عشق و نور
897 subscribers
283 photos
1.07K videos
16 files
483 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی و صوتی های نرمین مختص مالک کانال

https://t.me/salamzendgi7

لینک تمام کنفرانسها


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
#سوال_از_اشو

من از برخی افکارم بسیار دچار دردسر بودم؛ پس اشتباهی کردم و از یک راهب هندو، از یک “سادو ماهاراج” روشی برای مراقبه درخواست کردم.
او به من گفت که ذکر رام-رام را پیوسته به‌یاد بیاورم.
با‌این وسیله آن افکار رفتند ولی حالا تکرار رام-رام پشت هم ادامه دارد.
حالا من هر لحظه رام-‌رام را تکرار می‌کنم. و اگر بخواهم آن را متوقف کنم، نمی‌توانم!
جریان پیوسته‌ی آن در درونم همیشه جاری است. یک وضعیت جنون از این حالت احساس می‌کنم.
لطفاً راهنمایی کنید، می‌خواهم از این ذکر رها شوم.

#پاسخ

این بیشتراوقات اتفاق می‌افتد. فرد از بیماری خلاص می‌شود و اسیر داروها می‌شود. این را اعتیاد می‌خوانند
برای همین است که پزشکان بسیار نگران هستند، آنان می‌خواهند به‌محضی که بیماری رفت، مصرف دارو را متوقف کنید. وگرنه وابستگی به دارو شروع می‌شود.

یک ذکر چیزی نیست که باید پیوسته تکرار شود. اگر برای یک یا دو ساعت تکرار شود، ضرری ندارد. دارو را باید به مقدار تجویزشده مصرف کرد. کسی که آن ذکر را به تو داد هیچ چیز در مورد علم اذکار نمی‌دانست. ولی این نه فقط برای تو رخ داده، بسیاری افراد مانند همین به اینجا می‌آیند.

یک فرد سیک Sikh را نزد من آوردند. او از مقامات بالای ارتش بود. سلامتی او دچار اختلال شده بود زیرا کسی به او گفته بود که فقط ذکر بگوید و بدون وقفه. پس او در درونش به تکرار ذکر “جاپ‌جی” ادامه داد. آهسته‌آهسته مردم تعجب کرده بودند که چه خبر است!
او به نظر حیران می‌رسید. به محضی که چیزی را در درون تکرار کنی، شروع می‌کنی به قطع رابطه با بیرون
او در خیابان راه می‌رفت و ماشینی بوق می‌زد تا راه را باز کند ولی آن سیک خبر نداشت! او درگیر تکرار ذکر بود و توجهش به آنجا رفته است. زنش چیزی می‌گفت و او نمی‌توانست بشنود. زنش به او می‌گفت از بازار چیزی بخرد ولی او چیز دیگری می‌خرید! و در وقت کار نیز، در ارتش هم اشتباهات او شروع شده بود
وقتی #ذهن تو کاملاً ‌در درون مشغول است، شروع می‌کنی به بی‌حواس بودن از بیرون. زندگیت به هم می‌ریزد
یک ذکر درست مانند یک حمام است. هیچکس تمام روز را حمام نمی‌گیرد
ذکر هم یک حمام‌گرفتن است:
قدری انجام بده و تازه شو، سپس تازگی به دنبال جاری می‌شود. فرد نیاز ندارد که برای تازه‌بودن طمعکار باشد و بیشتر و بیشتر به آن فکر کند. ذهن بسیار طمعکار است. ذهن می‌گوید، “حس خوبی دارد؛ یک بار دیگر انجام بده؛ یک بار دیگر!” و این نه فقط با ذکرها اتفاق می افتد، می‌تواند با هرچیز دیگر اتفاق بیفتد.

درواقع هیچ تلاشی برای اینکه افکار با فشار و زور بروند، هرگز موفق نخواهد بود. افکار بصور بی‌معنی در درونت حرکت می‌کنند و تو تمام آن انرژی آن افکار ‌را برای گفتن رام-رام-رام-رام…. مصرف کرده‌ای. این یک دگرگونی نیست. این فقط تغییر دادن شکل است. همان انرژی در حرکت است: تو قبلاً در مورد چیز دیگری فکر می‌کردی، مثل اینکه چگونه در بخت‌آزمایی برنده شوی و یا چگونه رییس جمهور شوی
حالا همان افکار و انرژی آنها با رام-رام اشغال شده است. رام-رام-رام هم کلمه است. وقتی با سرعت یک کلمه مثل رام-رام-رام را تکرار کنی آنوقت هیچ انرژی باقی نمی‌ماند، هیچ فضایی در ذهن تو باقی نخواهد ماند. تو با یک زنجیره از رام -رام -رام پر شده‌ای و فکر اینکه چطور در بخت‌آزمایی برنده شوی نمی‌توانید بین این کلمات وارد شود. اگر وارد شود آنوقت زنجیره رام-رام پاره خواهد شد. تو یک جایگزین پیدا کرده‌ای. این تحول و دگرگونی نیست.

هیچ چیز با زور و فشار به افکار که بیرون بروند حل نخواهد شد
رام-رام نیز یک فکر است
آیا بی‌فکری است؟ آیا تفاوتی هست؟ این همان انرژی همیشگی است. تو با این انرژی به سامادی نخواهی رسید. تو یک چیز را با چیزی دیگر عوض کرده‌ای؛ تعویض یک مشغولیت با مشغولیتی دیگر. ولی اینگونه از مشغله‌های ذهنی رها نخواهی شد. نیازی نیست افکار را با فشار بیرون برانی
شاهدی بر افکار باش
مایلم این را به تو بگویم: حالا، شاهد این رام-رام باش. دیگر از آن حمایت نکن، وگرنه دیوانه خواهی شد. و مردمان بسیاری به سبب مذهب دیوانه شده‌اند. هرکسی می‌تواند مذهب تعارف کند، هرکسی می‌تواند توصیه‌های دینی به تو بدهد. راهنماهای بسیاری را بدون گشتن می‌توانی پیدا کنی؛ یکی را جستجو کن، هزاران نفر پیدایشان می‌شود! حتی اگر تو دنبال آنها نگردی، آنان خودشان تو را می‌جویند. آنان از توصیه دادن لذت می‌برند. لذت راهنمایی و توصیه کردن زیاد است. نفس رضایتی بزرگ دریافت می‌کند:
“من توصیه می‌کنم، و تو دریافت می‌کنی. من می دانم و تو نمی‌دانی!” لذت بزرگی از این دست می‌دهد. برای همین است که مردم حتی در برای چیزهایی که هیچ چیز در موردشان نمی‌دانند به دیگران توصیه و راهنمایی می‌دهند. تو نیز اینگونه توصیه می‌دهی. به یاد بیاور، وضعیت دیگران هم مانند خودت است. آن راهب که این را به تو توصیه کرده بود هیچ چیز نمی‌داند

ادامه👇👇
#سوال_از_اشو

اشو! مرا بکُش، ای خدا Lord، مرا بکُش! مرا بکُش! من عطش مرگ دارم.
مرا آنگونه بکُش که اشو مُرد و دید!
من یک سنگ شده‌ام، نمی‌توانم کاملاً ذوب شوم. ناراحتم. چه باید بکنم؟

#پاسخ

سودیر بارتی Sudhir Bharti؛ آنچه نوشته‌ای عاشقانه است، ولی پُر از سوءتفاهم است. تو یک شکل جدید به دوبیتی گوراک داده‌ای؛ ولی نمی‌توان شکل جدیدی به دوبیتی‌های گوراک داد. آنها همانطور که هستند کامل هستند، نمی‌توانند دستکاری شوند.

یک بار دیگر جمله‌ی گوراک را درک کن:
بمیر، ای یوگی؛ بمیر! بمیر، مردن شیرین است.
آن مرگ را که گوراک Gorakh مُرد و دید را بمیر.

تو یک تغییر بزرگ داده‌ای. می‌گویی: “مرا بکُش، ای خدا Lord، مرا بکُش!”
هیچکس دیگر نمی‌تواند تو را بکشد، غیرممکن است. کسی می‌تواند بدن تو را بکُشد، ولی هیچکس نمی‌تواند نفْسِ تو را بکشد.  فقط خودت قادر به اینکار هستی. حتی خدا هم نمی‌تواند تو را بکشد؛ وگرنه آن را کشته بود. شما می‌گویید خدا برهمه کاری قادر است، توانا و قادر مطلق است. حتی او هم قدرتش محدود است ـــ نمی‌تواند نفْس شما را بکشد. اگر نفْس تو وجود می‌داشت، خداوند می‌توانست آن را بکشد. نفْس وجود ندارد، فقط یک توهم است. آن توهم مال تو است. فقط تو می‌توانی توهم خودت را رها کنی، من چگونه می‌توانم توهم تو را از تو بگیرم؟ تو اصرار داری که دو باضافه‌ی دو می‌شود پنج! هرچقدر هم که من اصرار کنم که دو باضافه‌ی دو می‌شود چهار، چه خواهد شد؟ ـــ تا وقتی که تو باور داری که دو باضافه‌ی دو می‌شود پنج! اگر تو لجاجت داشته باشی که دو باضافه‌ی دو می‌شود پنج، تو حاصل‌جمع دو و دو را پنج خواهی دانست.

نه، سودیر؛ من نمی‌توانم نفْس تو را ازبین ببرم. هیچکس نمی‌تواند
نفسِ تو توهمِ تو است. فقط وقتی می‌شکند که تو بیدار شوی
نمی‌توان آن را از بیرون شکست. هیچ چراغ بیرونی نمی‌تواند درون تو را روشن کند. آری، من می‌توانم روش آن را به تو بگویم، که چگونه چراغ درون را روشن کنی. ولی نمی‌توانم چراغ تو را روشن کنم. تو باید آن را روشن کنی.

به این دلیل است که بودا گفته که یک بودا راه را نشان می‌دهد؛ تو خودت باید در آن راه گام بزنی. هیچ بودا نمی‌‌تواند برای تو راه برود و به مقصد برسد؛ و حتی اگر برسد، اوست که به هدف رسیده؛ تو در همانجا که هستی باقی خواهی ماند
حقیقت را نمی‌توان قرض گرفت

گفته‌ی گوراک را تغییر نده.
بمیر، ای یوگی؛ بمیر! بمیر، مردن شیرین است.
او می‌گوید، تو خودت باید بمیری. اگر در قدرت من بود که نفس تو را نابود کنم، آنوقت چه کار آسانی می‌بود. آنوقت نزد من می‌آمدی، من عصای جادویی را تکان می‌دادم و نفس تو کشته می‌شد! تو به خدا می‌رسیدی و به خانه‌ات می‌رفتی! ولی اگر نفس به این ارزانی و اسانی ازبین برود آنوقت خطرناک خواهد بود: در راه بازگشت شاید کسی را ملاقات کنی و او دستی در جهت عکس تکان بدهد و تو درست بگردی به جایی که بودی!

این تو هستی که باید بمیری، من نمی‌توانم تو را بکشم. اگر من بتوانم تو را بکشم، هرکسی می‌تواند تو را دوباره زنده کند. اگر خودت بمیری، آنوقت هیچکس دیگر نمی‌تواند تو را زنده کند. هرگاه فردی آگاهانه بیدار شود و نفسِْ ‌خودش را در درون بزداید، هیچ قدرتی در دنیا نیست که بتواند دوباره او را به دام نفْس بیندازد.

پس نگو که: “اشو! مرا بکُش، ای خدا Lord، مرا بکُش! مرا بکُش! من عطش مرگ دارم.”
هیچکس با عطش مرگ نمی‌میرد. کسی که شدیداً‌ مشتاق مرگ است، فقط باید بمیرد. عطش برای چیست؟

نفْسِ تو با شنیدن من به نظرش می‌رسد، “اگر من فقط بتوانم مانند گوراک یک یوگی بزرگ باشم! ولی این گوراک چیزی تکان‌دهنده را می‌گوید؛ او می‌گوید: «بمیر و خودش اتفاق می‌افتد!» خوب؛ پس من خواهم مرد، ولی باید باقی باشم. من هم می‌خواهم به ادراک برسم!”

این خودِ نفْس تو است که می‌خواهد به ادراک برسد و این همان چیزی است که باید بمیرد! پس نفس می‌گوید، “خوب، من خواهم مرد. اگر راه ادراک این است، پس باشد، من حتی حاضرم بمیرم، ولی من همچون فردی که به ادارک رسیده باقی خواهم ماند!” و این عطش برای رسیدن به ادراک است که شخص را از مردن بازمی‌دارد. این نَفَسِ نَفْس breath of the ego است.

این نَفَسِ نَفْس از کجا می‌آید؟ نفْس نَفَسِ خودش را از خواهش برای چیزی بودن می‌گیرد. تو فقیر هستی و می‌خواهی ثروتمند باشی: نفس اینگونه جان می‌گیرد. تو جاهل هستی و می‌‌خواهی دانشمند باشی، نفس اینگونه نَفَس می‌گیرد. تو قدرتی نداری و می خواهی در جایگاه قدرت باشی، این خواستن‌هاست که به نفْس قوت می‌دهد

ادامه👇👇
#سوال_از_اشو

اشو ﻋﺰﻳﺰ، به نظر می رسد که مفهوم خدا از این احساس برمیخیزد که چیزی عظیم تر از ما وجود دارد
آیا این عظیم تر همان بی ذهنی است و یا چیزی دیگر است؟

#ﭘﺎﺳﺦ

هیچ چیز عظیم تر از تو وجود ندارد
هیچ چیز بزرگتر از خودت وجود ندارد
زیرا تو همان کاینات هستی.
تو جهان هستی هستی، هیچ چیز بزرگتر از تو وجود ندارد
این فکر نیز در تو کاشته شده است که قدیسان از تو مقدس تر هستند. من مطابق معرفت خودم زندگی می کنم و ادراک من این است که تمام مردم بزرگ دنیا سقراط یا بودا مطابق با نور خودشان زندگی کرده اند. این چیزی است که آنان را انسان هایی بزرگ ساخته و شکوهی را به زندگی آنان آورده است. انسان های معاصر آنان همانقدر با آنان مخالف بوده اند که انسان های معاصر با من مخالف هستند. آنان نمی توانند مردی را تحمل کنند که مطابق بینش خودش زندگی می کند بر اساس هشیاری خودش زندگی می کند کسی که از هیچکس پیروی نمی کند کسی که کتاب مقدسی ندارد و مذهبی ندارد. چنین مردی در میلیون ها نفر تولید عقده ی حقارت می کند و گرنه من به چه کسی آسیب میرسانم.

هیچ چیز از تو عظیم تر نیست مذاهب بشما می آموزند که شما همگی گناهکارید. قدیسان مقدس تر هستند و خدا بزرگتر است و شما فقط موجوداتی کوچک هستید که روی زمین می خزید. مذاهب به شما عقده ی حقارت داده اند. این عقده ی حقارت همیشه به دنبال کسی می گردد که باید بزرگتر باشد ولی این چیزی طبیعی نیست بلکه در شما برنامه ریزی شده است. کار گذاشته شده و کاشته شده است. شما به موجودات فرو انسانی تنزل داده شده اید. تمامی عزت نفس شما شرافت شما افتخار شما از شما گرفته شده است شما بدون افتخار بدون احترام به خود، بدون شرافت رها شده اید. این طبیعی است که فکر کنید کسی از شما بزرگتر است.

آیا هرگز فکر کرده اید که زمین گرد است؟
خدا در بالا قرار دارد ولی زمین گرد است، پس بالا چیست و پایین چیست؟
خدای کسانی که در سمت دیگر زمین زندگی می کنند زیر پاهای شما قرار دارد. بنابر این وقتی که دست هایتان را در دعا بلند می کنید فقط فکر کنید روی زمینی گرد زندگی می کنید. احمق نباشید هیچکس بالاتر نیست هیچکس پایین تر نیست این فقط یک جهان هستی است
ما تجلیات متفاوتی از یک حیات هستیم و این خوب است که تجلیات بسیار متفاوتی وجود دارند این زندگی را زیبا میسازد به آن تنوع می بخشد. به آن رنگ می دهد آنرا یک رنگین کمان میسازد یکنواخت و خسته کننده نیست بطور عظیمی جالب است
تمام مفاهیم شما از بالا و پایین نسبی تخیلی هستند زیرا پیوسته در حال مقایسه کردن هستید
هر انسان موجودی منحصر بفرد است بنابراین تمام مقایسات خطا هستند.

#اشو
#سوال_از_اشو

ﭼرا ﻣﺎ اﯾﻧﭼﻧﯾن ﻣﺷﺗﺎق ﻓراﻣوش کردن ﺧود ھﺳﺗﯾم ؟

#پاسح:

ﻓﮑر ﻧﮑن ﮐه ﻓﻘط ﮐﺳﺎﻧﯽ ﮐه ﺑه دﯾدن ﻓﯾﻠم ﻣﯽ روﻧد ﻣﯽ ﺧواھﻧد ﺧودﺷﺎن را فراﻣوش ﮐﻧﻧد .
ﮐﺳﺎﻧﯽ ﮐه ﺑه ﻣﻌﺑد ﻣﯽ روﻧد ﻧﯾز ﺑه ھﻣﺎن دﻟﯾل ﻣﯽ روﻧد ، ﺗﻔﺎوﺗﯽ وﺟود ﻧدارد .
ﻣﻌﺑد روﺷﯽ ﻗدﯾﻣﯽ ﺑرای ﻓراﻣوﺷﯽ ﺧود اﺳت ؛ ﻓﯾﻠم روﺷﯽ ﻧو اﺳت
اﮔر اﻧﺳﺎن ﺑﻧﺷﯾﻧد و آواز راﻣﺎ راﻣﺎ ﺑﺧواﻧد ، ذکر بگوید ، نیایش کند ،
ﻓﮑر ﻧﮑن ﮐه دارد ﮐﺎر دﯾﮕری متفاوت با ﮐﺳﯽ ﮐه
ﺑﺎ ﺷﻧﯾدن آواز و ﻓﯾﻠم  سعی در فراموشی خود دارد ، انجام می دهد .
ﺗﻔﺎوﺗﯽ ﻣﯾﺎن اﯾن دو وﺟود ﻧدارد
چه آن ذکر  راﻣﺎ ﺑﺎﺷد ، چه فیلم ، چه موسیقی ،
ﭼه  ﺗﻼش ﺑرای درﮔﯾر ﺷدن در ھر ﭼﯾزی ﺑﯾرون از ﺧود ،
ﺗﻼش ﺑرای درﮔﯾر ﺷدن در ھر ﭼﯾزی در اﺻل کاری ﻧﯾﺳت 
ﺟز ﺗﻼش ﺑرای ﻓرار از ﺧود .
ﻣﺎ همه ﻣﺷﻐول ﺗﻼش ﺑرای ﻓرار از ﺧود ﺑه روشهای ﮔوﻧﺎﮔون ھﺳﺗﯾم .
اﯾن ﻧﺷﺎن ﻣﯽ دھد ﮐه وﺿﻊ درون ﻣﺎ ﺑدﺗر ﺷده
و ﻣﺎ ﺣﺗﯽ ﺷﮭﺎﻣت ﻧﮕﺎه ﮐردن ﺑه آن را ﻧﯾز از دﺳت داده اﯾم .
ﻣﺎ از ﻧﮕﺎه ﮐردن ﺑه آنسو ﺑﺳﯾﺎر   ﻣﯽ ﺗرﺳﯾم .
وقتی چیزی را پنهان می کنی اینطور نیست که از بین رفته باشد .
آﺷﮑﺎر ﻧﺑودن و وﺟود ﻧداﺷﺗن ھﯾﭻ رﺑطﯽ ﺑه ھم ﻧدارﻧد .
اﮔر ﭼﯾزی آﺷﮑﺎر ﺑود ﺷﺎﯾد ﻣﯽ ﺗواﻧﺳﺗﯾم ﺗﻐﯾﯾرش دھﯾم ،
اﻣﺎ ﺗﺎ آﺷﮑﺎر نباشد ، ﺗﻐﯾﯾر ﻣﻣﮑن ﻧﯾﺳت . 
در درون ﻣﺎﻧﻧد ﯾﮏ زﺧم رﺷد ﻣﯽ ﮐﻧد و پنهان می ماند .

#اشو
#سفر_درونی
#سوال_از_اشو

با شنیدن شما احساسی از نیایش در قلب من موج می‌زند.
ولی چگونه باید نیایش کنم؟
نمی‌دانم نیایش چطور باید انجام شود.

#پاسخ_قسمت_اول

نیایش نمی‌تواند انجام شود،
نیایش اتفاق می‌افتد
همین احساس که در قلب تو برخاسته، نیایش است
اگر هرکاری انجام بدهی، دروغین می‌شود. اگر هر عملی انجام بدهی، تشریفاتی می‌گردد. اگر عملی انجام دهی، وام گرفته خواهد شد؛ تقلیدی از دیگران می‌شود.

نیایش تقلیدی نیست
به سبب تقلید است که نیایش از روی زمین ناپدید شده است. مردم هریک به  پرستشگاه‌های خودشان می‌روند. اگر در همسایگی یک مسجد وجود داشته باشد، آنان برای نیایش به آنجا نمی‌روند؛ آنان برای نیایش دو مایل دورتر به معبد خودشان می‌روند! اگر آن زمان که برای رفتن این دو مایل صرف نیایش شده بود…. تو کجا می‌روی؟
ولی کسی که در مسجد دعا می‌کند در همین موقعیت قرار دارد. معبد در همسایگی او قرار دارد. او حتی توجهی به آن ندارد. او پشتش را به معبد می‌کند و می‌رود.
در متون مذهبی جین‌ها و هندوها یک توصیه خاص وجود دارد. همین توصیه هست: زیرا حماقت در همه یکسان است
در متون جین‌ها آمده است:
اگر از کنار یک معبد هندو رد می‌شود و یک فیل هار تو را دنبال می‌کند، بهتر است زیر پای آن فیل هار لِه شوی و کشته شوی تا اینکه در معبد هندوها پناه بگیری!
و دقیقاً همین توصیه در متون هندو وجود دارد: اگر یک فیل هار تو را دنبال کند، بهتر است در زیر پای او کشته شوی تا اینکه به یک معبد جین پناه ببری!!!
چه افکار خامی به نام دین تبلیغ می‌شود!!!
ولی هندوها و جین‌ها دست‌کم دو دین جدا ازهم هستند. در میان هندوها مردمی هستند که به راما عقیده دارند و به یک معبد کریشنا نمی‌روند! و کسانی که کریشنا را باور دارند به یک معبد راما نمی‌روند! و حتی عجیب‌تر دو فرقه‌ی دیگامبار Digambar و شوتامبار Shvetambar هستند که هردو ماهاویرا Mahavira را باور دارند، ولی معابد آنها نمی‌تواند یکی باشد.

مردم به نام دین درگیر سیاست می‌شوند. و تمام این اختلال ها به سبب تقلید است
نیایش یک احساس طبیعی و غیرپیچیده است. با نگاه کردن به یک درخت موجی از سرور در درونت احساس می‌کنی
در همانجا تعظیم کن: نیایش اتفاق افتاده است. در کنار درخت سجده کن. سرت را روی ریشه‌هایش قرار بده؛ و سلام و تهنیت تو به الوهیت می‌رسد، زیرا آن درخت به خدا وصل است. بت‌های معابد شما ابداً به خدا وصل نیستند، زیرا شما آنها را ساخته‌اید. درختان زنده هستند، زندگی در آنها جریان دارد، نهری از شهد در درونشان جاری است. وگرنه سبز نمی‌بودند. وگرنه ساقه‌ها و شاخه‌های جدید بیرون نمی‌آمدند. وگرنه گل‌ها روی درختان شکفته نمی‌شدند
آنها با خداوند یکی هستند، سجده کن
پاهای الوهیت در ریشه‌های درخت آسان‌تر به‌دست می‌آید تا در بت‌های معابد. اینها تمامش دروغین است، فقط تشریفات است
آیا در بت‌های ساخت انسان به دنبال خدا می‌گردی؟
تو در چیزهای ساخت بشر دنبال کسی هستی که بشر را ساخته است؟
اشتباه می‌کنی. طبیعت خدا در تمام چهار جهت پراکنده است. رودخانه‌هایش جاری هستند، اقیانوس‌هایش پر از امواج بلندبالا است. ماه او طلوع می‌کند؛ ‌خورشید او بیرون می‌آید. درختان متعلق به او هستند؛ گیاهان و پرندگان به او تعلق دارند؛ و تو نیز....

اگر در لحظاتی عاشقانه در پای فرزند خودت نیز سجده کنی، بازهم سلام تو به او خواهد رسید. اگر در لحظاتی عاشقانه به پای همسرت نیز سجده کنی بازهم سلام تو به الوهیت خواهد رسید.

نیایش غیررسمی است
از آن تشریفات نساز
ولی دعاها چنان تشریفاتی شده‌اند که تو فراموش کرده‌ای که یک نیایش طبیعی، غیرتشریفاتی و خودانگیخته چیست.

می‌گویی، “با شنیدن شما احساسی از نیایش در قلب من موج می‌زند.”
همین نیایش است، چه چیز بیشتری درخواست می‌کنی؟
ولی حالا می‌گویی، “ولی چگونه باید نیایش کنم؟”
نیایش اتفاق افتاده است. با نشستن در ستسانگ نیایش اتفاق می‌افتد. اگر من در نیایش هستم و تو در احساس مستقیم با من نشسته‌ای، اگر در درونت بحثی درنگرفته باشد، طوری به سخنان من گوش ندهی که گویی قاضی من هستی، که می‌خواهی تعیین کنی چه چیز درست است و چه چیز غلط ـــ اگر طوری به سخنان من گوش بدهی مانند کسی که به موسیقی گوش می‌دهد، بدون اینکه چه درست است و چه غلط ـــ اگر عصاره‌ی بودن در نزدیکی مرا دریافت کرده‌ای؛ آنگاه نتیجه نیایش است، نیایش اتفاق افتاده است. چیزی در درون تو سجده می‌کند. چیزی در تو محو شده است. آغازی تازه در درونت شروع می‌شود. موجی برمی‌خیزد که در آن غرق می‌شوی. این نیایش است.

ادامه دارد.....

#اشو
تفسیر اشو از کتاب هندی“بمیر، ای یوگی! بمیر”
#سوال_از_اشو

با شنیدن شما احساسی از نیایش در قلب من موج می‌زند.
ولی چگونه باید نیایش کنم؟
نمی‌دانم نیایش چطور باید انجام شود.

#پاسخ_قسمت_دوم

ولی مشکل تو را درک می‌کنم
تو فکر می‌کنی که نیایش فقط گاه‌گاهی رخ می‌دهد.
چطور آن را هر روز به نظم بیاوری؟
هرکاری را که بطور منظم و سیستماتیک انجام بدهی دروغین می‌گردد
هروقت اتفاق افتاد، اتفاق افتاده است. برای نیایش نمی‌توان یک وقت خاص را تثبیت کرد. چنین نیست که هر روز صبح بیدار شوی و دعا کنی.
هروقت که شد….

گاهی در نیمه‌شب رخ می دهد، گاهی در بامداد، گاهی در بعدازظهر. برای نیایش وقت ثابتی وجود ندارد، زیرا تمام زمان‌ها مال خدا است. برای نیایش یک زمان و وقت درستی وجود ندارد.

بجای ساختن یک حکم یا دستور، بجای اینکه از نیایش یک مراسم بسازی، به سمت خودانگیختگی خودت حرکت کن. وقتی که رخ داد، چشمانت را ببند و برای مدتی حل بشو. تعجب خواهی کرد که از کجا شروع خواهد شد. شاید هرگز فکر نمی‌کردی که از چنین جایی شروع شود. کسی فلوت می‌نوازد و نیایش آغاز می‌شود
بعدازظهر است، همه جا آرام…
هیچ نسیمی نمی‌وزد، درختان حرکت نمی‌کنند…. شروع می‌شود
شب است: صدای جیرجیرک‌ها….
و شروع می‌شود
با دوستت نشسته‌ای، دست در دست هم، و شروع می‌شود
زمان خاصی برای نیایش وجود ندارد. و سخت است که بگویی هربار چگونه رخ می‌دهد، زیرا هرگز تکرار نمی‌شود. نیایش یک وضعیت بودش است؛ موضوع فکرکردن در کار نیست.

نیایش یک صفحه‌ی گرامافون نیست که همیشه یکسان باشد، بارها و بارها همان باشد. نیایش یک سلام salaam است، یک خوشامدگویی با دستانی نیایشگر،‌ که با رنگ‌های تازه، شکل‌های جدید و صورت‌های تازه متجلی می‌شود.

سلام خود را از هرکجا که هستی به هرکجا که می‌خواهی بفرست
نزدیک هر گلی تعظیم کن، به آن سلام بفرست. با شنیدن نوای یک فاخته، بگذار رقصی آغاز شود، سلام ات را بفرست. باران زده و روی سقف تو موسیقی برپا شده، سلام ات را بفرست:
لطفاً سلام مشتاقانه‌ی مرا بپذیر، لطفاً عشق مرا بپذیر.

و نیازی به یافتن کلمات نیست؛ بدون کلام بفرست
خداوند زبان تو را نمی‌فهمد؛ احساسات تو را درک می‌کند
زبان‌ها بسیارند. اگر قرار بود خدا زبان ما را درک کند، ‌دیوانه می‌شد! حدود سیصد زبان روی زمین وجود دارد. اینها فقط زبان‌های اصلی هستند. اگر زبان‌های شاخه شده و گویش‌ها را اضافه کنیم، خدا دچار مشکل بزرگی می‌شود! می‌توانی مشکل خدا را درک کنی!و فقط یک زمین وجود ندارد؛ دانشمندان می‌گویند که دست کم در پنجاه‌هزار سیاره زندگی وجود دارد. شاید بیشتر هم باشد ولی دست کم پنجاه‌هزار سیاره شبیه زمین وجود دارند. و هستی بسیار گسترده است. و فقط موضوع انسان نیست، پرندگان و حیوانات نیز به نیایش درمی‌آیند.
فقط موضوع انسان در میان نیست. پرندگان و حیوانات هم هستند:
در میان آنها برخی در نیایش هستند. گیاهان وجود دارند، در میان آنها برخی در نیایش هستند. امروزه دانشمندان مشغول یک مطالعه‌ی بزرگ هستند.
و یک چیز کاملاً روشن شده است که گیاهان بسیار حسّاس هستند ـــ همانند انسان‌ها، شاید بیشتر، ولی نه کمتر از انسان.

اگر گیاهان، سیتار راوی شانکار Ravi Shankar را بشنوند، در لذت غرق می‌شوند. دانشمندان روی این موضوع آزمایش کرده‌اند. گیاهان مسرور شده‌اند. اکنون ابزارهایی ساخته‌ شده‌اند ـــ مانند کاردیوگرام Cardiogram که ضربان قلب را ثبت می‌کند ــ که با آنها تپش و حساسیت گیاهان را اندازه‌گیری می‌کنند. این وسیله را روی درخت نصب می‌کنند و حالات عاطفی درخت را آشکار می‌کند که آیا خوشحال است یا غمگین، خشمگین است یا مهربان.

وقتی که نتایج این آزمایش به‌دست آمد، حتی خودِ آن دانشمندی که مشغول آزمایش با درختان بود شگفت‌زده شده بود. وقتی کسی با تبر برای قطع درختان می‌آمد ــ او هنوز درختی را قطع نکرده بود ولی وقتی درختان دیدند که مردی با تبر وارد شده، تمام درختان شروع به لرزیدن کردند. آن ابزار بی‌درنگ نشان دادند که درختان دچار تشویش هستند و عصبی شده‌اند گویی که می‌دانند نوبت کدامیک رسیده است.

حتی تعجب‌انگیزتر اینکه اگر یک درخت را قطع کنید آنگاه تمام درختان در آن نزدیکی دچار اندوه می‌شوند. و چنین نیست که آنها فقط با قطع درختان دچار ناراحتی می شوند: اگر یک پرنده را هم بکشید تمام درختان از آن متاثر می‌شوند ـــ از کشتن یک پرنده! این چه ربطی به درختان دارد؟ ولی پرندگان نیز مال درختان هستند. پرنده لانه‌.اش را روی درختان می‌سازد. به درختان شرافت می‌بخشد و برکت می‌دهد. پرنده در آن نزدیکی می‌رقصد و آواز می‌خواند و صداهای شاد تولید می‌کند. وقتی که زنده بود، زندگی وجود داشت. و هرگاه زندگی کسی دچار آسیب شود، درختان نسبت به آن حساس هستند

ادامه دارد.....

#اشو
تفسیر اشو از کتاب هندی“بمیر، ای یوگی! بمیر”
#سوال_از_اشو

با شنیدن شما احساسی از نیایش در قلب من موج می‌زند.
ولی چگونه باید نیایش کنم؟
نمی‌دانم نیایش چطور باید انجام شود.

#پاسخ_قسمت_سوم

و زمانی که درخت‌ها حسّ کردند که باغبان با شلنگ آب وارد می‌شود، بسیار خوشحال می‌شدند. آب هنوز به آنها پاشیده نشده ولی تشنگی آنان تحریک شده است: آماده هستند؛ خوشحال هستند. یک “تشکر” در حال بیان‌شدن است. امروزه اینها واقعیت‌های علمی هستند. شاعران همیشه این‌چیزها را می‌گفتند. شاعران هزاران سال پیش گفته بودند و برای علم هزاران سال طول می‌کشد تا این را درک کند.

ماهاویرا به یقین می‌باید این نوع چیزها را در درختان دیده باشد، می‌باید آن را شناخته باشد. او گفته است:
“میوه‌های نرسیده را از درختان نچینید. وقتی میوه پخته شد و خودش از درخت افتاد، آنوقت آن را قبول کنید.”
وقتی چنین چیزی بادرختان وجود دارد، پس تا پرندگان و حیوانات چگونه است؟ مردمی که به پرندگان و حیوانات را می‌خورند چقدر غیرحساس هستند!
و مردمان غیرمهم را کنار بگذارید که از آنها انتظاری نیست….

ماهاویرا باید این را دیده باشد که آسیب‌زدن به درخت فقط وقتی ممکن است که تو حساس نباشی، وقتی مانند سنگ شده باشی. کشتن و خوردن حیوانات فقط وقتی ممکن است که قلب تو مرده باشد و روح تو کاملاً زمخت شده باشد.

این درست همان چیزی است که گوراک می‌گفت: به یاد داری
نه؟ تو سنگ را می‌پرستی و مانند سنگ می‌شوی. معابد شما از سنگ ساخته شده، بت‌های شما سنگی هستند؛ درون شما نیز سنگ است. در درون شما زندگی ناپدید شده است.

تمام جهان هستی حسّاس است. تمام اجزای این کائنات در حال نیایش هستند: هریک به طریق خودش. عبادت ادامه دارد، پیشکش‌ها ادامه دارند
موضوع زبان در کار نیست،
بلکه احساس است
زبان را بینداز. وقتی احساس دست بدهد، وقتی احساس زندگیت را پر کند، آنوقت در آن غرق شو. آری، اگر می‌خواهی گریه کنی، گریه کن. اگر مایلی بخندی، بخند. اگر می‌خواهی برقصی، برقص
این راه احساس‌کردن است.

اشک‌هایت تو را به خدا نزدیک‌تر می‌سازد تا متون مذهبی تو
اشک‌ها مال خودت هستند:
از اعماق وجودت جاری می‌شوند. اشک‌ها درخواست متواضعانه‌ی تو هستند:
لطفاً سلام مشتاقانه‌ی مرا بپذیر،
لطفاً عشق مرا بپذیر.

گاهی اوقات با شادمانی برقص:
او چنین دنیای کمیابی را به تو بخشیده است. او یک زندگی باارزش به تو بخشیده است. تک‌تک موجودات این دنیا پرارزش هستند. در اینجا هر یک دانه گندم سراسر پُر از اوست. چنین کائناتی پر از ضرب‌آهنگ ـــ و تو حتی تشکر هم نمی‌کنی؟

شکرگزاری همان نیایش است
و البته که یادآوری او تو را شکنجه می‌دهد!. این خوب است. یادآوری او تو را از درون به‌هم می‌زند؛ این خوب است. ولی این یادآوری را یک تشریفات نکن؛ وگرنه دروغین می‌گردد. تشریفات کار نمی‌کند.

پس نپرس که دعا چگونه باید انجام شود
بگذار آن احساس بیاید، در آن احساس شناور باشد. فقط آن را متوقف نکن، وقتی که آن احساس تو را دربرگرفت، متوقف نشو
ما بسیار خسیس شده‌ایم. از گریه‌کردن می‌ترسیم، از خندیدن هراس داریم. می‌ترسیم که برقصیم! از اینکه احساسات بر ما غلبه کنند وحشت داریم. ما کاملاً‌ خشک شده‌ایم
تمام انسانیت ما دروغین، توخالی و پر از نفاق شده است.

بگذار یادآوری خدا تو را شکنجه بدهد. بگذار این تپش قلب بیشتر شود
بگذار آن زخم درونت عمیق‌تر شود
این زخم یک نیایش است
نیایش در کلمات نیست
نیایش طنین و وِلْوِله‌ی زندگی است.

عجله نکن که آن احساس را به کلام درآوری، وگرنه ذهن بسیار زرنگ است! ذهن می‌داند که چگونه همه‌چیز را دروغین کند. اگر کسی را در راه ببینی فوری لبخند می‌زنی. آن لبخند دروغین است. درون تو نیست، فقط روی لبهایت چسبیده شده،
لبخند‌های شما دروغین است
تو می‌خندی چون باید که بخندی؛ گریه می‌کنی چون از تو انتظار می‌رود که گریه کنی. وقتی کسی بمیرد تو گریه می‌کنی.

نپرس که چگونه باید دعا کنی
موجی برخاسته، احساسی دست داده ـــ فقط در این احساس مداخله نکن. هرکجا که این موج خواست تو را ببرد با آن برو. در ابتدا خواهی ترسید و فکر می‌کنی، “نمی‌دانم این مرا به کجا خواهد برد، شاید در وسط بازار شروع کنم به گریه‌کردن! یا وقتی مردم جدّی نشسته‌اند شروع کنم به خندیدن! مردم فکر می‌کنند من دیوانه هستم.”

توجه کن:‌
فقط انسان دیوانه می‌تواند نیایش کند. فقط کسی که شهامت دیوانه‌شدن را دارد می‌تواند در این طریقت نیایش سفر کند.

نیایش واقعی مال تو نیست. هرآنچه که از سوی الوهیت آمده باشد، الهی است. تو فقط یک واسطه هستی: یک نِیِ توخالی. او توسط تو ترانه می‌خواند. نیایش فقط آنوقت واقعی است
و فقط آنوقت است که نیایش رهایی‌بخش است.

#اشو
تفسیر اشو از کتاب هندی“بمیر، ای یوگی! بمیر” Maran Hey Jogi, Maran
#برگردان: ‌محسن خاتمی
#سوال_از_اشو

تعریف شما از شکرگزاری چیست؟

#پاسخ

سپاسگزاري واقعی هرگز قادر نیست براي بیان خودش واژه اي بیابد.
آن سپاسگزاري که بتوان براي بیانش، واژه بیـابی، فقـط تشـریفاتی اسـت
زیرا هر چیزي که دل آن را احساس کند، بی درنگ به وراي #واژگان، مفاهیم و زبان می رود.
می توانی آن را زندگی کنی،
می تواند از چشـمانت بدرخشد، 
می تواند همچون رایحه اي از تمامی وجودت پراکنده شود.
می تواند موسیقی سکوتت شود، 
ولی نمی توانی آن را بازگو کنی. 
لحظـه اي که آن را بگویی، یک چیز اساسی بی درنگ خواهد مرد. 
کلمات فقط می توانند حامل مردگان باشند، نه تجارب زنده
بنابراین قابـل درك اسـت که سپاسگزاري کردن را دشوار می یابی.
این مشکل تو نیست،
مشکل تجربهِ سپاسگزار بودن است.
و چه برکت یافته اند آنان که چنین تجاربی، #وراي_کلام دارند.

آنان که چیزي جز کلام و واژگان نمیشناسند نفرین شده اند.
شکرگزاري عاطفه اي الهی است.
در این قرن، اگر چیزي گم شده باشد، همین شکرگزاري است.
آیا می دانید که وقتی هوا را به درون می بریـد، این شما نیستید که نفس می کشید؟
زیرا لحظه اي که نفس وارد نشود، تو قادر نیستی آن را به درون ببري. آیا مطمـئن هسـتی کـه ایـن تو بودي که زاده شدي؟
نه، این تو نبودي.
تو در به دنیا آمدنت نقشی آگاهانه نداشتی، این تصمیم تو نبوده.
آیا مـی دانـی ایـن بـدن کوچـک کـه دریافت کرده اي چقدر شگفت انگیزاست؟
این بزرگترین معجزة روي زمین است.
قدري غذا می خوري و این معدة کوچک تو آن را هضـم مـیکند، این معجزه اي بزرگ است.
علم بسیار پیشرفت کرده است، ولی اگر بخواهی کارخانه هاي بزرگی بسازي و هـزاران متخصـص را در آن هـا بگماري، باز هم مشکل بتوانند یک قطعه نان را هضم کنند و به خون تبدیل سازند.
و این بدن شما بیست و چهار ساعته در حال انجام معجزات است،. مواد گرانبهایی در آن به کار نرفته است.
چنین معجزة عظیمی بیست و چهار ساعته با تو اسـت و تـو از آن سپاسـگزاري ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻲ!!!!

ادامه👇👇

#اشو
#سوال_از_اشو

مرشد عزیز، چرا شما همواره علیه دانش صحبت می‌کنید؟
هرگز نشنیده‌ام که علیه جهل صحبت کنید

#پاسخ

سارگام،دانش مانع می‌شود
جهل هرگز مانع نیست
دانش تو را نفسانی می‌سازد، جهل هرگز چنین کاری نمی‌کند
دانش چیزی نیست جز پنهان‌سازی جهل و پوشاندن آن
اگر دانش نباشد، جهل خودت را خواهی شناخت زیرا چیزی برای پنهان کردن وجود ندارد
و شناخت اینکه، “من نادان هستم،” نخستین گام به سوی خردِ واقعی است برای همین من هرگز برعلیه جهل صحبت نمی‌کنم، در مورد جهل چیزی زیبا وجود دارد. آنچه در مورد جهل زیباست این است که جهت درست حرکت را به تو نشان می‌دهد

سقراط می‌گوید: من فقط یک چیز می‌دانم؛ که چیزی نمی‌دانم
ولی سقراط یکی از خردمندترین مردان دنیا است

من هرگز چیزی بر علیه جهل نمی‌گویم. یک نکته‌ی زیبای دیگر در مورد جهل وجود دارد: که مال خودت است

دانش همیشه قرض‌گرفته شده است
و چیزی که مال خودت باشد هرگز نمی‌تواند از تو گرفته شود؛ نمی‌تواند دزدیده شود
ولی دانش را بسیار آسان می‌توان از تو گرفت. وام گرفته شده است.
و وقتی که نادان هستی، هیچ تظاهری pretension در موردش نداری، ساده هستی، معصوم هستی
نادانی کیفیت معصومیت را در خودش دارد. برای همین است که کودکان بسیار معصوم هستند، چون نادان هستند. مردمان ابتدایی primitive نیز بسیار معصوم هستند؛ زیرا بسیار نادان هستند، حیله‌گر نیستند، نمی‌توانند باشند؛ بقدر کافی دانش ندارند تا حیله‌گر باشند
قبل از اینکه بتوانی حیله‌گر باشی باید تعلیم‌دیده educated باشی
قبل از اینکه بتوانی حیله‌گر باشی نیاز به مدرک دانشگاهی داری
هرچه دانشگاه‌های بیشتری وجود داشته باشند، دنیا حیله‌گرتر خواهد بود
هرچه مردمان بیشتری دانش‌آلوده باشند، فریبکارتر، مکّارتر و ظالم‌تر خواهند بود. و آنان همواره به دنبال راه‌های تازه‌ای برای بهره‌کشی از مردم هستند.

جهل خالص است، دستکاری نشده است
از جهل به سوی خرد حرکت کن، نه از دانش
اگر جهل مراقبه‌گون شود به خرد تبدیل می‌شود
اگر جهل به اطلاعات بیشتر و بیشتر علاقمند شود، به دانش تبدیل می‌شود

دانش‌آلوده بودن ابداًً کمکی نخواهد کرد. خرد رهایی‌بخش است
خرد همانقدر مال خودت است که جهل مال خودت است

دانش نه‌تنها دیگران را می‌فریبد، تو را نیز فریب می‌دهد. وقتی پاسخ‌ها را طوطی‌وار بدانی، شروع می‌کنی به این تفکر که تو واقعاً می‌دانی!
چون می‌توانی بخوانی و بنویسی، شروع می‌کنی به این تفکر که می‌دانی
چون می‌توانی معنی لغات را درک کنی، فکر می‌کنی که می‌دانی
چون هوشمندی تو پوششی از روشنفکری دارد شروع می‌کنی به این فکر که تو هوشمند هستی
ولی تو هوشمند نیستی،
فقط روشنفکرنما هستی

هوشمندی بخشی از خردمندی است؛ روشنفکری بخشی از دانش است.

آری، سارگام؛ من علیه دانش صحبت می‌کنم زیرا هیچ چیز خطرناک‌تر از دانش نیست
دانش مانع این است که تو خودت را بشناسی
دانش مانع شناختن است، زیرا چیزی مصنوعی، کاذب به تو می‌دهد تا با آن بازی کنی و تو آن چیز واقعی را کاملا‌ً ازیاد می‌بری
شروع نکن به باورکردن کلمات، این خطرناک‌ترین بازی هست که فرد می‌تواند بازی کند
یک طوطی نباش؛ وگرنه از منبع درونی خودت دورتر و دورتر خواهی رفت.

هرچه واژگان بیشتری بدانی، بیشتر و بیشتر سردرگم خواهی شد، چون خودت شناختی نداری، کلمات تو فقط در سطح قرار دارند. اگر کسی قدری تو را عمیق‌تر بخراشد، جهل تو باید که بالا بزند
مردم به تظاهرکردن ادامه می‌دهند.

در هندوستان هزاران تفسیر در مورد باگوادگیتا Bhagavadgita وجود دارد. حالا، اگر کریشنا دیوانه یا غیرعاقل بود، آنوقت کلام او هزاران معنی می‌داشت. ولی کریشنا در مورد آنچه می‌خواست بگوید بسیار دقیق بود. پس چگونه می‌توانید هزاران تفسیر در مورد سخنانش داشته باشید؟
اینها مردمانی هستند که معانی خودشان را بر باگوادگیتا تحمیل کرده‌اند. اگر او بازگردد و نگاهی به این تفاسیر کند، ‌خودش گیج خواهد شد!
او خودش در اینکه واقعاً‌ منظورش چه بوده با مشکل روبه‌رو خواهد شد!
و این افراد بسیار اهل جدل و مباحثه هستند.

فردی که بتواند یک آینه شود نیازی ندارد به کتاب‌های مقدس مراجعه کند
او می‌تواند آن پیام را در درختان و آواز پرندگان و در ابرها و در خورشید و ماه پیدا کند
او می‌تواند پیام را در همه‌جا پیدا کند، زیرا پیام خداوند در سراسر جهان‌هستی منتشر شده است
امضای خداوند روی هر برگ وجود دارد، تو فقط باید آینه‌گون، ساکت، مراقبه‌گون، بدون افکار و بدون دانش باشی.

برای همین است که من علیه دانش صحبت می‌کنم. این دانش است که زندان تو می‌شود.

دانش خودت را کنار بگذار، فقط عمیقاً‌ وارد معصومیت شو، وارد عمق نادانی‌ات بشو و سپس قادر خواهی بود که حقیقت را بشناسی
حقیقت توسط دانش پیدا نخواهد شد، توسط سکوت پیدا می‌شود
و دانش سروصدا است.

#اشو

دامّا پادا / راه حق
روانشناسی محرمانه فصل نهم
دروغی به نام دانش
اول دسامبر ۱۹۷۱

#سوال_از_اشو:

پرسش سوم

شما مرا متقاعد کرده‌اید. چگونه این اعتقاد را به تجربه تبدیل کنم؟

#پاسخ

“چگونه” وجود ندارد، زیرا چگونه معنی ضمنی یک روش را در خود دارد
فقط یک بیدارشدن وجود دارد.

اگر به من گوش می‌دهی و چیزی در درونت بیدار می‌شود، آنگاه تجربه برایت رخ خواهد داد؛ چیزی را احساس خواهی کرد. من سعی ندارم شما را متقاعد کنم اعتقاد روشنفکرانه ابداً اعتقاد نیست. من فقط واقعیتی را به شما انتقال می‌دهم.

چرا با گفته‌های من متقاعد شده‌ای؟
دو امکان وجود دارد:
یااینکه از استدلال‌های من متقاعد شده‌ای، و یا اینکه حقیقتِ آنچه گفته‌ام را بعنوان یک واقعیت در خودت دیده‌ای. اگر استدلال‌های من تو را متقاعد ساخته باشد، آنگاه خواهی پرسید، ”چگونه”! ولی اگر آنچه می‌گویم توسط خودت تجربه شده باشد؛ اگر درستی آن را در درونت تشخیص داده باشی،
آن دانش از من جدا است. من هیچ دانشی برایت فراهم نمی‌کنم.
درعوض، درحالیکه صحبت می‌کنم، خودِ آن تجربه برایت رخ می‌دهد.

وقتی قوای عقلانی متقاعد می‌شود، می‌پرسد: “چگونه؟ راهش چیست؟” می‌خواهد بداند!
ولی من هیچ  اصول اعتقادی
به شما نمی‌دهم. من فقط تجربه‌ی خودم را به شما می‌گویم

وقتی می‌گویم حافظه  فقط یک انباشتگی است ــ که مُرده و فقط یک {سردردشدید مستی} hangover از گذشته‌‌ها است ــ
منظورم این است که:
حافظه بخشی از گذشته است
که به تو چسبیده،‌ ولی تو از آن جدا هستی
اگر معنی آنچه که می‌گویم برایت آمده است و تو لمحه‌ای از فاصله را بین خودت و حافظه‌ات دیده‌ای ــ فاصله بین هشیاری و حافظه ـــ آنگاه “چگونه” وجود ندارد. اتفاقی افتاده است و این اتفاق می‌تواند لحظه‌به‌لحظه در تو نفوذ کند
نه توسط هیچ تکنیکی، بلکه توسط هشیاری و یادآوری دائمی خودت.

اینک می‌دانی که هشیاری تو با محتوای آگاهی‌ات متفاوت است. اگر این بتواند هشیاریِ لحظه‌به‌لحظه‌ی تو بشود
(هنگام راه‌رفتن، حرف‌زدن، خوردن و خوابیدن) آنگاه چیزی اتفاق می‌افتد.
اگر پیوسته هشیار باشی که ذهن فقط یک روند کامپیوتری و درونی از خاطرات انباشته‌شده است و بخشی از وجود تو نیست
آنگاه این هشیاری به‌تنهایی، این بی‌روشی به تنهایی کمک می‌کند تا آن واقعه در درونت رخ بدهد.

هیچکس نمی‌تواند بگوید چه‌وقت اتفاق خواهد افتاد و چگونه و کجا رخ خواهد داد، ‌ولی اگر هشیاری ادامه پیدا کند، خودش به‌خودیِ خود عمیق‌تر و عمیق‌تر می‌شود. این یک روند خودکار است.
از قوای روشنفکری به قلب می‌رود؛ از ذهن هوشمند به ذهن شهودی می‌رود: از خودآگاه به تدریج و آهسته به ناخودآگاه می‌رود. و یک روز، تماماً بیدار خواهی شد.
چیزی اتفاق افتاده است. نه چیزی پرورش داده شده، بلکه همچون محصول جانبی از یادآوری. نه توسط کاربستنِ یک نظریه، بلکه چون تو به یک واقعیت درونی بیدار شده‌ای
نگرشی تازه یافته‌ای.
چیزی عمیقاً‌ در تو رسوخ کرده است.


#اشو
#روانشناسی_محرمانه