با قلم محمودزاده
886 subscribers
62 photos
25 videos
859 links
اين كانال گزيده مطالبی است كه در دل دنيای سير و سلوک قلمم در ادبيات به نظم در می‌آيد. اميد كه به دل بنشيند.
این کانال در قبال انتشار مطالب آن در کانالهای دیگر، مسئولیتی ندارد.
ارسال نظرات:
https://t.me/nosratollahmahmoudzadeh
Download Telegram
كدام اعمال رجب مقبول خداست؟
زاهدان بي‌عمل، مقدسان كاخ‌نشين
و يا عارفان در میدان

در رجب و شعبان، سه دسته نزد باریتعالی عبادت کنند.
دسته اول، آنان که کاری به خلق نداشته، به حدی غرق در مستحبات، و گاه فرعيات، هستند که تا سحرگان بیدارند و روز را به استراحت برای عبادت تا شبی دیگر. گویی اينان تنها ثمره فلسفه جهان آفرینش هستند و چنان به ذکر و سجده به سر ببرند که عوام آنها را در یک قدمی بهشت پندارند.
این عابدان چنان در محاصره صدها کتب انتشارات دوره صفویه در جستجوي اعمالی هستند که ميزان ثوابش هزار برابر باشد تا با ذخیره‌ای بیشتر، چشم انتظار حوریاني باشند که او را به باغ خوبان اسکان دهند. ضمنا، اين دسته فرصتی ندارند که بفهمند خلق را چه جهنمی از جهل مقدس فراگرفته.

دسته دوم از مسلمین، آنان که در کاخ مقدس گنبدطلایی نیایش کنند و هم‌زمان، در کوخ عوام خطابه علی‌وار زیستن خوانند. سجده بر سجاده ابریشمی و با قران مطلا آواز ربنا سر دهند. اگرچه این دسته در اقلیت هستند، اما به وفور حواریون دارند. رزق و‌ روزي آنان سهمی است که خدای آنان به خلق عطا کرده است، تا همچنان حرم و حریم خود را گسترش دهند. برای تأمين ارزاق معیشت نیز به بلاد غرب یا شرق (تفاوتی ندارد، بسته به شرایط و مصلحت) روي آورند.
در ماه رجب و شعبان فرستی برای آباداني دنیای فانی ندارند. عوام را گویند؛ کاری به چرایی اعمال نداشته و فقط ثواب ذخیره کنید.

و اما دسته سوم، كه باید به صحراي ربذه روید و يا مزرعه فدک و جنگ جمل؛ و يا همين نزديكي‌ها در عملیات بیت‌المقدس و كربلاي 4 و 5 خودمان. و یا به حاشیه کلان‌‌شهرها رويد تا به خانه‌های کم سو، اما پرفروغ برسيد. پدران دسته سوم که تعداد آنان 90% دسته اول و دوم است، متنفر از اختلاس و گناه و زیاده‌خواهی، شب را دیر هنگام به خانه روند تا که فرزندان گرسنه آنان در خواب باشند تا آنان را دست خالی نبینند.
صورت سرخ این پدران، منزلت عرفان عملي آنان است تا نزد خلق‌ و خدا سر بلند باشند و هیچ‌گاه از ذخیره گنجینه شب‌های قدر حضورشان در جنگ، در معامله با خدا استفاده نکنند.
نيايش و اعمال آنان در سنگرها، خدا را هم شرمنده مي‌كرد؛ چه رسد به بي‌بي زهرا و مولا علي. معيار نيايش آنان زندگي شرافتمندانه است و هيچ گاه براي بيت‌المال نقشه نمي‌كشند. اين عابدن شب و شيران روز، هميشه بعد از عبادت، بدهكار خدا و خلق خدايند.

... و شما پدران، روزتان مبارك كه عبادت واقعي ايام رجب و شعبان از آن شماست.

https://t.me/Mahmoudzadeh12/204

https://t.me/nmahmoudzadeh
همسران شهدا، پدران سخت‌کوش

پیامی از طرف یک همسر محترم شهید؛
مادرانی که باید در روز پدر درک‌شان کنیم.
این پیام را با هم می‌خوانیم

امروز روز "مرد" است و"پدر"..

بر خلافِ همه تبریک‌ها، من امروز را تبریک میگویم : به تمام مادرانی که "پدر" بودند، اما دیده نشدند.

تبریک میگویم به همسرانی که" مرد" نبودند اما "پدر" بودند.

تبریک‌میگویم به زنانی که "باختِ دنیا"را با "بُردِ آخرت"عوض کردند و چَترِ محبت را از فررندانشان دریغ نکردند.

تبریک میگویم به شیرزنانی که در هر شرایط برای فرزندانشان"کم نگذاشتند"

تبریک به زنانی که "مرد" نداشتند،
اما "رسم مردانگی" را فرو نگذاشتند....

تقدیم به همسران شهیدانِ این‌مرزو بوم، که هم «زخمِ یار»دیدند و هم «زخمِ اغیار»
اما از "دلدار"نبریدند.
شب در خلوت گریستند و روز در جماعت مردانه ایستادند.

تبریک به پدرانِ جوان سال‌های بی پدری.

مادری که در پیچ‌و‌خم پدری پیر شد.

https://t.me/Mahmoudzadeh12/205


https://t.me/nmahmoudzadeh
چرا جرأت اعتراف به خطای خود نداریم؟
خطا فی‌نفسه عیب نیست،
اصرار به ادامه خطا، گناه است.

نفت طی یک قرن با چند شوک جدی مواجه شد؛ از جمله، بالا رفتن درآمد نفت در سال 1353 که شاه هوس کرد ژاندارم منطقه شود و سال 1389 که احمدی‌نژاد مشغول به رمالی و سرگرم فتنه‌ 88 ، تا مشخص نشود 800 میلیارد دلار درآمد نفتی به کجا رفت؟
در هر صورت، تاریخ نفت ثابت کرده که ما در هر شرایط سیاسی و حکومتی صلاحیت استفاده درست از این طلای سیاه را نداشتیم، جز گنده شدن شکم عده‌ای خواص.
اکنون که به شکرانه تحریم نمی‌توانیم صادر کنیم، بهتر است این نفت در زیر زمین بماند تا بلکه به دست اهلش بیافتد. بهتر از این است که با نفت فروشی در بازار قاچاق، اقدام به واردات موشک، گوشت، برنج، گندم و حتی شیر مرغ و جان آدمی‌زاد نماییم. امان از این چین که پاشنه آشیل ما را بهتر از خودمان فهمیده است.
اکنون وزرای انقلابی تماشاچی عملیات "میدان" قرارگاه خاتم هستند که کشتی‌ کشتی قوت و غذای مردم را وارد کنند. محور خطبه‌های نماز جمعه و مصوبات مجلس شده معیشت و واردات و یا افزایش بودجه نهادهای دینی و یا مصوباتی چون تخصیص 2 هزار میلیارد درآمد نفت برای مصلی. بخش خصوصی هم فعلا به شغل شریف کشک‌سابی مشغول باشند تا به مرور به جمع یارانه بگیرها بپیوندند.
یکی نیست به این ضد کمونیست‌های دوآتشه در زمان قبل و حین انقلاب بگوید که چرا در آن زمان با چه خشمی شعار " نان، مسکن، آزادی" را پاره می‌کردند، اما اکنون با رفیق پویتن در حال تحقق این شعار هستند.
این جریان نشان داد که مشکل اقتصاد کشور نه در خود نفت است و نه حاکمیت اصول‌گرا و یا اصلاح‌طلب. تشکر از استکبار که ما را در شرایطی قرار داد تا ببینیم آیا مرد اقتصاد بدون نفت هستیم یا نه. لذا، اگر این شرق مرموز انگولک نکند و مدتی سرش به اوکراین گرم باشد، بهترین فرصت است که از راه دیگری وارد توسعه و اقتصاد بدون نفت شویم.
بگذارید این دولت و مجلس انقلابی !!! تا انتهای خط بروند؛ بدترین وضعیت این راه ناکجاآباد این است که این دولت نیز همچون گذشته در اثر عدم کارآیی، عامل روی کار آمدن مجدد اصلاح‌طلب‌ها شوند؛ یک سناریوی تکراری و خسته کننده. مگر برای مسکو و یا وین و نیویورک تفاوتی هم دارد؟ آنها کاسب هستند و انعطاف‌پذیر.
اما، جمعی همچنان معتقد هستند"وطن هتل نیست که حتی اگر ویران شد، رهایش کنیم" اینان گویند؛ اندکی صبر، سحر نزدیک است. این سحر چقدر آشناست. انسان‌های شریف و پاکدستی هستند که با نگاهی نو وارد کار زار شده و میهن خود را کنند آباد.
آنها با اعتراف به اشتباهات گذشته، مار گزیده‌ای عاقل شده‌اند که نه به دین موسی ور می‌روند و نه حواریون عیسی را تکفیر کنند. یاد گرفتند که در حد و اندازه خودشان حرف بزنند و دیگر در گذرگاه خلیج فارس به اعتبار وعده‌های شرق، برای کشورهای عربی شاخ و شانه نکشند که این کشورها در دامن اسرائیل احساس آرامش کنند.
این قشر از مردم چقدر باوقارند و چراغ خاموش در دنیای ندیده شدن کار می‌کنند؛ درست مثل ایام جنگ که قرار نبود کسی بفهمد خرمشهر را چه کسی آزاد کرده تا در آینده مثل قارچ قهرمان و مدعی سر راه تاریخ سبز نشود.

https://t.me/Mahmoudzadeh12/204
کشته‌های بی‌نام و نشان

تنها تفاوت بین کشته‌های قرن ۲۰ و ۲۱ نوع نگاه سیاستمداران شرق و غرب به نحوه کشته شدن‌شان است.
کشته‌های جنگ جهانی اول، دوم، ویتنام، ایران و‌ عراق، فلسطین، افغانستان، چچن، یمن، اکراین،
لعنت بر ژنرال‌هایی که مطیع دستورات سیاستمدارانی در میداند جنگ هستند که تنها دستور جنگ را صادر می‌کنند و در نهایت، با محکوم شدن همین ژنرالها از طرف همان سیاستمداران، جنگ خاتمه می‌یابد تا همچنان لبه تیز سیاست به شکلی دیگر وارد میدان شود.
ژنرالها به مثابه شرپاهایی عمل می‌کنند که باربر سیاستمداران تا نوک قله اهداف‌شان هستند.
..... و جهل و خرافات تنها سلاح آنان برای گمراه کردن مردمی است که نباید از پشت پرده تزویر چیزی بدانند.

https://t.me/Mahmoudzadeh12/207

https://t.me/nmahmoudzadeh
بالندگی نوروز برازنده ملتی داناست.
نوروز بمانید که ایّام شمایید.
آغاز شمایید و سرانجام شمایید.

هم‌اندیشی ریشه در بستر تعالی بخشی دارد که نقطه عطف آن تغییر از درون جوهرت باشد. لذا، توسعه نیازمند ملتی داناست.
از درون جوانه‌های طبیعت، به درختی تنومند خواهیم رسید،
"بهار" فرصتی است برای؛
- نواندیشی و دگرگونی ملت،
- دست‌گیری و دست‌یابی،
- مهراندیشی و مهربانی.
نوروز، سرچشمه حیات بشریت است
پس؛ همراهش شویم تا که
"حالمان" "احسن الحال" گردد.
و این، هدیه‌ای است از جانب خداوند به اشرف مخلوقات تا که خود تعیین کننده آینده باشد،
نه خدایانی ساخته جهل،
نه حاکمانی بدون حکیمان،
نه معبدانی بدون روح القدوس،
و نه عابدانی بدون عرفان عملی
در آستانه بهار 1401، فرصتی است برای مرور داشته‌هایمان در مسیر تعالی‌بخشِ اخلاق حرفه‌ای؛ چیزی که بیش از همه نیازمند آن هستیم.
بیاییم پای به طبیعتی نهیم که " قطعه‌ای از بهشت" باشد و هـم آوای آواز پرندگان؛
آهنگی که فرآیند طبیعت و جامعه را در قالب هنری شگرف، در هم آمیزد.

https://t.me/nmahmoudzadeh
فطر، بازگشت به خویشتن

یک ماه دهان بستی به صیام،
اما بازگرد به فطرتت.
 بازگشت به خویش که گرسنگی و تشنگی برای چه؟
پیروزی­ها در قله عید چشم‌انتظار ماست.
حال وقت برداشت است.
تا در جامعه بوی تعهد بدهی.
تعهد به فطرتت در قلب چشم انتظاران.
آنجا که فقر عادت است و غنا نفرت.
و این، اصل فطرت است در فطر.
جایی که شگرد شیطان کمرنگ
و معرفت مریدان میداندار.
امروز که خواهیم گفت: اَللّهُمَّ اَهْلَ الْکِبْرِیاَّءِ وَالْعَظَمَةِ وَاَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ وَاَهْلَ الْعَفْوِ
پیمانمان را در قلب­ها جستجو کنیم.
در فطر روزه بر تو حرام است،
که در گذشته­ی رمضان نمانی.
که از رمضان عبور کنی.
به جای العفو، بگویی ال­معرفت.
وقت دست گرفتن است برادرم.
سحرت به تلاش و افطار، به برداشت هر چه کاشتی.
برخیز که هلال شوال آمد، برخیز.
جهان بر ابروی عید با هلال وسمه کشید
از این همه نگاه آرام خدا مست نمی­شوی؟
این نسیم ملایم، وزیدن گرفته.
چشم به پاداش نداشتیم، اما
اکنون خدا از سرِ بزرگواری بی‌کرانش،
ما را به دریای کرامتش راه داده...
چه فطریه دل پذیری.
گوارایتان  .......

https://t.me/nmahmoudzadeh
به بهانه سالگرد شهادت بروجردی

ادبیات یعنی کشف و یا خلق اندیشه برتر زمان تا که شود چراغ راه آینده

محمد، مسیح کردستان، رمزوراز اندیشه فرماندهی بر قلب‌هاست. بنابراین بروجردی ا‌ول اندیشه مردم را آزاد کرد و سپس سرزمین کردستان را.
و دیدیم که حاج قاسم چگونه با این اندیشه جهانی شد.
در تدوین محمد مسیح کردستان جهانی فکر کردم، اما در تحقیق بومی عمل کردم.
دوستان خوبم، وفاداران واقعی به رمزوراز شهدا؛ مستند ماندگار هر جامعه در درونش نهفته است و نحوه تحقیق این کتاب پاسخی است به کتاب غربزدگی جلال ال احمد که در واقع مستند نگار است؛ اگرچه سکه‌های نجومی جایزه جلال اسیر تفکر غرب‌نما گشته؛ البته در سنگر ادبیات شرقی از نوع تفکر استالین.
باشد که ادبیات این سرزمین «خودش» باشد تا که
نون والقلم و ما یسطرن، اندیشه ناب شهدا را متعالی گرداند.
برایم دعا کنید به کاسبان ادبیات وقعی ننهم و این اندیشه را ادامه دهم تا که اخر عمری همچون جلال آل احمد به غازچرانی نیفتیم.

زمانی که شهید بروجردی زنده بود، دو قشر طرف حسابش بودند.
۱- بروجردی، مردی که باید از او فاصله گرفت.
۲- بروجردی، مردی که اگر به او نزدیک شوی، هرگز رهایش نخواهی کرد.
بله؛ رسم روزگار چنین است.


https://t.me/Mahmoudzadeh12/65

https://t.me/nmahmoudzadeh
ظهر سوم خرداد رسیدیم.
همه خسته، اما مست پیروزی.

و سپس، بر بلندای مسجد جامع خرمشهر،
اذان شریعت سر دادیم.
اما، تهی از معرفت شهدا برگشتیم شهر.
اکنون، در این اوضاع آشفته،
دلم هوای روزگاران وصل را کرده.
آنجا سوار بر معرفت حسین
اینجا اسیر دلالان سیاست و دین.
آنجا بر قدرت می‌تاختیم.
اینجا از قدرت بت ساختیم.
آنجا سوار بر تدبیر شهید باقری،
اینجا گرفتار سهم خواهان فتح خرمشهر.
آنجا جشن شکوه فرجام پوینده،
اینجا جنجال برجام پوسیده
آنجا تفنگ‌ اراده‌ها پروپیمانه.
اینجا مشت گره کرده، اما وامانده.
آنجا نگران فردا بودیم.
که چه؟ نکند حماسه بی‌نام و نشان‌ها افسانه شود
و یا فریاد خفته در گلوی مظلوم سر در چاه کند.
اینجا تکثیر فقر و قهرمان دون‌کیشوت‌بازی.
آنجا جوشش فخر جهان آراها و عشق‌بازی
اینجا تحقیر عزت بازماندگان فتح خرمشهر
اینجا……. آنجا……….
خدایا، چه سخت است در مرام آنروزها ماندن
کوچه‌های خرمشهر همچنان مخروبه‌،
شاید به همین دلیل است که؛
دلم هوای باور شهدا را کرده.
کی می‌شود خرمشهر‌، شود شهری خرم.
کی می‌رسد موعد تحقق وعده‌ها،
کی‌ می‌رسیم به مدینه فاضله‌ علما
کی می‌شکنیم زنجیر زر‌ و تزویرها.

شهدای خرمشهر؛ شرمنده‌ایم
اعتراف می‌کنیم که، قرارمان این نبود.
نفرین، نفرین بر ما که امانتدار خوبی نبودیم.

https://t.me/Mahmoudzadeh12/209

https://t.me/nmahmoudzadeh
ابوترابی، مردی که باید از نو شناخت
۱۲ خرداد ۱۳۷۹، عروج آزاده‌ای کم دیده شده.

وقتی وارد زندگی پررمزوراز این بزرگوار شدم، باور نمی‌کردم در حین تحقیق زیباترین تفسیر آزادی را در اردوگاه‌های عراق پیدا کنم. وقتی به عقبه مبارزات و شناخت عمیق ایشان از اسلام پی‌بردم، مشخص شد او برحسب اتفاق رهبر آزادگان نشده بود.
چرا نمایندگان استخبارات عراق و صلیب سرخ جهانی در بحران‌های اسارت او را منجی اردوگاه‌ها می‌دانستند؟
چرا با محور قرار دادن «انسانیت» برای وحدت بخشیدن اسرا، همه را با مرام‌های مختلف در دایره محبت خود قرار داد؟
ابوترابی ویرایشی به موضوع اسارت و زندان زد که گره گشای بسیاری از مشکلات قرن ۲۱ است.
او به اسرا آموخت؛ به جای فرار از زندان برای رسیدن به آزادی، آزادی را وارد اردوگاه‌ها کنند. این حرکت او منجر به انقلابی در معرفت اسرا گشت و از آن پس، افسردگی، خودکشی، انزوا را تبدیل به امید به زندگی کرد. زندگی در اسارت جایگاهی پیدا کرد که هنوز بسیاری از اسرا حسرت آنروزها را می‌خورند.
یادش گرامی

https://t.me/Mahmoudzadeh12/210

https://t.me/nmahmoudzade
دعایی، رازِ مگوی انقلاب
چرا رازهای
دعایی در روزنامه اطلاعات چاپ نشد؟

درِ اتاق دعاییِ صبور، به روی همه باز بود،
اما ……….
در دوران جنگ، از هر عملیات که برمی‌گشتم، چند مطلب برای مطبوعات در کوله داشتم. در آن ایام روزنامه‌چی‌ها مطالبم را با عنوان «حماسه نگار»چاپ می‌کردند( جریانش مفصل است و به درد این دوران نمی‌خورد)
بگذریم، برویم خدمت مرحوم سید محمود دعایی. جنگ که تمام شد، ارتباط قلمم نصفه و نیمه با اطلاعات برقرار بود. از جمله، مطلبی حیثیتی به دفاع از رزمندگان نوشته بودم که هیچ روزنامه‌ای جرئت نکرد چاپش کند. دعایی اما داوطلب شد این مشکل رزمندگان را بدون جنحال مطبوعاتی حل کند؛ خدا رحمتش کند، آبرو گرو گذاشت و حل کرد.
گذشت تا چند ماه قبل که روی بخشی از زندگی ابوترابی در نجف خدمت او رسیدم. طبق معمول، با رویی گشاده. از او خواستم از آمد و رفت دوران حضورش در نجف در خدمت امام بگوید.
خیلی این پا و آن پا کرد تا به سؤالم پاسخ داد. ایامی که امام خمینی در نجف بود، جریانات سیاسی افراد مرتبط با او حکایتی دارد.
پرسیدم چرا به این ناگفته‌های انقلاب نمی‌پردازی؟
آهی کشید و گفت؛
« آمدی جانم به قربانت، ولی حالا چرا؟»
با سماجت پاسخم را با چند سؤال مرکب از زبانش بیرون کشیدم و در کتاب زندگی ابوترابی استفاده کردم، وقتی تا جلوی پارکینگ موسسه اطلاعات بدرقه‌ام می‌کرد، می‌خندید و‌ می‌گفت؛ بگذار و بگذر.
و او گذاشت و گذشت تا در کنار مرقد امام برای همیشه آرام‌ گیرد.
حال، وظیفه ما چیست؟
لااقل در این ایام سرد و بی‌روح ۱۴ و ۱۵ خرداد به این سؤال فکر کنید:
«چه کسانی در نجف به صورت حرفه‌ای در مکتب امام شاگردی کردند و عاقبت آنان چه شد؟»
بعضی وقت‌ها رسم روزگار خیلی هم دلچسب نیست، اما گاهی داروی تلخ لازم‌ است.

https://t.me/nmahmoudzadeh
اپیزود تلخ و شیرین دکتر چمران

سکانس اول- سی‌ویکم خرداد ۱۳۶۰
صحن علنی مجلس شورای اسلامی:
ساعت ۸ صبح: نمایندگان وارد صحن شده و روی میزهای خود یک بولتن داخلی علیه چمران توجه‌شان را به خود جلب کرد.
به دقت آن بولتن را خوانده و با تعجب به همدیگر خیره شدند.
«دکتر چمران یک لبیرال، دارای همسری بی‌حجاب و آمریکایی»
ساعت ۱۱/۴۵ صبح: نمایندگان همچنان آن بولتن را مرور می‌کنند… و نگاه‌های مشکوک به یکدیگر بیشتر می‌شود.

سکانس دوم-سی‌ویکم خرداد ۱۳۶۰
اهواز- ستاد جنگ‌های نامنظم:
سحرگاه: خبر آمد چند تن از یاران چمران در دهلاویه به شهادت رسیدند.
ساعت ۸ صبح، سوسنگرد: چمران راهی جبهه دهلاویه شد.
ساعت ۱۱ صبح، دهلاویه خط مقدم جبهه:
چمران در پشت خاكریز موقعیت دشمن را ارزیابی کرد. شدت آتش خمپاره قربانی‏های دیگری نیز گرفت.
ساعت ۱۱/۴۵ ؛ چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از كنارش متفرق شوند و از او فاصله بگیرند، ولی نگفت چرا!!!
ساعت۱۲، اذان ظهر، خاکریز خط مقدم؛ گلوله خمپاره دشمن شدت یافت. ناگهان در اثر انفجار خمپاره، چند تركش مذاب سینه چمران را شکافت و در خون خود غلطید.
ساعت ۱۲/۳۰، انتقال پیکر نیمه‌جان چمران به بیمارستان سوسنگرد.
ساعت۱۲/۴۵، مسیر سوسنگرد- اهواز
پیام خداوند به چمران: بگذار و بگذر
پاسخ آرام و دل‌نشین چمران به خداوند:
«ارجعی الی ربك، راضیه مرضیه»

سکانس آخر- ساعت ۱۳ : مجلس:
یکی شتابان وارد صحن شد و فریاد زد؛
« دکتر چمران شهید شد»
چند نفر آن بولتن را از روی میز نمایندگان جمع کردند.
(مجلس در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ برای همیشه شرمنده تاریخ انقلاب شد.)
*************
زیر نویس:سحرگاه ۱۹ رمضان سال ۴۰ هجری، مولا علی را در محراب مسجد کوفه به شهادت رساندند.
مردم کوفه متعجب پرسیدند؛ مگر علی نماز هم می‌خواند که در محراب کشته شود؟

بله، رسم روزگار چنین است

https://t.me/Mahmoudzadeh12/212

https://t.me/nmahmoudzadeh
قلم را یاری دهید تا جا‌ودانه بماند
ن وَالْقَلَمِ وَمَا یُنْشِرُون
به حرمت ۱۴ تیر، روز قلم

قلم توتم است، اگر مرید مردان خدا باشد
به خون سیاهی که از حلقومش می‌چکد،
به خون سرخی که از پیکر شهید می‌چکد
به ضجه های ازادی قسم
به فریاد رهایی قسم که نمی‌فروشمش
حرمتش را به وعده حرامیان حراج نکنم.
نه دست زور، نه کیسه زر و نه سرانگشت تزویز
ولله قسم، اگر دستم را قلم کنند،
چشمهایم را بی‌سو، گوشم را کر، پایم را قلم، انگشتانم را بریده، سینه‌ام را شرحه‌شرحه،
قلبم را بی‌طپش، زبان و لبم را بدوزند،
حرمت قلم نفروشم.
هیهات برده کسی شوم که مجبورم کنند ننگ کرکس‌های در کمین انقلاب را با نوک قلم ارغوانی کنم.
بله، قلم به افسار بیگانه نبندم،
زیرا متعلق به مردان خداست.
همچون ناموس و شرف پاس می‌دارمش
هر کسی را توتمی است، توتم من قلم است .
قلم، این زبان خدا و امانت بشریت نزد ما
و ودیعه عشق و وثیقه مردان در تاربخ.
سخت است؟ اگر نبود که وحی نمی‌آمد
ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ
ن وَالْقَلَمِ وَمَا یُنْشِرُون

بله، رسم قلمستان چنین است

https://t.me/nmahmoudzadeh
دکتر دوایی آسمانی شد.
چرا مدیون اویم؟

پلان۱ - دی ماه ۱۳۵۹- سوسنگرد
پس از اینکه از محاصره عملیات هویزه جان سالم بدر بردم، چند روز بعد به شدت مجروح شدم. دستم از ۳ قسمت تیکه پاره شد و به پوستی بند بود. نیمه شب مرا به بیمارستان اهواز رساندند. گفتند دستم باید قطع شود. از دکترم خواهش کردم مانع قطع دستم شود.
پرسید: «چرا اینقدر اصرار داری؟»
گفتم: «علاوه بر اینکه رزمنده‌ام، نویسنده‌ام و نیازمند این دست
در اتاق عمل تا سحر روی دستم کار کرد. صبح که به هوش آمدم، دستم سر جایش بود.
***************
پلان
۲- آذر ۱۳۹۶- ۳۷ سال بعد- اهواز
قرار شد برای جمعی از دانشجویان نخبه در باره شهدای هویزه سخنرانی کنم. در لابی مهمانسرا به پیرمردی با همسرش پیوستم. با کنجکاوی ساعتی از جنگ صحبت کردیم. در کمال تعجب همدیگر را شناختیم.
او دکتر دوایی، همان دکتری بود که در سال ۵۹ دستم را به من برگردانده بود. مرا محرم دانست و حرف دل وسط کشید.
گفت: «امریکا را رها کردم و برگشتم. یا علی گفتم و عشق آغاز شد. در ۸ سال جنگ هزاران جسم و جان را به رزمندگان برگرداندم؛ یک دانشگاه اخلاق که نظیرش را ندیده بودم.»
گفتم؛ «با دستی که شما به من برگرداندی، تاکنون هزاران صفحه از معرفت رزمندگان را تحویل تاریخ دادم.»
با عشق مرا در آغوش گرفت و های های گریست؛ من نیز گریستم و همسرش نیز اشک شوق. برگشته بودیم به دنیایی که اکنون به افسانه‌ها پیوسته.
به دوستم (شاهرضایی، یکی از مسئولین بنیاد نخبگان) گفتم؛ «بیایید در مراسمی از او تجلیل کنیم.»و حرف دل وسط کشید
********
پلان ۳- سالن دانشگاه اهواز- آبان ۱۳۹۷
همه آمده بودند تا دوایی را با نگاهی نو بشناسند(اساتید، دانشجویان، رزمندگان، جانبازان و ….) خیلی بی‌پروا او را معرفی کردیم.
ولی هنوز کارمان تمام نشده بود
*************•
پلان ۴- تهران ۵ مرداد ۱۴۰۱ سالن بنیاد نخبگان:
دوستم( کامور بخشایش) با قلم شیوای خود با جوهر عشق کتاب «مینو چهر» زندگی دوایی را نوشت و مهیای رونمایی.
باز هم همه آمده بودند، جز دکتر دوایی. (او در بیمارستان نفس‌های آخر را می‌کشید.)
درست اذان ظهر بود که وقت رونمایی کتاب، اشک حاضرین در سالن جاری شد.
«دوایی به شهدا پیوسته بود.»
در دفتر یادبود رونمایی نوشتم
«دوایی در عالم‌ندیده شدن، جاودانه تاریخ شد»

بله، رسم مردان ندیده شده،‌ همین است.

https://telesco.pe/Mahmoudzadeh12/214

https://t.me/nmahmoudzadeh
پس از عاشورا

یا اباعبدالله………..
از یارانت چه طلب داری؟
اشک یا درک؟
صلح یا جنگ؟
شور یا شعور؟
خدایا…………
الهی آمین


https://t.me/Mahmoudzadeh12/216


https://t.me/nmahmoudzadeh
مرام‌ خبرنگار جنگی

در آخرين روزهاي زمستان ٦٦، وارد دشت حلبچهشديم و عمليات والفجر ١٠ شكل گرفت.
باید مي‌زدیم به خط اول دشمن. سحرگاه زیر رگبار سرازير شدم. ناگهان كوله پشتي‌ام، یعنی تمام وسایلم پرت شد ته دره. مانده بودم بي‌قلم چگونه بجنگم. اصلا بي كاغذ و قلم چه خاصيتي در زير آتش داشتم؟ تمام فکرم از این دست حرفها بود.
ناگهان فكري به ذهنم رسيد و هجوم بردم به سنگر يك عراقي٤٠-٤٥ساله دست و پا چلفتی كه بعدأ فهميدم اهل كربلاست، چون بلافاصله بهم مهر كربلا داد. بي‌توجه به اسلحه‌اش، نگاهم به دفتر و قلمش افتاد و برش داشتم. از سنگر بيرون زدم و افتادم به يادداشت لحظه‌هاي ناب با اندشیه زلال.
صفحات اول دفتر، يادداشت روزانه آن عراقي بود و در ادامه، نوشته‌هاي من كه بعدأ شد كتاب "مرثيه حلبچه" بهترين مطلبم در مطبوعات آنروزها "قطعنامه ٥٩٨ در حلبچه" بود.
تا عصر آن عراقي همراهم بود و متعجب از کارم؛ راستش، کمی‌ هم با هم رفیق شده بودیم. وقتي او را تحويل كمپ اسرا می‌دادم، از من پرسيد:
"شما چكاره‌اي؟"
چه پاسخي براي آن فلک‌زده داشتم؟ ناگهان از كلمه‌اي استفاده كردم كه در دنيای بشریت از آن به نيكي ياد مي‌كنند.
گفتم: "من يك خبرنگارم."
خبرنگاری که در زیر بمباران شیمیایی در کوچه‌پس کوچه‌های حلبچه چیزی نوشت که خیلی‌ها خوششان نیامده ثبت شود.
نیک خندید. آن دفتر را از من گرفت و قلم ضربدار روي جلد آن، كه عكس صدام بود، كشيد و دفتر را برگرداند.

رسم زمانه است ديگر. بگذار و بگذر.
هنوز این دفتر بوی معرفت می‌دهد.
جلدش را با دقت ببینید،
چقدر حرف برای تاریخ دارد، ندارد؟

https://t.me/Mahmoudzadeh12/173

https://t.me/nmahmoudzadeh
پیش‌کش به آزاده‌هایی که؛ هنوز با مرامند
۲۶ مرداد ۱۳۶۹، روز با شکوه آزاده‌ها

با شمایم، شما آزاده‌ای که دست نداری تا ببوسمش، در شکنجه‌گاه اردوگاه موصل ۲ جا گذاشتی؟
و تو که پا نداری تا به گلاب ناب بشویمش،
در میدان مین والفجر مقدماتی چند تکه شد؟
تو که سیمای زیبایت با گاز خردل له شد، و یا در سلول انفرادی زندان بغداد این گونه شدی؟
شنوایی‌ات را با سیلی وحشیانه افسر بعثی از دست دادی؟ و شاید در انفجار جنگ فاو؟
با تو هستم آزاده‌ای که چشم نداری تا زیبای شقایق را ببینی؛ آیا نشان زخم شلاق سرهنگ فیصل اردوگاه تکریت نیست؟
هنوز در خلوت شب نخلستانی که محل اعدام آزاده‌هایی که نامشان در لیست صلیب سرخ ثبت نشده بود، همچون ابوترابی چون ابر بهاری می‌گریی؟
آه از نجوای خسته آزادگان در سلول اردوگاه الانبار، بدن نحیف و چین و چروک صورتتان را می‌بینم.
گاه ابوترابی به عمد، تنهایتان می‌گذاشت که از زخم نامردمی‌های روزگار خود را سبک کنید.
در نیمه شب می‌شنید که زار زار شیون می‌کنید و خدا، خدا می‌گویند.

باز چه شورش و نوایی در خلق اسرای موصل ۲ بود که آزاده‌ای چون سوری شهید شد؟
کاش جوهر معرفت آزادگی را با خود می‌آوردید که امروز این همه مظلوم نبودید؟
چه شبها که گرسنه سر بر بالین ابوترابی به خواب رفتید، اما در ایران کوچک( ایام اسارت) سربلند بودید.
مرحبا که از اعتبار آزادگی‌ات در ایران بزرگ( پس از بازگشت به وطن) اختلاس ‌نکردی و در خلوتی گمنام این دیار مظلوم زندگی می‌کنی.
راستی، چرا حتی آزاده‌هایی که در مسند قدرت هستند، فراموشتان کردند؟
ای اُف به این روزگار.

رنج دوران می‌کشی؟ لبخند بزن؛ ادامه اجر اسارت است جانم.
آنجا ایران کوچک و اینجا ایران بزرگ، کدام شیرین‌تر بود و کدام تلخ‌تر؟
آنجا دشمن رودررو و اینجا دشمن تودرتو.
کاش آزاده‌ها فراموش شده باشند،
اما چه کنیم که افسانه نبودند.
آنها ده سال آزادی را با اراده خود در اردوگاه‌های مخفوف صدام هویت دادند تا که زندگی رنگ امید گرفت.
خانواده‌های آزاده‌های در بستر کهنسالی،
شب‌ها، قصه پیرو‌زی انان را در برابر تحقیر روانی افسران موصل و تکریت برایشان زمزمه کنید.
بگذارید با آرمان‌های خود بگریند و بخندند
تا همچنان به زندگی لبخند بزنند
تا که همچنان روح بلندابوترابی مقتدای آنان باشد.
آیا لبخند این آزاده در این روزگار فقر خودزنی، شیرین نیست؟

بله؛ رسم روزگار اسرا چنین است.

https://t.me/nmahmoudzadeh
فرجامِ برجام در جامِ دشمنِ دوست
معیار دوست و دشمن در کلاس جهانی

دشمنِ دشمن ما(غرب)
دوستِ ماست(روسیه).
دشمنِ دوست ما(روسیه)
دشمن ماست(آمریکا)
اگر روسیه و غرب مشترکا دشمن و بلعکس هر دو دوست ما باشند، چه حکمی خواهد داشت؟ فرمول پیچیده شد؟
سختش کردند که حل نشود، جانم

اگر ما همچنان روی دنده لج روسیه با برجام و متعاقب آن غرب که می‌خواهند روی اکراین با هم تسویه حساب کنند، علاف باشیم، قطر ذخیره گاز ما در عسلویه را به غرب خواهد فروخت.
قطر قصد دارد تولید ۷۷ میلیون تن ال‌ان‌جی خود را به ۱۲۰ میلیون تن برساند.
بازار انرژی اروپا برای روسیه آنقدر مهم است که به هر قیمتی ایران را قربانی این سیاست کند.
ایران می‌تواند با افزایش ۲۵ درصد تولید گاز خود، حداقل تا ۲۰ درصد از گاز مورد نیاز اروپا را تامین کند.
با توسعه میادین و تاسیسات گاز ایران، اقتصاد کشور متحول شده و اقتدار اقتصادی ایران را در منطقه و داخل تأمین خواهد کرد.
البته به شرطی که پای کاسبان تحریم به اتاق فکر کشور قطع شود؛ که گمان نکنم.
روسیه باید کشورهای صادر کننده گاز را سرگرم کار فرعی کند( قضایای اخیر مقتدا صدر و مجلس عراق و ….)
………و از این دست سرِ کاری‌ها
دیدید که عاقبت پس از این همه مذاکره در وین، از کوزه برجام همان طراوید که در درونش بود.
فراموش نکنید؛ فرصت‌ها آنقدر احمق نیستند که بیش از حد علاف ساده اندیشی ما شوند.
حال؛ دشمن کیست و دوست کیست؟
قلدر فرضی، چین( ماهی‌گیری با زر)
دشمن فرضی، امریکا،( ماهی‌گیری با زور)
دوست فرضی، روسیه( ماهی‌گیری با تزویر)

قلدر حقیقی، اهل تزویر(مخالف برجام)
دشمن حقیقی، کاسبان تحریم(مخالف برجام)
دوست حقیقی، مردم غافل(موافق برجام)

دست آخر؛ برجام، شتر گاو پلنگ

واقعا رسم روزگار همین است؟

https://t.me/nmahmoudzadeh
غلامحسین، قاتل رئیس‌علی دلواری کیست؟
12 شهریور سالروز شهادت رئیس‌علی

قاتل رئیس‌علی یک فرد نیست، جریانی است از درون جهل خفته در فرهنگ خودمان.
وقتی انگلیسی‌ها در عملیات پارتیزانی حریف رئیس‌علی نشدند، وارد حذف او با ترور شدند، اما چگونه؟

سکانس۱ ……بخشی از یادداشت مستر چیچک، کنسول انگلیس در بوشهر: "به گمانم راه را یافته‌ام. میرزا رحمت مرا به نزد او برد. صحبتها انجام شد و غلامحسین، آنکس که باید کار را تمام کند، پذیرفت. شاید هیچ کس اشک نریخته مرا ندید. نتنها در این دیار، بلکه در هر دیاری چنین آدمی پیدا میشود. بر چنین ملتی حکومت کردن آسان است. به لقمه نانی خرسندند."

سکانس ۲- نیمه شب 12 شهریور 1294؛
روستای تنگک.
رئیس‌علی در کمین انگلیسی‌ها در پشت دیواری مشرف به نفرات انگلیسی‌، اما ناگهان از پشت سر گلوله‌ای از خان تفنگ غلامحسین خیز برداشت و او را به شهادت ‌رساند.
…….تا چند روز شیون در جنوب ایران. پیکر او در تنگستان( در اطراف عسلویه، مخزن غنی گاز جهان) تا 20 کیومتر تشییع و سپس در وادی‌السلام نجف دفن شد‌. (نوش دارو پس از مرگ بزرگان این دیار، انجام مراسمات با شکوه، گنبد و بارگاه سازی و …… شرکت در عزا و ماتم)

سکانس۳- ....... ادامه گزارش مستر چیچک:
" ……تمام شد. آنکس را که برگزیده بودم، کار را تمام کرد. در میان درگیری، تیری و فریادی و مرگی؛ پایانی بر یک ماجرا. آدمی افتاده برخاک. فردا در باره او و من و آن خاک چه خواهند گفت؟ من و او با هم نجنگیدیم، ولی در باره آن کس که تیر را انداخت، چه خواهند گفت؟"
۱۵ شهریور ۱۲۹۴ ، کنسولگری بوشهر

سکانس۴- افتتاح اولین چاه نفت خوزستان:
این بار مستر جیکاک در نقش چوپانی کر و لال قاطی عشایر خوزستان شد. پس از پس از فراگیری پاشنه آشیل مردم، با کرامات و افاضاتی در نقش یک آیت‌الله، محبوب عوام گشته و فتوا به نجس بودن نفت داد. هنوز هم این نفت لعنتی به ملت وفا نکرد

سکانس ۵- امروز
انگار هنوز قرار نیست مردم غلامحسین‌های دیروز و امروز و فردای ایران را بشناسند.
…… و ما همچنان برای رئیس‌علی‌ها و امام حسین فقط اشک بریزیم‌، فقط اشک، و دیگر هیچ.
.... ملتی فتاده برخاکی غنی از نفت و گاز و فولاد، با نشانی از خون هزاران شهید، فردا در باره ما و این خاک چه خواهند گفت؟

به راستی:«چه کسی با چه کسی جنگید؟»

https://t.me/nmahmoudzadeh
نوسازی اجتماعی، مقدم بر تربیت نخبگان.
بیداری در سایه هوش اجتماعی
تأملی بر نبرد IQ-EQ-SQ

۱- روزگاری کشورهای پیشرفته دنبال انسان‌های با IQ بالا از سایر کشورها بودند. فرار مغزها با هجرت به خاک سیاه نشستند و شدند برده‌های باهوش.
۲- گذشت تا متوجه شدند موتور متحرک سازمان‌های توسعه‌ای، توجه به افراد با EQ (هوش هیجانی) است. EQ ‌ها لوکوموتیو سازمان‌های برتر در اقتصاد، سیاست و حتی مذاهب شدند.
۳- توسعه به مرحله‌ای رسید که دیگر EQ ها هم نتوانستند رهبری یک جامعه را در دراز مدت به‌عهده بگیرند. از طرفی، سمفونی چند هوش هیجانی نیازمند معجونی دیگر بود( نگاه کنید به سرنوشت کشورهای جهان سوم با فرهنگ و تمدن و حتی ثروت بالا و نیز میزان مهاجرت افراد با IQ و حتی EQ)

۴- یک بیداری که منجر به «بازسازی اجتماعی» شد؛ بخصوص کشورهایی که صاحب ذخایر غنی بودند ولی توسعه نمی‌یافتند. این خیزش اجتماعی اما گرفتار افراد با EQ شد که صاحب قدرت سیاسی و اقتصادی هستند.
اختلاف بین EQ ها منجر به کشمکش جدی و حتی جنگ‌های داخلی و تسویه حساب‌های خونین جناح‌های داخلی گشت.(ترور و قتل‌های نخبه‌ها با فتوای مذهبی و سیاسی رهبران احزاب)
۵- زمانی «بازسازی اجتماعی» توانست وارد حیات امیدبخش جامعه گردد که SQ( هوش اجتماعی) جایگزین EQ شد و عقلانیت و خرد جمعی با ترکیبی از مجموعه EQ های جامعه توسعه را به دست گرفتند.
هوش اجتماعی که موتور محرکه IQ و EQ جامعه شد، از یک طرف مانع مهاجرت این افراد، و در مقابل، بی‌نیاز از چند میلیون کارگر افغانی می‌گردد.

۶- به راستی که آیا SQبهترین پشتیبان رهبری هر جامعه نیست؟ اگر کوفیان در سال ۶۱ از SQ برخوردار بودند و امام حسین را درک کرده بودند، امروز دیگر نیازی به اربعین با ابن همه هزینه نبوده و تکرار اشتباه آن دوران، یعنی زندگی به سبک «کوفیان عصر جدید»
بیداری در سایه نهضت«هوش اجتماعی»

https://t.me/nmahmoudzadeh
رمزوراز لودر سواران
هفت شهر عشق مستان (شهر اول)
به بهانه هفته دفاع مقدس، به یاد عصر جوانی کهنه سربازانی که پس از جنگ از سهم خواهی گریختند تا پاکیزه بمیرند.

قصه لودر، عجیب است و غریب. حتی این لودر انسان‌‏سازد است؛ باور نمی‌کنی؟

در جبهه هر کسی برای خود جان‏پناهی دارد. تانک‏ها اگرچه وقتی با آن هیبت صف‌‏شکن و پرطمطراق به‌‏راه می‏افتند، به شیر جبهه می‏مانند، اما به هر حال زره به تن دارند. وقتی هم می‏ایستند، گودالی برای خود پیدا می‌کنند‌ تا اسیر آرپی‌جی‌زن‌ها نشوند.
و اما پیاده‏ها، اگرچه شش دانگ حواسشان به گلوله و ترکش است، اما به هر حال وقتی که راه می‏افتند، اغلب باید سینه‏ خیز بروند. آن‏ها هم کلاه ‏خود دارند، هم خاکریز و هم سنگر.
آنکه هیچ‌گاه جان‏‌پناهی ندارد، لودر و بلدوزر سواران هستند که باید جلوتر از همه راه بیافتند. رزمندگانی که در شب عملیات صفیر گلوله را شنیده‏اند، معنی ۲/۵ بالاتر از همه را در هنگام پیشروی بهتر می‏دانند؛ نه زرهی دارند که مسیر گلوله‏‌ها را اندکی تغییر دهند، نه تل خاکی و نه حتی کلاه‌‏خودی.
کلاه ‏آهنی؟ این لاکردار جلوی دید راننده را در تاریکی شب عملیات می‏گیرد و سنگرسازان بی‌سنگر را کلافه می‌کند. بعضی به کنایه می‏گویند که لودرچی‏ها «سیبل‏» هستند؛ بعضی هم به اشاره می‏گویند چه انسان‏های والائی؛ بعضی‌ها اما وقتی می‏خواهند آنچه که در ضمیرشان عظمت لحظه‌‏ها را بازگو کنند، به لکنت می‏افتند و سکوت، و دیگر هیچ.
می‏گویید؛ " آن‏ها کیستند و از کدام دیار؟"
لودر علی‏رغم قیافه قلدر و اسم نکره‏اش، مظلوم‏ترین شخصیت جبهه است. اگر به‏دنبال علل این مظلومیت می‏گردید باید با همین قیافه بزن‏ بهادر و اسم بی‏قواره‌اش همراه شوید.
البته همراه همه که نه، بلکه پیشاپیش همه راه بیافتید تا به این جماعت برسید.
بعضی از آن‏ها عینکی به‏‌چشم دارند. یک‏بار که در شبی از عملیات کربلای 5 با آنها همراه شده بودم، با خود گفتم که حتماً این عینک را برای بخار غبار کورکننده زده‏اند، اما بعد فهمیدم تصورم اشتباه بود و این عینک از نوعی دیگر است؛ از آن نوعی که همه چیز را نشان می‏دهد، به‏‌جز گلوله را.
این حقیقت را یک‏روز در زیر آتش از آرامش خطوط چهره یکی از همین لودرچی‏‌ها کشف کردم.
راستش را بخواهید، منظره زیبایی نبود. ترکیب بدن‏های بی‏حرکت بچه‏‌ها این تصور را پیش می‏آورد که آیا همه ترکش خورده‏اند؟
آن‌‏طرف، خط‌شکنها بودند و آن‏‌طرف‏تر لودرسواری باطمئنینه و بی‏خیال پابه‌پای تانک‏ها داشت می‏آمد جلو. با خود گفتم، چهره او باید دیدنی باشد و نور آن رخساره را تجربه کرد.
وای که چه آرامشی داشت. در زیر آن آتشی که تصور جهنم را تداعی می‏کرد، او آنگونه مسلط و آسوده بر اسب آهنی خود، یعنی همان لودر، مهمیز می‏زد که گویی کمال‏الملک قلم را بر بوم می‏کشید. با خود گفتم « ما هذا یسر » ؛ او یا یکی از ملائکه الله است که به‏یاری ما آمده و یا عینک او را خاصیتی دیگر است.
کنجکاوم کرد. از لهجه اصفهانی‌‏اش فهمیدم که فرشته نیست و حقیقت را یافتم. فراد شب خواهمگفت
این از شهر اول عشق
ادامه دارد

https://t.me/Mahmoudzadeh12/219

https://t.me/nmahmoudzadeh
با قلم محمودزاده
سلام خدمت دوستانی که سالها این قلم را دنبال می‌کردند
علت قطع ارتباط، ناشی از مشکلات اخیر مجازی بود