"چند هنگامه نهی بر راه عام
گام خستی برنیامد هیچ کام
وقت صحت جمله یارند و حریف
وقت درد و غم به جز حق کو الیف"
#مثنوی_مولانا
_دفترپنجم
گام خستی برنیامد هیچ کام
وقت صحت جمله یارند و حریف
وقت درد و غم به جز حق کو الیف"
#مثنوی_مولانا
_دفترپنجم
بد میکنی و نیک طمع میداری
هم بد باشد سزای بدکرداری
با اینکه خداوند کریم و است و رحیم
گندم ندهد بار چو جو میکاری
#مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۹۶
هم بد باشد سزای بدکرداری
با اینکه خداوند کریم و است و رحیم
گندم ندهد بار چو جو میکاری
#مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۹۶
افضل درِ دل می زنی، آخر دل کو؟
عمری ست که راه می روی، منزل کو؟
شرمت بادا ز خلوت و خلوتیان
هفتاد و دو چله داشتی، حاصل کو؟
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۴۸
عمری ست که راه می روی، منزل کو؟
شرمت بادا ز خلوت و خلوتیان
هفتاد و دو چله داشتی، حاصل کو؟
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۴۸
گرچه دیوار افکند سایه دراز
بازگردد سوی او, آن سایه باز
این جهان کوهست و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
#مثنوی_مولانا
بازگردد سوی او, آن سایه باز
این جهان کوهست و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
#مثنوی_مولانا
گر در طلب خودی ز خود بیرونآ
جو را بگذار و جانب جیحون آ
چون گاو چه میکشی تو بار گردون
چرخی بزن و بر سر این گردون آ
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۶۱
جو را بگذار و جانب جیحون آ
چون گاو چه میکشی تو بار گردون
چرخی بزن و بر سر این گردون آ
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۶۱
در تمامی کارها چندین مکوش
جز به کاری که بود در دین مکوش
عاقبت تو رفت خواهی ناتمام
کارهاات ابتر و نان تو خام
#مثنوی_مولانادفترسوم
جز به کاری که بود در دین مکوش
عاقبت تو رفت خواهی ناتمام
کارهاات ابتر و نان تو خام
#مثنوی_مولانادفترسوم
پیشِ چَشمَت داشتی شیشهیْ کَبود
زان سَبَب عالَم کَبودَت مینِمود
گَر نه کوری، این کَبودی دان زِ خویش
خویش را بَدگو، مگو کَس را تو بیش
#مثنوی_مولانا
زان سَبَب عالَم کَبودَت مینِمود
گَر نه کوری، این کَبودی دان زِ خویش
خویش را بَدگو، مگو کَس را تو بیش
#مثنوی_مولانا
صد روز دراز گر به هم پیوندی
جان را نشود از این فغان خرسندی
ای آن که به این حدیث ما میخندی
مجنون نشدی هنوز دانشمندی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۹۰۰
جان را نشود از این فغان خرسندی
ای آن که به این حدیث ما میخندی
مجنون نشدی هنوز دانشمندی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۹۰۰
آنان که محققان این درگاهند
نزد دل اهل دل چو برگ کاهند
اهل دل خاصگان شاهنشاهند
باقی همه هرچه هست خرج راهند
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۴۶۱
نزد دل اهل دل چو برگ کاهند
اهل دل خاصگان شاهنشاهند
باقی همه هرچه هست خرج راهند
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۴۶۱
ابهلی اشتری دید به چرا
گفت نقشت همه کژست چِرا ؟
گفت اشتر که اندرین پیکار
عیب نقاش می کنی هشدار
در کژی ام مکن به عیب نگاه
تو زمن راه راست رفتن بخواه
نقشم از مصلحت چنان آمد
از کژی راست کمان آمد
تو فضول از میانه بیرون بر
گوش خر در خور است با سرِ خر
هست شایسته گرچت آمد خشم
طاق ابرو برای جفتی چشم
هر چه او کرده عیب مکنید
با بد و نیک جز نکو مکنید
دست عقل از سخت به نیرو شد
چشم خورشید بین ز ابرو شد
زشت و نیکو به نزد اهل خرد
سخت نیک است از او نیاید بد
به خدایی سزا مر او را دان
شب و شبگیر رو مر او را خوان
آن نکوتر که هر چه زو بینی
گر چه زشت آن همه نکو بینی
جسم را قسم راحت آمد و رنج
روح را راحت است همچون گنج
لیک ماری شکنج بر سر اوست
دست و پای خرد برابر اوست
سنایی
گفت نقشت همه کژست چِرا ؟
گفت اشتر که اندرین پیکار
عیب نقاش می کنی هشدار
در کژی ام مکن به عیب نگاه
تو زمن راه راست رفتن بخواه
نقشم از مصلحت چنان آمد
از کژی راست کمان آمد
تو فضول از میانه بیرون بر
گوش خر در خور است با سرِ خر
هست شایسته گرچت آمد خشم
طاق ابرو برای جفتی چشم
هر چه او کرده عیب مکنید
با بد و نیک جز نکو مکنید
دست عقل از سخت به نیرو شد
چشم خورشید بین ز ابرو شد
زشت و نیکو به نزد اهل خرد
سخت نیک است از او نیاید بد
به خدایی سزا مر او را دان
شب و شبگیر رو مر او را خوان
آن نکوتر که هر چه زو بینی
گر چه زشت آن همه نکو بینی
جسم را قسم راحت آمد و رنج
روح را راحت است همچون گنج
لیک ماری شکنج بر سر اوست
دست و پای خرد برابر اوست
سنایی
گدایی کن تا محتاج خلق نشوی
انسان کاری مهمتر از خودسازی ندارد و ساختن هر چیز متناسب با همان است.
دیوار را سنگ و گل و انسان را علم و عمل.
انسان تا به لقاءالله نرسیده است به کمال مطلوبش نایل نشده.
اما نفس رهزن است و باید مراقب بود. اگر نفس را مشغول نداری او تو را به خود مشغول می کند.
باید از وساوس او در حذر بود و در تربیتش به صفات الهی و اخلاق ربوبی کوشید که :
هر کس که هوای کوی دلبر دارد
از سر بنهد هر آنچه در سر دارد
ورنه به هزار چله ار بنشیند
سودش ندهد که نفس کافر دارد
به سوی خدا برو...
خدا جواد است و جود گدا میخواهد و چون خود او فرماید : " و گدا را مران "
پس خود با سائل چگونه رفتار کند؟؟
عارف رومی چه خوش گفته که چنان که گدا عاشق کریم است، کریم هم عاشق گداست.
گدایی کن تا محتاج خلق نشوی...
📚 دستورالعملهای اخلاقی و سیر و سلوک _ تدوین : محمدرضا نقدی
انسان کاری مهمتر از خودسازی ندارد و ساختن هر چیز متناسب با همان است.
دیوار را سنگ و گل و انسان را علم و عمل.
انسان تا به لقاءالله نرسیده است به کمال مطلوبش نایل نشده.
اما نفس رهزن است و باید مراقب بود. اگر نفس را مشغول نداری او تو را به خود مشغول می کند.
باید از وساوس او در حذر بود و در تربیتش به صفات الهی و اخلاق ربوبی کوشید که :
هر کس که هوای کوی دلبر دارد
از سر بنهد هر آنچه در سر دارد
ورنه به هزار چله ار بنشیند
سودش ندهد که نفس کافر دارد
به سوی خدا برو...
خدا جواد است و جود گدا میخواهد و چون خود او فرماید : " و گدا را مران "
پس خود با سائل چگونه رفتار کند؟؟
عارف رومی چه خوش گفته که چنان که گدا عاشق کریم است، کریم هم عاشق گداست.
گدایی کن تا محتاج خلق نشوی...
📚 دستورالعملهای اخلاقی و سیر و سلوک _ تدوین : محمدرضا نقدی
ابوالحسن را هرگز مریدی نبوَد، زیرا که مدعی نبوَد. وی گوید،الله ، و بس
و گفت: هر که در راه حق قدم نهد، سه چیز وی را آفت باشد: یکی از مریدان، دیگر جمع مال ، دیگر نام و ثنا جستن
#شیخ ابوالحسن خرقانی
و گفت: هر که در راه حق قدم نهد، سه چیز وی را آفت باشد: یکی از مریدان، دیگر جمع مال ، دیگر نام و ثنا جستن
#شیخ ابوالحسن خرقانی
هزار شُکر که دیدم به کامِ خویشت باز
ز رویِ صدق و صفا گشته با دلم دَمساز
رَوَندگانِ طریقت رَهِ بلا سِپَرَند
رفیقِ عشق چه غم دارد از نَشیب و فراز
غمِ حبیب نهان بِه ز گفت و گوی رقیب
که نیست سینه ی اربابِ کینه، محرمِ راز
اگر چه حُسنِ تو از عشقِ غیر مُستَغنیست
من آن نیَم که از این عشقبازی آیم باز
چه گویَمَت که ز سوزِ درون چه میبینم
ز اشک پُرس حکایت که من نیَم غَمّاز
چه فتنه بود که مَشّاطِه ی قضا انگیخت
که کرد نرگسِ مستش سیَه به سرمه ی ناز
بدین سپاس که مجلس مُنَّوَر است به دوست
گَرَت چو شمع جفایی رِسَد بسوز و بساز
غَرَض کِرشمه ی حُسن است ور نه حاجت نیست
جمالِ دولتِ محمود را به زلفِ ایاز
غزل سُرایی ناهید صرفهای نَبَرَد
در آن مَقام که حافظ برآورد آواز
حافظ
ز رویِ صدق و صفا گشته با دلم دَمساز
رَوَندگانِ طریقت رَهِ بلا سِپَرَند
رفیقِ عشق چه غم دارد از نَشیب و فراز
غمِ حبیب نهان بِه ز گفت و گوی رقیب
که نیست سینه ی اربابِ کینه، محرمِ راز
اگر چه حُسنِ تو از عشقِ غیر مُستَغنیست
من آن نیَم که از این عشقبازی آیم باز
چه گویَمَت که ز سوزِ درون چه میبینم
ز اشک پُرس حکایت که من نیَم غَمّاز
چه فتنه بود که مَشّاطِه ی قضا انگیخت
که کرد نرگسِ مستش سیَه به سرمه ی ناز
بدین سپاس که مجلس مُنَّوَر است به دوست
گَرَت چو شمع جفایی رِسَد بسوز و بساز
غَرَض کِرشمه ی حُسن است ور نه حاجت نیست
جمالِ دولتِ محمود را به زلفِ ایاز
غزل سُرایی ناهید صرفهای نَبَرَد
در آن مَقام که حافظ برآورد آواز
حافظ
تا بر سرِ کبر و کینه هستی، پستی
تا پیروِ نفسِ بتپرستی، مستی
از فکرِ جهان و قیدِ اندیشهیِ او
چون شیشهیِ آرزو شکستی، رستی
#پهلوان_محمود_بن_پوریای_ولی
تا پیروِ نفسِ بتپرستی، مستی
از فکرِ جهان و قیدِ اندیشهیِ او
چون شیشهیِ آرزو شکستی، رستی
#پهلوان_محمود_بن_پوریای_ولی
دور از نوازش های دست مهربانت
دستان ِ من در انزوای خویش تنهاست
بگذار دستت راز ِ دستم را بداند
بی هیچ پروایی که دست ِ عشق با ماست
حسین_منزوی
دستان ِ من در انزوای خویش تنهاست
بگذار دستت راز ِ دستم را بداند
بی هیچ پروایی که دست ِ عشق با ماست
حسین_منزوی