را در هیچکجا پیدا کنی
نه اینکه وجود نداشته باشد، نه...
اینک همهجا هست: برای همین نمیتوانی آن را در هیچ جایی پیدا کنی. نمیتوانی مکان آن را پیدا کنی، زیرا تمامی اقیانوس مکان او شده است.
اینک جداگانه وجود ندارد.
وقتی از آن کُلّ جدا نباشی، آنگاه پراگیاپرامیتا برمیخیزد، خرد کامل شده است، خردی که ماورایی است
یک نیایش زیبا میگوید:
تجلیل من نثار آن خردی که وقتی به فراسو میروی وارد میشود
و این عاشقانه است، مقدس است مقدس به این سبب که تو با آن کُلّ یکی شدهای؛
عاشقانه به این سبب که آن نفس که انواع زشتیها را در زندگیت خلق کرده بود دیگر وجود ندارد
ادامه دارد...
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
ادامه قسمت دوم تفسیر اشو 👇👇
بوداییان هرگز به نام دین جنگی را آغاز نکردهاند. آنان هرگز سعی نکردهاند با زور، فشار یا هرگونه اجبار یک انسان را به دین خودشان درآورند
محمدیان تلاش کردهاند با شمشیر مردم را برخلاف تمایلشان، برخلاف وجدان و آگاهیشان به دین خود درآورند. مسیحیان به انواع روشها سعی کردهاند که مردم را به مسیحیت دعوت کنند ـــ گاهی با شمشیر، گاهی با نان، گاهی با سایر ترغیبها و تشویقها
بودیسم تنها دینی است که حتی یک نفر را برخلاف آگاهیش به دین خودش دعوت نکرده است. فقط بودیسم یک دین غیرخشن است، زیرا مفهوم واقعیت غایی در بودیسم مفهومی زنانه است.
تجلیل از کمالِ خرد، عشق، قداست.
و به یاد بسپار:
حقیقت زیباست. حقیقت زیبایی است زیرا حقیقت یک سعادت است. حقیقت نمیتواند زشت باشد؛ و زشت نمیتواند حقیقی باشد؛ زشت توهمی است.
وقتی شخصی زشت را میبینی فریب زشتی او را نخور؛ قدری عمیقتر برو و انسانی زیبا در آنجا پنهانشده خواهی یافت. فریب زشتی را نخورید. زشتی در تفسیرهای شماست.
زندگی زیباست، حقیقت زیباست، جهانهستی زیباست ــ هیچ زشتی نمیشناسد.
و حقیقت دوستداشتنی است، زنانه است و مقدس
ولی بهیاد بسپار:
معنی “مقدس” به مفهوم رایج آن نیست که گویی متعلق به آن دنیا باشد! گویی که در مخالفت با دنیای خاکی و زمینی باشد؛ نه...
همهچیز مقدس است. و هیچ چیز وجود ندارد که بتوان آن را خاکی یا پست و غیرمقدس خواند. همهچیز قداست دارد زیرا همه چیز سرشار از آن یگانه است.
بوداها و بوداها وجود دارند: بوداهایی بصورت انسان، بصورت درختان، سگها، پرندگان و بوداهای زنانه و بودهای مردانه ولی همگی بودا هستند. همه در راه هستند!
انسان خدایی مخروبه نیست، انسان خدایی در حال ساختهشدن است، در راه خداشدن است
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
بوداییان هرگز به نام دین جنگی را آغاز نکردهاند. آنان هرگز سعی نکردهاند با زور، فشار یا هرگونه اجبار یک انسان را به دین خودشان درآورند
محمدیان تلاش کردهاند با شمشیر مردم را برخلاف تمایلشان، برخلاف وجدان و آگاهیشان به دین خود درآورند. مسیحیان به انواع روشها سعی کردهاند که مردم را به مسیحیت دعوت کنند ـــ گاهی با شمشیر، گاهی با نان، گاهی با سایر ترغیبها و تشویقها
بودیسم تنها دینی است که حتی یک نفر را برخلاف آگاهیش به دین خودش دعوت نکرده است. فقط بودیسم یک دین غیرخشن است، زیرا مفهوم واقعیت غایی در بودیسم مفهومی زنانه است.
تجلیل از کمالِ خرد، عشق، قداست.
و به یاد بسپار:
حقیقت زیباست. حقیقت زیبایی است زیرا حقیقت یک سعادت است. حقیقت نمیتواند زشت باشد؛ و زشت نمیتواند حقیقی باشد؛ زشت توهمی است.
وقتی شخصی زشت را میبینی فریب زشتی او را نخور؛ قدری عمیقتر برو و انسانی زیبا در آنجا پنهانشده خواهی یافت. فریب زشتی را نخورید. زشتی در تفسیرهای شماست.
زندگی زیباست، حقیقت زیباست، جهانهستی زیباست ــ هیچ زشتی نمیشناسد.
و حقیقت دوستداشتنی است، زنانه است و مقدس
ولی بهیاد بسپار:
معنی “مقدس” به مفهوم رایج آن نیست که گویی متعلق به آن دنیا باشد! گویی که در مخالفت با دنیای خاکی و زمینی باشد؛ نه...
همهچیز مقدس است. و هیچ چیز وجود ندارد که بتوان آن را خاکی یا پست و غیرمقدس خواند. همهچیز قداست دارد زیرا همه چیز سرشار از آن یگانه است.
بوداها و بوداها وجود دارند: بوداهایی بصورت انسان، بصورت درختان، سگها، پرندگان و بوداهای زنانه و بودهای مردانه ولی همگی بودا هستند. همه در راه هستند!
انسان خدایی مخروبه نیست، انسان خدایی در حال ساختهشدن است، در راه خداشدن است
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
ادامه تفسیر سوترای دوم👇
بودا میگوید: مراقبه کافی است تا مشکلات شما را حل کند، ولی چیزی کسر دارد، مهربانی
اگر مهربانی هم باشد، آنوقت میتوانید به دیگران کمک کنید تا مشکلاتشان را حل کنند
او میگوید: مراقبه طلای خالص است؛ کمالی از خودش دارد. ولی اگر مهربانی هم باشد، آنوقت آن طلا یک عطر نیز دارد. یک کمال والاتر، نوع تازهای از کمال: طلای معطر. طلای بجای خودش کفایت میکند. ولی با مهربانی، مراقبه معطر میگردد
مهر است که بودا را یک بودیساتوا نگه میدارد: درست روی مرز
آری، برای چند روز، برای چند سال، فرد میتواند در اینجا باشد، ولی نه به مدت خیلی طولانی
وقتی به بدن وابسته نباشی، منتقل میشوی. میتوانی با تلاش گاهی به آنجا بازگردی. میتوانی با تلاش از بدن استفاده کنی ولی دیگر در بدن مستقر نیستی. وقتی دیگر در ذهن نباشی، میتوانی گاهی از آن استفاده کنی، ولی دیگر نمیتواند مانند سابق عمل کند
تو دیگر در ذهن جریان نداری.
وقتی فرد به هفتمین برسد، برای چند روز، برای چند سال میتواند از شش پلّه استفاده کند. میتواند به عقب برود و از آنها استفاده کند، ولی آهستهآهسته آن پلهّ ها شروع به شکستن میکنند. آهستهآهسته میمیرند. یک بودیساتوا فوقش این است که بتواند فقط یک زندگانی در اینجا بماند. سپس باید که ناپدید شود، زیرا آن مکانیسم ازبین میرود.
ولی تمام کسانیکه رسیدهاند، تا جایی که توانستهاند کوشش کردهاند تا از بدن-ذهن استفاده کنند تا به کسانی که در بدن و ذهن هستند کمک کنند، تا به کسانی که فقط زبان بدن و ذهن را درک میکنند، به مریدان خود، کمک برسانند.
.... او از آن بالا به پایین نگاه کرد:
گروهی از پنج نفر را مشاهده کرد؛
و دید که آنان در وجود خودشان خالی بودند.
وقتی از آن نقطه نگاه کنی…. برای نمونه، من اکنون به شما گفتم که به بودای درون شما درود میفرستم. این نگرشی از فراسو است: که من شما را بوداهای بالقوّه میبینم. و نگرش دیگر این است که من شما را بعنوان پوستههای توخالی ببینم.
آنچه شما فکر میکنید هستید چیزی جز یک پوستهی توخالی نیست. کسی فکر میکند که او یک مرد است؛ این یک فکر توخالی است
آگاهی نه زن است و نه مرد
دیگری فکر میکند که بدنی بسیار زیبا دارد. یا چهره اش زیباست یا بدنی قوی دارد؛ چنین است و چنان است
اینها همه مفاهیم توخالی هستند
فقط نفْس است که فریب میدهد. کسی فکر میکند که خیلی زیاد میداند این فقط بیمعنی است. مکانیسم او حافظهی او اطلاعات را انباشته کرده و او فریب حافظه و خاطرات را خورده است. اینها همگی چیزهای توخالی است.
بنابراین وقتی از جایگاه فراسویی دیده شود، از یک سو من شما را بعنوان بوداهای در وضعیت غنچه میبینم، از سوی دیگر من شما را بعنوان پوستههای توخالی میبینم.
بودا گفته است که انسان از پنج عنصر تشکیل شده است، پنج سکاندا skandhas، که همه توخالی هستند. و به سبب ترکیب این پنج عنصر، یک محصول جانبی بعنوان نفس ego یا خود self برمیخیزد. درست مانند عملکرد یک ساعت است: به تیکتیک ادامه میدهد. میتوانی به آن گوش بدهی که وجود دارد؛ میتوانی ساعت را ازهم باز کنی و قطعات آن را ازهم جدا کنی تا ببینی که آن تیکتیک ازکجا میآید. آن تیک در کجاست؟ آن را در هیچکجا نخواهی یافت. آن تیک یک محصول جانبی است. فقط ترکیب آن قطعات در کنار همدیگر است. آن قطعات که باهم کار میکردند، صدای تیکتیک را تولید میکردند.
این همان “من”ِ شماست
پنج عنصر که باهم کار میکنند و آن تیک یا “من” را تولید میکنند. ولی این تو خالیست، هیچ چیز در آن نیست
این یکی از عمیقترین نگرشها و شهودهای بودا است: که زندگی توخالی است، که زندگی آنگونه که ما میشناسیم، توخالی است
و زندگی همچنین پُر و سرشار نیز هست؛ ولی ما چیزی از آن نمیدانیم
از این خالیبودن است که شما باید به سمت پُربودن بروید؛ ولی آن پربودن در حالحاضر غیرقابل تصور است
زیرا از این جایگاه که شما هستید، آن پربودن فقط بهنظر خالی میرسد
از آن جایگاه پربودن شما نیز خالی بهنظر میرسد
از دیدگاه شما، بودا بهنظر خالی میرسد فقط یک تهیای خالص. به سبب مفاهیم شما، وابستگیهای شما، احساس تملک شما نسبت به چیزها، بودا بهنظر خالی میرسد. ولی بودا سرشار است
شما خالی هستید
و نگرش او مطلق است،
نگرشهای شما بسیار نسبی است
همانطور که بیشتر و بیشتر وارد حیطههای عمیقتر سوترای دل بشویم، بیشتر به آن خواهیم پرداخت
روی این سوتراها مراقبه کنید
با عشق، با همدلی مراقبه کنید؛ نه با منطق و دلیلآوری. ک آنها را تشریح نکنید. سعی کنید آنگونه که هستند آنها را درک کنید و ذهن را به میان نیاورید ذهن شما تولید اختلال خواهد کرد.
اگر بدون ذهن به این سوتراها نگاه کنید، یک روشنی عظیم برایتان رخ خواهد داد
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
بودا میگوید: مراقبه کافی است تا مشکلات شما را حل کند، ولی چیزی کسر دارد، مهربانی
اگر مهربانی هم باشد، آنوقت میتوانید به دیگران کمک کنید تا مشکلاتشان را حل کنند
او میگوید: مراقبه طلای خالص است؛ کمالی از خودش دارد. ولی اگر مهربانی هم باشد، آنوقت آن طلا یک عطر نیز دارد. یک کمال والاتر، نوع تازهای از کمال: طلای معطر. طلای بجای خودش کفایت میکند. ولی با مهربانی، مراقبه معطر میگردد
مهر است که بودا را یک بودیساتوا نگه میدارد: درست روی مرز
آری، برای چند روز، برای چند سال، فرد میتواند در اینجا باشد، ولی نه به مدت خیلی طولانی
وقتی به بدن وابسته نباشی، منتقل میشوی. میتوانی با تلاش گاهی به آنجا بازگردی. میتوانی با تلاش از بدن استفاده کنی ولی دیگر در بدن مستقر نیستی. وقتی دیگر در ذهن نباشی، میتوانی گاهی از آن استفاده کنی، ولی دیگر نمیتواند مانند سابق عمل کند
تو دیگر در ذهن جریان نداری.
وقتی فرد به هفتمین برسد، برای چند روز، برای چند سال میتواند از شش پلّه استفاده کند. میتواند به عقب برود و از آنها استفاده کند، ولی آهستهآهسته آن پلهّ ها شروع به شکستن میکنند. آهستهآهسته میمیرند. یک بودیساتوا فوقش این است که بتواند فقط یک زندگانی در اینجا بماند. سپس باید که ناپدید شود، زیرا آن مکانیسم ازبین میرود.
ولی تمام کسانیکه رسیدهاند، تا جایی که توانستهاند کوشش کردهاند تا از بدن-ذهن استفاده کنند تا به کسانی که در بدن و ذهن هستند کمک کنند، تا به کسانی که فقط زبان بدن و ذهن را درک میکنند، به مریدان خود، کمک برسانند.
.... او از آن بالا به پایین نگاه کرد:
گروهی از پنج نفر را مشاهده کرد؛
و دید که آنان در وجود خودشان خالی بودند.
وقتی از آن نقطه نگاه کنی…. برای نمونه، من اکنون به شما گفتم که به بودای درون شما درود میفرستم. این نگرشی از فراسو است: که من شما را بوداهای بالقوّه میبینم. و نگرش دیگر این است که من شما را بعنوان پوستههای توخالی ببینم.
آنچه شما فکر میکنید هستید چیزی جز یک پوستهی توخالی نیست. کسی فکر میکند که او یک مرد است؛ این یک فکر توخالی است
آگاهی نه زن است و نه مرد
دیگری فکر میکند که بدنی بسیار زیبا دارد. یا چهره اش زیباست یا بدنی قوی دارد؛ چنین است و چنان است
اینها همه مفاهیم توخالی هستند
فقط نفْس است که فریب میدهد. کسی فکر میکند که خیلی زیاد میداند این فقط بیمعنی است. مکانیسم او حافظهی او اطلاعات را انباشته کرده و او فریب حافظه و خاطرات را خورده است. اینها همگی چیزهای توخالی است.
بنابراین وقتی از جایگاه فراسویی دیده شود، از یک سو من شما را بعنوان بوداهای در وضعیت غنچه میبینم، از سوی دیگر من شما را بعنوان پوستههای توخالی میبینم.
بودا گفته است که انسان از پنج عنصر تشکیل شده است، پنج سکاندا skandhas، که همه توخالی هستند. و به سبب ترکیب این پنج عنصر، یک محصول جانبی بعنوان نفس ego یا خود self برمیخیزد. درست مانند عملکرد یک ساعت است: به تیکتیک ادامه میدهد. میتوانی به آن گوش بدهی که وجود دارد؛ میتوانی ساعت را ازهم باز کنی و قطعات آن را ازهم جدا کنی تا ببینی که آن تیکتیک ازکجا میآید. آن تیک در کجاست؟ آن را در هیچکجا نخواهی یافت. آن تیک یک محصول جانبی است. فقط ترکیب آن قطعات در کنار همدیگر است. آن قطعات که باهم کار میکردند، صدای تیکتیک را تولید میکردند.
این همان “من”ِ شماست
پنج عنصر که باهم کار میکنند و آن تیک یا “من” را تولید میکنند. ولی این تو خالیست، هیچ چیز در آن نیست
این یکی از عمیقترین نگرشها و شهودهای بودا است: که زندگی توخالی است، که زندگی آنگونه که ما میشناسیم، توخالی است
و زندگی همچنین پُر و سرشار نیز هست؛ ولی ما چیزی از آن نمیدانیم
از این خالیبودن است که شما باید به سمت پُربودن بروید؛ ولی آن پربودن در حالحاضر غیرقابل تصور است
زیرا از این جایگاه که شما هستید، آن پربودن فقط بهنظر خالی میرسد
از آن جایگاه پربودن شما نیز خالی بهنظر میرسد
از دیدگاه شما، بودا بهنظر خالی میرسد فقط یک تهیای خالص. به سبب مفاهیم شما، وابستگیهای شما، احساس تملک شما نسبت به چیزها، بودا بهنظر خالی میرسد. ولی بودا سرشار است
شما خالی هستید
و نگرش او مطلق است،
نگرشهای شما بسیار نسبی است
همانطور که بیشتر و بیشتر وارد حیطههای عمیقتر سوترای دل بشویم، بیشتر به آن خواهیم پرداخت
روی این سوتراها مراقبه کنید
با عشق، با همدلی مراقبه کنید؛ نه با منطق و دلیلآوری. ک آنها را تشریح نکنید. سعی کنید آنگونه که هستند آنها را درک کنید و ذهن را به میان نیاورید ذهن شما تولید اختلال خواهد کرد.
اگر بدون ذهن به این سوتراها نگاه کنید، یک روشنی عظیم برایتان رخ خواهد داد
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
حقیقت چیست؟
ادامه پاسخ 👇
این پرسشی بسیار مهم است، ولی باید نسبت به آن بسیار محترمانه رفتار کنید. عجله نکنید تا پاسخی برایش پیدا کنید؛ وگرنه هر آشغالی میتواند پاسخ اصیل را ازبین ببرد. اجازه ندهید تا ذهن این پرسش را بکُشد. و روش ذهن برای کشتن این پرسش این است که پاسخهایی را بدهد که زندگی نشدهاند، تجربه نشدهاند.
حقیقت تو هستی! ولی این فقط در سکوت کامل رخ میدهد، جایی که حتی یک فکر هم حرکت نمیکند، جایی که ذهن چیزی برای گفتن ندارد، جایی که هیچ موجی در دریاچهی آگاهی برنمیخیزد. در این موقعیت است که آگاهی شما منحرف نشده و اصیل است. وقتی که موجی از افکار وجود داشته باشد، انحراف و اختلال وجود دارد.
فقط به یک دریاچه برو. در ساحل بایست و بازتابهای صورت خود را در سطح آب تماشا کن. اگر امواج روی دریاچه وجود دارند، باد میوزد، بازتابهای تو لرزان هستند. نمیتوانی تشخیص بدهی که چی به چیست ــ دماغت کجاست و چشمهایت کجاست! فقط میتوانی حدس بزنی. ولی وقتی که دریاچه آرام است و باد نمیوزد و حتی یک موج هم روی دریاچه وجود ندارد، ناگهان تو آنجا هستی:
در تمامیت کامل، بازتاب صورتت در آنجا هست. آن دریاچه یک آینه میشود.
هرگاه فکری در آگاهی تو حرکت کند، آن را مختل میسازد. و افکار بسیار وجود دارند؛ میلیونها فکر که پیوسته در رفت و آمد هستند؛ همیشه در ساعات شلوغی ترافیک هستی. تمام ۲۴ ساعت روز ساعات پررفتوآمد هستند و ترافیک شلوغ پیوسته ادامه دارد و هریک فکر با هزار ویک فکر دیگر مرتبط است. آنها همگی دستبه دستِ هم دارند و به هم زنجیر شدهاند و تمام این شلوغی در درون تو چرخ میزند! چگونه میتوانی حقیقت را بشناسی؟
از این شلوغی بیرون بیا.
مراقبه همین است، تمام مراقبه در همین است:
یک آگاهیِ بدون ذهن، آگاهی بدون افکار؛ آگاهی بدون امواج ـــ یک آگاهی غیرمتزلزل و پایدار
آنوقت حقیقت با تمام شکوه و زیبایی خود وجود دارد. آنوقت حقیقت را یافتهای ـــ آن را خدا بخوان، یا نیروانا یا هرچه دوست داری آن را نام بده.
حقیقت وجود دارد و همچون یک تجربه وجود دارد. تو در حقیقت قرار داری و حقیقت در تو هست.
از این پرسش استفاده کن. آن را بیشتر نافذ کن. نفوذ آن را بیشتر کن؛ همه چیز را به مخاطره بینداز تا ذهن نتواند تو را با پاسخهای سطحی فریب بدهد. وقتی ذهن ناپدید شد، وقتی ذهن دیگر حقّههای قدیمی خودش را بازی نکند، حقیقت را خواهی شناخت. تو حقیقت را در سکوت خواهی شناخت؛ در یک هشیاری بدون افکار حقیقت را خواهی یافت.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
ادامه پاسخ 👇
این پرسشی بسیار مهم است، ولی باید نسبت به آن بسیار محترمانه رفتار کنید. عجله نکنید تا پاسخی برایش پیدا کنید؛ وگرنه هر آشغالی میتواند پاسخ اصیل را ازبین ببرد. اجازه ندهید تا ذهن این پرسش را بکُشد. و روش ذهن برای کشتن این پرسش این است که پاسخهایی را بدهد که زندگی نشدهاند، تجربه نشدهاند.
حقیقت تو هستی! ولی این فقط در سکوت کامل رخ میدهد، جایی که حتی یک فکر هم حرکت نمیکند، جایی که ذهن چیزی برای گفتن ندارد، جایی که هیچ موجی در دریاچهی آگاهی برنمیخیزد. در این موقعیت است که آگاهی شما منحرف نشده و اصیل است. وقتی که موجی از افکار وجود داشته باشد، انحراف و اختلال وجود دارد.
فقط به یک دریاچه برو. در ساحل بایست و بازتابهای صورت خود را در سطح آب تماشا کن. اگر امواج روی دریاچه وجود دارند، باد میوزد، بازتابهای تو لرزان هستند. نمیتوانی تشخیص بدهی که چی به چیست ــ دماغت کجاست و چشمهایت کجاست! فقط میتوانی حدس بزنی. ولی وقتی که دریاچه آرام است و باد نمیوزد و حتی یک موج هم روی دریاچه وجود ندارد، ناگهان تو آنجا هستی:
در تمامیت کامل، بازتاب صورتت در آنجا هست. آن دریاچه یک آینه میشود.
هرگاه فکری در آگاهی تو حرکت کند، آن را مختل میسازد. و افکار بسیار وجود دارند؛ میلیونها فکر که پیوسته در رفت و آمد هستند؛ همیشه در ساعات شلوغی ترافیک هستی. تمام ۲۴ ساعت روز ساعات پررفتوآمد هستند و ترافیک شلوغ پیوسته ادامه دارد و هریک فکر با هزار ویک فکر دیگر مرتبط است. آنها همگی دستبه دستِ هم دارند و به هم زنجیر شدهاند و تمام این شلوغی در درون تو چرخ میزند! چگونه میتوانی حقیقت را بشناسی؟
از این شلوغی بیرون بیا.
مراقبه همین است، تمام مراقبه در همین است:
یک آگاهیِ بدون ذهن، آگاهی بدون افکار؛ آگاهی بدون امواج ـــ یک آگاهی غیرمتزلزل و پایدار
آنوقت حقیقت با تمام شکوه و زیبایی خود وجود دارد. آنوقت حقیقت را یافتهای ـــ آن را خدا بخوان، یا نیروانا یا هرچه دوست داری آن را نام بده.
حقیقت وجود دارد و همچون یک تجربه وجود دارد. تو در حقیقت قرار داری و حقیقت در تو هست.
از این پرسش استفاده کن. آن را بیشتر نافذ کن. نفوذ آن را بیشتر کن؛ همه چیز را به مخاطره بینداز تا ذهن نتواند تو را با پاسخهای سطحی فریب بدهد. وقتی ذهن ناپدید شد، وقتی ذهن دیگر حقّههای قدیمی خودش را بازی نکند، حقیقت را خواهی شناخت. تو حقیقت را در سکوت خواهی شناخت؛ در یک هشیاری بدون افکار حقیقت را خواهی یافت.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی