صبح و شعر
615 subscribers
2.1K photos
262 videos
322 files
3.13K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
ارتباط با ادمین @anahitagirl
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
#موسيقى_خوب_بشنويم
#شعر_خوب_بخوانيم
🎧🎼🎵🎶
■ فصل دیگر، از دفتر شکفتن در مه


بی‌آن‌که دیده بیند،
در باغ
احساس می‌توان کرد
در طرحِ پیچ‌پیچِ مخالف‌سرای باد
یأسِ موقرانه‌ی برگی که
بی‌شتاب
بر خاک می‌نشیند.

ـ□ 

بر شیشه‌های پنجره
آشوبِ شبنم است.
ره بر نگاه نیست
تا با درون درآیی و در خویش بنگری.

با آفتاب و آتش
دیگر
گرمی و نور نیست،
تا هیمه‌خاکِ سرد بکاوی
در
رؤیای اخگری.

ـ□

این
فصلِ دیگری‌ست
که سرمایش
از درون
درکِ صریحِ زیبایی را
پیچیده می‌کند. 

یادش به خیر پاییز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که برپا
در دیده می‌کند!

 ـ□

هم برقرارِ منقلِ اَرزیزِ آفتاب،
خاموش نیست کوره
چو دی‌سال: 

خاموش
خود
منم!

مطلب از این قرار است:
چیزی فسرده است و نمی‌سوزد
امسال
در سینه
در تنم!

شعر و صدای #احمدشاملو
موسیقی : #اسفندیارمنفردزاده


@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ #شعر_خوب_بخوانيم
#موسيقى_خوب_بشنويم 🎧

🎼🎵🎶

من بامدادم سرانجام
خسته
بی آنکه جز با خویشتن به جنگ برخاسته باشم.
هرچند جنگی از این فرساینده‌تر نیست،
که پیش از آنکه باره برانگیزی
آگاهی
که سایه‌ی عظیمِ کرکسی گشوده‌بال
بر سراسرِ میدان گذشته است
تقدیر از تو گُدازی خون‌آلوده به خاک اندر کرده است
و تو را دیگر
از شکست و مرگ
گزیر
نیست.
....

در جدال با خاموشى
مدايح بى صله
#احمدشاملو
دوم مرداد سالروز خاموشى او
يادش گرامى☘️

@sobhosher
صبح و شعر
‍ ‍ ‍ #شعر_خوب_بخوانيم #موسيقى_خوب_بشنويم 🎧 🎼🎵🎶 من بامدادم سرانجام خسته بی آنکه جز با خویشتن به جنگ برخاسته باشم. هرچند جنگی از این فرساینده‌تر نیست، که پیش از آنکه باره برانگیزی آگاهی که سایه‌ی عظیمِ کرکسی گشوده‌بال بر سراسرِ میدان گذشته است تقدیر از تو…
درجدال باخاموشى
#احمدشاملو

من بامدادم سرانجام
خسته
بی آنکه جز با خویشتن به جنگ برخاسته باشم.
هرچند جنگی از این فرساینده‌تر نیست،
که پیش از آنکه باره برانگیزی
آگاهی
که سایه‌ی عظیمِ کرکسی گشوده‌بال
بر سراسرِ میدان گذشته است
تقدیر از تو گُدازی خون‌آلوده به خاک اندر کرده است
و تو را دیگر
از شکست و مرگ
گزیر
نیست.

من بامدادم
شهروندی با اندام و هوشی متوسط.
نَسبَم با یک حلقه به آوارگانِ کابل می‌پیوندد.
نامِ کوچکم عربی‌ست
نامِ قبیله‌یی‌ام تُرکی
کُنیَتَم پارسی.
نامِ قبیله‌یی‌ام شرمسارِ تاریخ است
و نامِ کوچکم را دوست نمی‌دارم
(تنها هنگامی که تواَم آواز می‌دهی
این نام زیباترین کلامِ جهان است
و آن صدا غمناک‌ترین آوازِ استمداد).

در شبِ سنگینِ برفی بی‌امان
بدین رُباط فرود آمدم
هم از نخست پیرانه خسته.

در خانه‌یی دلگیر انتظارِ مرا می‌کشیدند
کنارِ سقاخانه‌ی آینه
نزدیکِ خانقاهِ درویشان.
(بدین سبب است شاید
که سایه‌ی ابلیس را
هم از اول
همواره در کمینِ خود یافته‌ام).

در پنج‌سالگی
هنوز از ضربه‌ی ناباورِ میلادِ خویش پریشان بودم
و با شغشغه‌ی لوکِ مست و حضورِ ارواحیِ خزندگانِ زهرآگین برمی‌بالیدم
بی‌ریشه
بر خاکی شور
در برهوتی دورافتاده‌تر از خاطره‌ی غبارآلودِ آخرین رشته‌ی نخل‌ها بر حاشیه‌ی آخرین خُشک‌رود.

در پنج‌سالگی
بادیه در کف
در ریگزارِ عُریان به دنبالِ نقشِ سراب می‌دویدم
پیشاپیشِ خواهرم که هنوز
با جذبه‌ی کهربایی مرد
بیگانه بود.

نخستین‌بار که در برابرِ چشمانم هابیلِ مغموم از خویشتن تازیانه خورد شش‌ساله بودم.
و تشریفات
سخت درخور بود:
صفِ سربازان بود با آرایشِ خاموشِ پیادگانِ سردِ شطرنج،
و شکوهِ پرچمِ رنگین‌ْرقص
و داردارِ شیپور و رُپ‌رُپه‌ی فرصت‌سوزِ طبل
تا هابیل از شنیدنِ زاری خویش زردرویی نبرد.



بامدادم من
خسته از با خویش جنگیدن
خسته‌ی سقاخانه و خانقاه و سراب
خسته‌ی کویر و تازیانه و تحمیل
خسته‌ی خجلت از خود بردنِ هابیل.
دیری‌ست تا دَم بر نیاورده‌ام اما اکنون
هنگامِ آن است که از جگر فریادی برآرم
که سرانجام اینک شیطان که بر من دست می‌گشاید.

صفِ پیادگانِ سرد آراسته است
و پرچم
با هیبتِ رنگین
برافراشته.

تشریفات در ذُروه‌ی کمال است و بی‌نقصی
راست در خورِ انسانی که برآنند
تا همچون فتیله‌ی پُردودِ شمعی بی‌بها
به مقراضش بچینند.

در برابرِ صفِ سردَم واداشته‌اند
و دهان‌بندِ زردوز آماده است
بر سینی‌ حلبی
کنارِ دسته‌یی ریحان و پیازی مُشت‌کوب.

آنک نشمه‌ی نایب که پیش می‌آید عُریان
با خالِ پُرکرشمه‌ی اَنگِ وطن بر شرم‌گاهش
وینک رُپ‌رُپه‌ی طبل:
تشریفات آغاز می‌شود

هنگامِ آن است که تمامتِ نفرتم را به نعره‌یی بی‌پایان تُف کنم.
من بامدادِ نخستین و آخرینم
هابیلم من
بر سکّوی تحقیر
شرفِ کیهانم من
تازیانه‌خورده‌ی خویش
که آتشِ سیاهِ اندوهم
دوزخ را
از بضاعتِ ناچیزش شرمسار می‌کند.


۲
در بیمارستانی که بسترِ من در آن به جزیره‌یی در بی‌کرانگی می‌مانَد
گیج و حیرت‌زده به هر سویی چشم می‌گردانم:

این بیمارستان از آنِ خنازیریان نیست.
سلاطونیان و زنانِ پرستارش لازم و ملزومِ عشرتی بی‌نشاطند.
جذامیان آزادانه می‌خرامند، با پلک‌های نیم‌جویده
و دو قلب در کیسه‌ی فتق
و چرکابه‌یی از شاش و خاکشی در رگ
با جاروهای پَر بر سرنیزه‌ها
به گردگیریِ ویرانه.

راهروها با احساسِ سهمگینِ حضورِ سایه‌یی هیولا که فرمانِ سکوت می‌دهد
محورِ خوابگاه‌هایی‌ست با حلقه‌های آهن در دیوارهای سنگ
و تازیانه و شمشیر بر دیوار.
اسهالیان
شرم را در باغچه‌های پُرگُل به قناره می‌کشند
و قلبِ عافیت در اتاقِ عمل می‌تپد
در تشتکِ خلاب و پنبه
میانِ خُرناسه‌ی کفتارها زیرِ میزِ جراح.

اینجا قلبِ سالم را زالو تجویز می‌کنند
تا سرخوش و شاد همچون قناری مستی
به شیرین‌ترین ترانه‌ی جانت نغمه سردهی تا آستانِ مرگ
که می‌دانی
امنیت
بلالِ شیرْدانه‌یی‌ست
که در قفس به نصیب می‌رسد،
تا استوارِ پاسدارخانه برگِ امان در کَفَت نهد
و قوطی مُسکن‌ها را در جیبِ روپوشت:
ــ یکی صبح یکی شب، با عشق!



اکنون شبِ خسته از پناهِ شمشادها می‌گذرد
و در آشپزخانه
هم‌اکنون
دستیارِ جراح
برای صبحانه‌ی سرپزشک
شاعری گردنکش را عریان می‌کند
(کسی را اعتراضی هست؟)

و در نعش‌کشی که به گورستان می‌رود
مردگانِ رسمی هنوز تقلایی دارند
و نبض‌ها و زبان‌ها را هنوز
از تبِ خشم کوبش و آتشی هست.



عُریان بر میزِ عمل چاربندم
اما باید نعره‌یی برکشم
شرفِ کیهانم آخر
هابیلم من
و در کدوکاسه‌ی جمجمه‌ام
چاشتِ سرپزشک را نواله‌یی هست.

به غریوی تلخ
نواله را به کامش زهرِ افعی خواهم کرد،
بامدادم آخر
طلیعه‌ی آفتابم.

۲۰ تیرِ ۱۳۶۳
Forwarded from اتچ بات
#شعر_خوب_بخوانیم
🎧🍂🍁

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یکنفردر آب دارد می سپارد جان.
 
یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.
 
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
 
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید،
 
آن زمان که تنگ میبندید
برکمرهاتان کمربند،
 
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!
 
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره،جامه تان بر تن؛
 
یک نفر در آب می‌خواند شما را.
موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد
 
باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه‌هاتان را ز راه دور دیده
 
آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون
می‌کند زین آبها بیرون
 
گاه سر، گه پا.
آی آدمها!
 
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید،
می زند فریاد و امید کمک دارد
 
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش
 
پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش
می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید:
" آی آدمها "...

شعر: «آى آدم ها»
شاعر: « #نيما_يوشيج»
دكلمه: #احمدشاملو»
گراميداشت نام و ياد
نيما پدر شعر نوى فارسى

شب پاييزيتون زيبا 🥰💐
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#شعر_خوب_بخوانيم

🎧🍂🍁🎼🎶

❑ جخ امروز... | هم‌صدا با #عفرین

جخ امروز
از مادر نزاده‌ام
نه
عمرِ جهان بر من گذشته است.

نزدیک‌ترین خاطره‌ام خاطره‌ی قرن‌هاست.
بارها به خونِمان کشیدند
به یاد آر،
و تنها دست‌آوردِ کشتار
نان‌پاره‌ی بی‌قاتقِ سفره‌ی بی‌برکتِ ما بود.

اعراب فریبم دادند
بُرجِ موریانه را به دستانِ پُرپینه‌ی خویش بر ایشان در گشودم،
مرا و همگان را بر نطعِ سیاه نشاندند و
گردن زدند.
نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که رافضی‌ام دانستند.
نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که قِرمَطی‌ام دانستند.
آنگاه قرار نهادند که ما و برادرانِمان یکدیگر را بکشیم و
این
کوتاه‌ترین طریقِ وصولِ به بهشت بود!

به یاد آر
که تنها دست‌آوردِ کشتار
جُل‌پاره‌ی بی‌قدرِ عورتِ ما بود.

خوش‌بینیِ‌ برادرت تُرکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند.
سفاهتِ من چنگیزیان را آواز داد
تو را و همگان را گردن زدند.
یوغِ ورزاو بر گردنِمان نهادند.
به گاوآهن‌مان بستند
بر گُرده‌مان نشستند
و گورستانی چندان بی‌مرز شیار کردند
که بازماندگان را
هنوز از چشم
خونابه روان است.

کوچِ غریب را به یاد آر
از غُربتی به غُربتِ دیگر،
تا جُستجوی ایمان
تنها فضیلتِ ما باشد.

به یاد آر:
تاریخِ ما بی‌قراری بود
نه باوری
نه وطنی.

ـ□
نه،
جخ امروز
از مادر
نزاده‌ام.

ـ۱۳۶٣
■ از دفتر مدایح بی‌صله | هم‌صدا با #عفرین

فراخور گرامى زاد روز شاعر شعر سپيد
#احمدشاملو
گرامى و مانا نام و يادش🙏🏻💐

شبتان پرستاره
@sohosher
Forwarded from اتچ بات
🌺🌸

گفت و گو درباره #شعر_نو_فارسى
#احمدشاملو
#يدالله_رويايى فراخور گرامى زادروزش
گرامى ياد و نامشان
#شاعرنميميرد

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#موسيقى_خوب_بشنويم 🎧🎼🎶🎵🌸
#شعرخوب_بخوانيم

مرثیه تلخ "ساعت پنج عصر

زخم و مرگ
در ساعت پنج عصر.
درست ساعت پنج عصر بود.
پسری پارچه سفید را آورد
در ساعت پنج عصر
سبدی آهک، از پیش آماده
در ساعت پنج عصر
باقی همه مرگ بود و تنها مرگ
در ساعت پنج عصر
باد با خود برد تکه‌های پنبه را هر سوی
در ساعت پنج عصر
و زنگار، بذر ِ نیکل و بذر ِ بلور افشاند
در ساعت پنج عصر.
اینک ستیز ِ یوز و کبوتر
در ساعت پنج عصر.
.......
مشهورترین سروده #فدریکوگارسیالورکا که در مصیبت دوستش ایگناسیو نوشته شده است.
ترجمه‌ و دكلمه : #احمدشاملو
موسیقی گیتاریست بزرگ آرژانتینی #آتاهوآنپایوپانکی

فراخور گرامى زادروز #لورکا یکی از بلند آوازه‌ترین شاعران و نمایشنامه نویسان اسپانیا که ۱۲۱ سال پیش در گرانادا زاده شد، او تا چهار سالگی فلج بود و داستانهایی از کولیان شنید که بعدها سروده‌ها و نوشته‌هایش را تحت تاثیر قرار داد و برایش لقب "شاعر کولی" را به ارمغان آورد.

دكلمه اين شعر و چند شعر ديگر از لوركا پيشكش بهارانه لحظه هاتان👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
شبتان از شادى سرشار 🥰💐

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#موسيقى_خوب_بشنويم 🎧🎼🎵🎶🍃🌸
#شعرخوب_بخوانيم

شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
در طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دلم
فرش غمش گشتم و آخر ز بخت
رفت بر این سقف مصفا دلم
آه که امروز دلم را چه شد
دوش چه گفته است کسی با دلم
از طلب گوهر گویای عشق
موج زند موج چو دریا دلم
روز شد و چادر شب می درد
در پی آن عیش و تماشا دلم
از دل تو در دل من نکته‌هاست
آه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلم
ای تبریز از هوس شمس دین
چند رود سوی ثریا دلم

شعر : #مولاناجلال‌الدین محمد بلخی
دكلمه : #احمدشاملو
موسیقی: #فرهادفخرالدینی

تنور دلتون گرم💐🥰
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁❇️❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین ياور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

سه شنبه با #شعرجهان
━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━

– امروز چه روزى است؟
– ما خود تمامى ِ روزهاییم اى دوست
ما خود زنده‏‌گى‌‏ایم به تمامى اى یار،
یکدیگر را دوست مى‏‌داریم و زنده‌‏گى مى‏‌کنیم
زنده‏‌گى مى‏‌کنیم و یکدیگر را دوست مى‌‏داریم و
نه مى‏‌دانیم زنده‏‌گى چیست و
نه مى‌‏دانیم روز چیست و
نه مى‌‏دانیم عشق چیست..

شاعر: #ژاک_پره‌ور
برگردان: #احمدشاملو
پى نوشت: با رعايت امانتدارى (شيوه نگارش شاملو)
━•··‏​‏​​‏•✦❁❇️❁✦•‏​‏··•​​‏━

✋🏼

سلام و
ارادت....

🌀

سه شنبه تان
آکنده از شادی ،
برکتِ مهربانى و دوست داشتن🙏🏻💐.

━•··‏​‏​​‏•✦❁❇️❁✦•‏​‏··•​​‏━

🦋 سه شنبه
🦋 ۲۱ بهمن ۱۳۹۹ش
🦋 ۲۶جمادی الثانی۱۴۴۲ ق
🦋 ۹ فوریه ۲۰۲۱م

━•··‏​‏​​‏•✦❁❇️❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها 🎼🎵🎶🍃🌸

نغمه‌ی خوابگرد
(برای گلوریا خینه و فرناندو دولس ری‌یوس)

سبز، تویی که سبز می‌خواهم،
سبز ِ باد و سبز ِ شاخه‌ها
اسب در کوهپایه و
زورق بر دریا.
سراپا در سایه، دخترک خواب می‌بیند
بر نرده‌ی مهتابی ِ خویش خمیده
سبز روی و سبز موی
با مردمکانی از فلز سرد.
(سبز، تویی که سبزت می‌خواهم)
و زیر ماه ِ کولی
همه چیزی به تماشا نشسته است
دختری را که نمی‌تواندشان دید.

سبز، تویی که سبز می‌خواهم.
خوشه‌ی ستاره‌گان ِ یخین
ماهی ِ سایه را که گشاینده‌ی راه ِ سپیده‌دمان است
تشییع می‌کند.
انجیربُن با سمباده‌ی شاخسارش
باد را خِنج می‌زند.
ستیغ کوه همچون گربه‌یی وحشی
موهای دراز ِ گیاهی‌اش را راست برمی‌افرازد.
«ــ آخر کیست که می‌آید؟ و خود از کجا؟»
خم شده بر نرده‌ی مهتابی ِ خویش
سبز روی و سبز موی،
و رویای تلخ‌اش دریا است...

شعر: #فدریکوگارسیالورکا فراخور زادروزش💐
او یکی از بلند آوازه‌ترین شاعران و نمایشنامه نویسان اسپانیاست
لورکا سیاسی نبود اما بیشتر دوستانش کمونیست بودند و همین باعث شد تا در نخستین روزهای جنگهای داخلی اسپانیا عده‌ای اوباش او را در بهار ٣٨ سالگیش مظلومانه و دردناک تیرباران کنند و تا هفت سال پیش حتا نشانی از جسد او نبود.
دكلمه : #احمدشاملو

شبتان آرام و رام🥰🙏🏻
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#موسيقى_خوب_بشنويم 🎼🎶🎵⛄️❄️🌨
#شعر_خوب_بخوانیم

در شبِ سردِ زمستانی
کوره ی خورشید هم،چون کوره ی گرمِ چراغِ من نمی سوزد.
و به مانندِ چراغِ من
نه می افروزد چراغی هیچ،
نه فروبسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد.

من چراغم را در آمد رفتنِ همسایه ام افروختم در یک شبِ تاریک
و شبِ سردِ زمستان بود،
باد می پیچد با کاج،
در میانِ کومه ها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده ی باریک.
و هنوزم قصه بر باد است
وین سخن آویزه ی لب:
((که می افروزد؟که می سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟))
در شبِ سردِ زمستانی
کوره ی خورشید هم،چون کوره ی گرمِ چراغِ من نمی سوزد.

✍🏻: #نیمایوشیج گرامى ياد و نامش💐
🎤: #احمدشاملو

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#موسيقى_خوب_بشنويم🎼🎶🎵💥🔥
#شعر_خوب_بخوانیم


قطعهٔ دوم:حمومک
از مجموعهٔ پریا

امشب تو شهر چراغونه
    خونه‌ی دیوا داغونه
    مردمِ ده مهمونِ مان
    با دامب و دومب به شهر میان
    داریه و دمبک می‌زنن
    می‌رقصن و می‌رقصونن
    غنچه‌ی خندون می‌ریزن
    نُقلِ بیابون می‌ریزن
    های می‌کشن
                      هوی می‌کشن:
                                          «ــ شهر جای ما شد!
                                              عیدِ مردماس، دیب گله داره
                                              دنیا مالِ ماس، دیب گله داره
                                              سفیدی پادشاس، دیب گله داره
                                              سیاهی رو سیاس، دیب گله داره»...
    پریا!
    دیگه توکِ روز شیکسّه
    دَرایِ قلعه بسّه
    اگه تا زوده بُلَن شین
    سوار اسبِ من شین
                               می‌رسیم به شهرِ مردم، ببینین: صداش میاد
    جینگ و جینگِ ریختنِ زنجیرِ برده‌هاش میاد.

 
    آره! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لا به ‌لا
    می‌ریزن ز دست و پا.
    پوسیده‌ن، پاره می‌شن،
    دیبا بیچاره می‌شن:
    سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می‌بینن
    سر به صحرا بذارن، کویرو نمکزار می‌بینن

 
    عوضش تو شهرِ ما... [آخ! نمی‌دونین پریا!]
    دَرِ بُرجا وا می‌شن؛ برده‌دارا رسوا می‌شن
    غلوما آزاد می‌شن، ویرونه‌ها آباد می‌شن
    هر کی که غُصه داره
    غمِشو زمین می‌ذاره.
    قالی می‌شن حصیرا
    آزاد می‌شن اسیرا
    اسیرا کینه دارن
    داسِشونو ورمی‌دارن
    سیل می‌شن: شُرشُرشُر!
    آتیش می‌شن: گُرگُرگُر!
    تو قلبِ شب که بدگِله
    آتیش‌بازی چه خوشگِله!

 
    آتیش! آتیش! ــ چه خوبه!
    حالام تنگِ غروبه
    چیزی به شب نمونده
    به سوزِ تب نمونده
    به جستن و واجِستن
    تو حوضِ نقره جِستن...

✍🏻#احمدشاملو
🎼#اسفندیارمنفردزاده فراخور گرامی زادروزش💐
🎤#سالار

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین ياور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#شعرامروز

━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━

سالی
نوروز
بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،
بی‌جنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب
بی گردشِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه.

سالی
نوروز
بی‌گندمِ سبز و سفره می‌آید،
بی‌پیغامِ خموشِ ماهی از تُنگِ بلور
بی‌رقصِ عفیفِ شعله در مردنگی.

سالی
نوروز
بی‌خبر می‌آید
همراهِ به‌درکوبی‌ مردانی
سنگینی‌ بارِ سال‌هاشان بر دوش:
تا لاله‌ی سوخته به یاد آرد باز
نامِ ممنوع‌اش را
و تاقچه‌ی گناه
دیگر بار
با احساسِ کتاب‌های ممنوع
تقدیس شود.

در معبرِ قتلِ عام
شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه‌های بسته
به‌ناگاه
فراز خواهد شد
دستانِ اشتیاق
از دریچه‌ها دراز خواهد شد
لبانِ فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهرِ خسته
پیش‌باز خواهد شد.

سالی
آری
بی‌گاهان
نوروز
چنین
آغاز خواهد شد.

✍🏻: #احمدشاملو
از دفتر حدیث بی‌قراری ماهان

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
✋🏼درود و ادب ، نوروزتان پیروز🌸☘️

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها🎼🎶🎵🌸🍃

#شعر_خوب_بخوانیم

این عشق
به این سختی
به این تُردی
به این نازکی
به این نومیدی


این عشق
به زیبایی روز و
به زشتی زمان
وقتی که زمانه بد است

این عشق
این اندازه حقیقی
این عشق
به این زیبایی به این خجسته گی به این شادی و
این اندازه ریشخند آمیز
لرزان از وحشت چون کودکی در ظلمات
و این اندازه متکی به خود
آرام ، مثل مردی در دل شب

این عشقی که وحشت به جان دیگران می اندازد
به حرفشان می آورد
و رنگ از رخسارشان می پراند

این عشق ِ بُزخو شده _ چرا که ما خود در کمینشیم _
این عشق ِ جرگه شده زخم خورده پامال شده پایان یافته انکار شده از یاد رفته
_ چرا که ما خود جرگه اش کرده ایم زخمش زده ایم پامالش کرده ایم
تمامش کرده ایم منکرش شده ایم از یادش برده ایم ،
این عشق ِ دست نخورده ی هنوز این اندازه زنده و سراپا آفتابی
از آن ِ توست از آن من است
….

🎤: #احمدشاملو
✍🏻: #ژاک_پره‌ور
برگردان: احمد شاملو

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین ياور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#شعرامروز

━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━

همیشه همان

همیشه همان…
اندوه
همان:
تیری به جگر درنشسته تا سوفار.

تسلای خاطر
همان:
مرثیه‌یی ساز کردن. ــ
غم همان و غم‌واژه همان
نامِ صاحب‌ْمرثیه
دیگر.



همیشه همان
شگرد
همان…
شب همان و ظلمت همان
تا «چراغ»
همچنان نمادِ امید بماند.

راه
همان و
از راه ماندن
همان،
تا چون به لفظِ «سوار» رسی
مخاطب پندارد نجات‌دهنده‌یی در راه است.

و چنین است و بود
که کتابِ لغت نیز به بازجویان سپرده شد
تا هر واژه را که معنایی داشت به بند کشند
و واژگانِ بی‌آرِش را
به شاعران بگذارند.

و واژه‌ها به گنهکار و بی‌گناه تقسیم شد،
به آزاده و بی‌معنا
سیاسی و بی‌معنا
نمادین و بی‌معنا
ناروا و بی‌معنا. ــ

و شاعران
از بی‌آرِش‌ترینِ الفاظ
چندان گناه‌واژه تراشیدند
که بازجویانِ به‌تنگ‌آمده شیوه دیگر کردند،
و از آن پس،
سخن‌گفتن
نفسِ جنایت شد.

۱۳۶۳
✍🏻: #احمدشاملو
📚: دفتر مدایح بی‌صله

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

✋🏼درود و ادب ،فرخنده روز #خوردادامشاسپند
خورداد = هَئوروَتات ، رسایی و کمال

خورداد ‌روز داد نباشد كه بامداد
از لهو و خرمی بِستانی ز باده داد

از باده جوی شادی و از باده باش خوش
بی‌باده این جهان، صنما بادگیر، باد
✍🏻: #مسعودسعدسلمان

گل #سوسن #نماد #خوردادامشاسپند است.

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
يك #حبه_شعرپارسى با #چاى_انگليسى
☕️
✍🏻: #احمدشاملو
برگردان: رضا پرهیزگار

@sobhosher