جمالِ خیال
289 subscribers
584 photos
126 videos
104 files
205 links
🖋 علوم اسلامی | تاریخ | نقد



🆔 @jamalekhial
Download Telegram
پس از تعیین امام رضا علیه السلام به ولایت عهدی، شاعران سروده‌هایشان را قرائت کردند، اما #ابونواس که توسط مأمون شاعر زمان عنوان شد مدیحه‌ای ارائه نکرد.
مأمون علت را پرسید و وی گفت:


ﻗﻴﻞ ﻟﻲ ﺃﻧﺖ ﺃﻭﺣﺪُ ﺍﻟﻨﺎﺱِ ﻃﺮّﺍً
ﻓﻲ ﻓﻨﻮﻥٍ ﻣﻦ ﺍﻟﻜﻠﺎﻡِ ﺍﻟﻨﺒﻴﻪِ
ﻟﻚ ﻣﻦ ﺟﻮﻫﺮِ ﺍﻟﻜﻠﺎﻡِ ﺑﺪﻳﻊٌ
ﻳُﺜْﻤِﺮُ ﺍﻟﺪّﺭَّ ﻓﻲ ﻳﺪﻱ ﻣُﺠﺘَﻨﻴﻪِ
فعلی ﻣﺎ ﺗﺮﻛﺖَ ﻣﺪﺡَ ﺍﺑﻦِ ﻣﻮسی
ﻭﺍﻟﺨﺼﺎﻝَ ﺍﻟﺘﻲ ﺗﺠﻤّﻌﻦَ ﻓﻴﻪِ
ﻗﻠﺖُ ﻟﺎ ﺃﻫﺘﺪﻱ ﻟﻤﺪﺡِ ﺇﻣﺎﻡٍ
ﻛﺎﻥ ﺟﺒﺮیلُ ﺧﺎﺩﻣﺎً ﻟﺄﺑﻴﻪِ


📗عیون اخبار الرضا علیه السلام ج2 ص142



📌ترجمه:


به من گفتند تو در فن سخنوری یگانۀ دورانی، که میوۀ شاخسارِ طبعت گوهرهای درخشانِ سخن است.
با این همه هنر، چرا دم از ثنای علی بن موسی الرضا نزده و صفات نیکویش را ستایش نمی‌کنی؟
گفتم من چگونه می‌توانم ستود آن امامی را که جبرئیل امین خادم دربار پدرش بوده است!



↩️ #ابن_یمین_فریومدی نیز با نظر به شعر ابونواس چنین سروده:


به پندِ ابن یمین گفت دوستی که تویی
که شعر توست که بر آسمان رسیده سرش

چرا مدیح سرای رضا همی نشوی؟
که در جهان نبوَد کس به پاکی گهرش

بگفتمش که نیارم ستود امامی را
که جبرئیل امین بود خادم پدرش




#شعر_آئینی #عربی
#فضائل #امام_رضا
http://Telegram.me/jamalekhial
Forwarded from عکس نگار
🔹عرض ادب




از شرمِ وعدۀ ظفرش در شراره بود
دیگر جز آهِ سرد کشیدن، چه چاره بود

تابی به تن نداشت که خود را کند خلاص
یک تن پیاده، وآن همه لشکر، سواره بود

بگرفته بود راه بیابان، امیر عشق
امّا سفیر، بر سر دارالاماره بود

حتّی خیالِ اینکه نیاید به کوفه، شاه
در جسم ناتوانش، جانی دوباره بود

از بامِ قصر، ـ با چه دلی ـ جانب حجاز
با آن نگاهِ بی رمقش در نظاره بود

می‌خواست باادب دهد او را سلام و حیف
دستی نداشت، عرض ادب با اشاره بود

این آفتاب عشق که در ابر غربت است
دیشب چو ماه، بین هزاران ستاره بود


🔸

رد می‌شد و شنید که بابا و دختری
وقت وداعشان سخن از گوشواره بود

با خویش _ دید _ زمزمه‌ها داشت حرمله
از چشم ساقی و گلوی شیرخواره بود...




#شعر_آئینی #فقیر_تهرانی
#حضرت_مسلم #یاحسین
http://Telegram.me/jamalekhial
🔹وصف روضۀ مقدسۀ سامرا و مدح امامین عسکریین (علیهماالسلام)




ای حرمِ کبریای حضرت داور

پردۀ قدسِ تو هفت طارم اخضر

خاکی و اندر تو خفته محورِ افلاک

خُردی و در تو نهفته عالم اکبر

قبّۀ تو قبله‌گاه عالم و جاهل

سدّۀ تو سجده‌گاه مؤمن و کافر

طرّۀ حور از غبار توست مطرّا

گلشن خلد از نسیم توست معطّر

کعبه‌ای و تا به بر گرفته زمینت

گِردِ وی آرد طواف، چرخ مدور

مغز زمین از روائح تو مجلّا

قلب جهان از لوائح تو منوّر

پشت فلک پیش هیبت تو مقوّس

طلعت خور با تشعشع تو مکدّر

عطر فضایت سبق ربوده ز فردوس

خاک سرایت زده‌است طعنه به کوثر

ساحت گیتی از آن، همیشه مصفّا

جبهت گردون بدین، هماره معفّر

فیض تو گر بالسّویّه گردد تقسیم

چیست تفاوت میان عیسی و عاذر؟

صورتِ قبّه‌ت شد ار خراب، به معنی

خانۀ معمورِ اولیاست سراسر

رنج ز ویرانی‌ات مباد که دائم

گنج به ویرانه اندر است مستّر

مخزن سرّ وجودی ای حرم قدس

کنز خفی را نهفته در تو دو گوهر

آن، ثمرِ بوستان عصمت زهرا

این، قمرِ آسمان عزّت حیدر

آن، گهر تابناکِ نُه یمِ توحید

این، صدف و آخرین گهر به وی اندر

قطره‌ای از ابر جود و همّت آن، بحر

خطوه‌ای از ملک جاه و حشمت این، بر

ای عجب این دو همای سدره‌نشین را

چون شده جا، ساحت مضیّق اغبر؟!

شاید کاینجا کنم طراز قصیده

بیتی از آن نامدار فحل سخنور:

«چرخ شنیدم که خاک در بر گیرد»

«خاک ندیدم که چرخ گیرد در بر»

خسته «رحیق» از شرار شوق تو باشد

خون دل و دیده‌اش مدام به ساغر

تا صیغِ مفرد و مثنّی و مجموع

نزد ادیبان ملقّن است و مکرّر

دشمن عزّ تو را بُواد انامل

هریک از آن یک جدا چو جمع مکسّر

◻️◽️▫️


#شعر_آئینی #رحیق_تهرانی
#حرم #امام_هادی #امام_عسکری


🔸بیتِ اقتباسی از #قاآنی_شیرازی

@jamalekhial
Forwarded from عکس نگار
🍃 باده بده ساقیا! ولی ز خُمِّ غدیر
چنگ بزن مطربا! ولی به یاد امیر

تو نیز ای چرخ پیر! بیا ز بالا به زیر
دادِ مسرّت بده، ساغر عشرت بگیر



🍃 بلبل نطقم چنان قافیه پرداز شد
که زُهره در آسمان به نغمه دمساز شد

محیط کون و مکان، دایرۀ ساز شد
سَرور روحانیان هو العلیّ الکبیر



🍃 وادی خمّ غدیر، منطقۀ نور شد
یا ز کف عقل پیر، تجلّی طور شد؟

یا که بیانی خطیر ز سرّ مستور شد؟
یا شده در یک سریر قِرانِ شاه و وزیر؟



🍃 چون به سرِ دست شاه، شیر خدا شد بلند
به تارک مهر و ماه، ظلِّ عنایت فکند

به شوکت و فرّ و جاه، به طالعی ارجمند
شاه ولایت پناه، به امر حق شد امیر



🍃 فاتح اقلیمِ جود به جای خاتم نشست
یا به سپهرِ وجود نیّر اعظم نشست؟

یا به محیط شهود مرکز عالم نشست؟
روی حسود عنود سیاه شد همچو قیر



🍃 جلوه به صد ناز کرد لیلی حسن قِدَم
پرده ز رُخ باز کرد بدْر منیر ظُلَم

نغمه‌گری ساز کرد معدن کلِّ حِکم
یا سخن آغاز کرد عنِ اللَّطیفِ الخبیر:



🍃 به هر که مولا منم، علیست مولای او
نسخۀ اسما منم، علیست طغرای او

سرِّ معمّا منم، علیست مَجْلای او
محیط انشا منم، علی مَدار و مدیر



🍃 طور تجلّی منم، سینه سینا علیست
سرِّ انا اللّه منم، آیت کبرا علیست

درّۀ بیضا منم، لؤلؤ لالا علیست
شافع عقبی منم، علی مُشار و مُشیر



🍃 حلقۀ افلاک را، سلسله جنبان علیست
قاعدۀ خاک را، اساس و بنیان علیست

دفتر ادراک را، طراز و عنوان علیست
سید لولاک را، علی وزیر و ظهیر



🍃 دایرۀ کن فکان، مرکز عزم علیست
عرصۀ کون و مکان، خطّۀ رزم علیست

در حرم لا مکان، خلوت بزم علیست
روی زمین و زمان به نور او مُستَنیر



🍃 یوسف کنعان عشق، بندۀ رخسار اوست
خضر بیابان عشق، تشنۀ گفتار اوست

موسی عمران عشق، طالب دیدار اوست
کیست سلیمان عشق بر درِ او؟ یک فقیر



🍃 ای به فروغ جمال آینۀ ذوالجلال
«مفتقر» خوش مقال مانده به وصف تو، لال

گرچه بُراق خیال در تو ندارد مجال
ولی ز آب زلال، تشنه بُوَد ناگزیر




#شعر_آئینی #آیت_الله_غروی_اصفهانی
#غدیر #فضائل #یاعلی
http://Telegram.me/jamalekhial
🌨🌨🌨🌧🌧🌧🌧🌧

تقدیم به همۀ آنان که «حُر»وار، «به دیوان عمل نامه سیاه آمده» و روی نیاز و ندامت به درگاه «پادشاه خطابخش جرم پوش» می‌گذارند..
و آنگاه به فیض نگاه او که «خاک را به نظر کیمیا کند»، به یکباره «طاووس علیین» می شوند...




🍃 قامتی مثل شاخۀ شمشاد
از سر پیچ کوچه پیدا شد

خورد قدری تلو تلو، آنگاه
بی تعادل نشست و پس پا شد
🔹

🍃 اینکه او پیش از این، کجا بوده
هست پیدا ز طرز آمدنش

باورت نیست؟ صبر کن، آری
می دهد بوی معصیت، دهنش!
🔹

🍃 آن سر کوچه خیمه‌ای زده‌اند
تا به آنجا رسید، سر خم کرد

آری الحق که با دل خوبان
هرچه کرد، اول محرم کرد!
🔹

🍃 جز برای سیاهیِ ارباب
هیچ جا سر فرو نیاورده

به گمانم در این دو بیت فقط
خواجه توصیف حال او کرده:
🔹

🍃 «من که سر در نیاورم به دو کون»
«گردنم زیر بار منّت اوست»

«گر من آلوده دامنم، چه زیان»
«همه عالم گواه عصمت اوست»
🔹

🍃 عکس ارباب روی پرچم بود
زیر لب گفت: چاکرم آقا

دهنم پاک نیست، عفوم کن
اگر اسمت نمی برم آقا!
🔹

🍃 دورۀ سال، لحظه‌ای نشود
عیش ما جز به معصیت، تکمیل

این دوماهه ـ ولی ـ به حرمت تو
همۀ کار و بارمان تعطیل
🔹

🍃 غلطی کردم و نفهمیدم
حال فهمیدم، آمدم توبه

می کنم با همه وجود اقرار
که تو خوبی و من بدم، توبه!
🔹

🍃 زشتم؟ آلوده‌ام؟ گنهکارم؟
من که حاشا نکردم آقاجان

هر چه کردم ولی قسم به سرت
کار حُر را نکردم آقاجان
🔹

🍃 تو گشودی برای او آغوش
تو نظر از خطای او بستی

فرض کن قدرِ او گنه دارم
به سرم از کرم بکش دستی
🔹

🍃 مثل او با خود آشنایم ساز
مثل او بی‌خبر ز غیرم کن

مثل او جرم من ندیده بگیر
مثل او عاقبت به خیرم کن
🔹

🍃 می‌شود دستِ بی‌لیاقت من
در شفاخانۀ تو بند شود؟

می‌شود دست خود دراز کنی
تا زمین خورده‌ای بلند شود؟
🔹

🍃 مادرم روز قبل مرگش گفت
پسرم، آبروی مادر باش

خیر دنیا و آخرت خواهی
نوکر شهریارِ بی سر باش
🔹

🍃 ببُر از مردم و به او پیوند
که رفیقِ زمان تنهایی‌است

در سرایش گدای خوبی باش
تا ببینی چه خوب آقایی‌است
🔹

🍃 جای خوبی نبوده‌ام، اما
به خدا خوب جایی آمده‌ام

بعد عمری غریبگی، حالا
از پی آشنایی آمده‌ام
🔹

🍃 عاجزم در هجوم سیل گناه
مگذار این بلا مرا ببرد

منِ بیچاره را نجات بده
زین جوانی که بی تو می‌گذرد
🔹

🍃 جز وصالت مرا تمنایی
نیست، دستم به دامنت ارباب

درد من را فقط تو می‌دانی
جان ششماهه‌ات مرا دریاب
🔹

🍃 مثل بیدی به باد می‌لرزد
مثل ابر بهار می‌گرید

به تمنای یک توجهِ دوست
بی امان زارزار می‌گرید
🔹

🍃 بسکه زد دست و پا، غریقِ گناه،
سوی او رو نمود فُلکِ نجات

دست او را گرفت و بالا برد
بِرَهاندش ز مرگ و داد حیات
🔹

🍃 تا کنون مرده بود و اکنون عشق
تن گرفت از وی و به او جان داد

دهنش پاک بود مثل فرات
«یاحسین» گفت و جان به جانان داد...





🌹بأبی انت و امی یا اباعبدالله🌹



#شعر_آئینی #رحیق_تهرانی
#ادب_محرم #رحمت_واسعه
http://Telegram.me/jamalekhial
#از_سقیفه_شروع_شد




تاکید #ناصرخسرو قباديانی شاعر پارسی گوی قرن ۵ به #نقش_ابوبکر در #شهادت_امام_حسین علیه السلام🔻

وی در قسمتی از یک قصیده می‌گوید:


تو چون بتی گزیدی کز رنج و شرّ آن بت
برکنده گشت و کشته یکرویه آل یاسین؟

آن کز بت تو آمد بر عترت پیمبر،
از تیغ حیدر آمد بر اهل بدر و صفین

لعنت کنم بر آن بت کز امت محمد
او بود جاهلان را ز اوّل، بت نخستین

لعنت کنم بر آن بت کز فاطمه #فدک را
بستد به قهر تا شد رنجور و خوار و غمگین

لعنت کنم بر آن بت کز امت محمد
او بود جاهلان را اول #بت_نخستین

لعنت کنم بر آن بت #کو کرد و #شیعت او
حلق حسین تشنه از خون خضاب و رنگین



🔥اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد🔥



#شعر_آئینی
#تبری #مطاعن
@jamalekhial
🏴درد دل #بانوی_شکیبایی با برادری که این روزها، هم با هم‌اند و هم از یکدیگر جدا...

🔻



عهد و پیمان نه چنین بود میان من و تو
با فلک نیز نه این بود گمان من و تو


که توام نیم ره از یاد فراموش کنی
یا کند چرخ ز هم دور، مکان من و تو


ما به هر واقعه و حادثه با هم بودیم
شد چو بر لوح و قلم، نام و نشان من و تو


اوفتد کاش جداییش میان سر و تن
هرکه انداخت جدایی به میان من و تو


کر شود گوش فلک، تیره، رخ مهر و قمر
به فلک گر برسد آه و فغان من و تو


موج زن، آب فرات و تو لبِ تشنه، شهید
«وا اخا»، «واعطشا»، ورد زبان من و تو


کوفیان حرمت ما خوب رعایت کردند
بودشان چون خبر از عزت و شان من و تو


تو لبِ تشنه شدی کشته و من نیز اسیر
دیگر این قوم چه خواهند ز جان من و تو


جای من بود به ویرانه، تو در کنج تنور
دوش در کوفه چه خوش بود مکان من و تو



#شعر_آئینی #ذوقی_اصفهانی
#مرثیه #مصیبت_اسارت #یاحسین
به پیشگاه آن وارث غمهای کربلا که آن قدر گریست تا ترسیدند از دستش بدهند!

آسمان چشمانش آن قدر بارید تا کسی جرات نکند اشکهای ناچیزِ ما را #زیاده_روی بنامد!

🔻



ای تو بنیانگذار سنّت #اشک
اولین راویِ روایت اشک


از تو آموختم که صوم و صلات
نیست همپایۀ عبادت اشک


از تو آموختم که تا دم مرگ
نتوان کرد ترک عادت اشک


از تو آموختم که دارد ختم
هر حکایت بجز حکایت اشک



#شعر_آئینی
#امام_سجاد
چشم پدر به راه بود، ای پسر بيا
تا جان نرفته از تن او، زودتر بيا


از پشت ابر، ای قمر فاطمي درآي‏
تا شب به در رَوَد، چو فروغ سحر بيا


هم صاحب الزمانی و هم صاحبِ عزا
بهر نماز بر تن پاک پدر بيا


افتاد جام آب، ز بس دست لرزه داشت‏
در پيکرش نمانده توانی دگر بيا


در احتضار باشد و چشم انتظارِ تست‏
باز است اين دو پنجره بر ره، ز در بيا


بس ‌‏اشکِ مردم از پیِ تشييع آمده
خاکی نمانده، شيعه چه ريزد به سر؟ بيا


صاحب عزا به ختم، حضورش مسلّم است‏
مردم تمام منتظِر؛ ای منتظَر بيا


پاره جگر شده‌‏است و جگرپاره جز تو نيست
ای پارۀ جگر! برِ پاره جگر بيا



#علی_انسانی #شعر_آئینی
#مرثیه #امام_عسکری

@jamalekhial
دهم به بانگ رسا این شعار و مفتخرم:
که یار حیدر کرار و دشمن عمرم

بدیهی‌ای چو تبرّا ـ به فرض ـ اگر نظری‌است
خموش باش و مرا واگذار با نظرم

چه سان شریک شوم در عقیده با قومی
که نیست جز جهتِ قبله، شرکتی دگرم؟!

کجای مذهب من با بنی سقیفه یکیست؟!
معاد، عدل، امامت، خدا، پیامبرم؟!

اگر شباهتِ ظاهر ملاکِ دوستی است
ـ سخن صریح بگویم و یا که درگذرم؟ ـ

برو رفاقت بوزینه برگزین تا من
وجوه مشترکش با بنی‌بشر شمرم

مرا معاشرتش جز وبال و نکبت نیست
برادری که بود عاقِ مادر و پدرم

در آفتابِ قیامت سرم گداخته به
که بالِ شب پره‌گان سایه افکنَد به سرم

در این معامله‌ام با کسی مجامله نیست
تشیعِ عمری را به نیم جو نخرم

من و مصالحۀ خون فاطمه؟! هیهات
وگر چنین کنم، این ننگ را کجا ببرم؟

تقیه‌ای که کند مضمحل، تشیع را
تقیه نیست؛ خدارا مدار برحذرم

تو عاقلانه شماری اگر ز بهر علاج
چنان فراوان دارو خورم که جان سپرم؟

و یا به وقت هَرَس ـ کز برای اصلاح است ـ
شکوفه و ثمر و شاخ و ساقه را ببُرم؟

تقیه بهر صیانت بود نه بهر زوال
دلیلِ شرع و خرد، دو گواهِ معتبرم

چو غنچه بسته زبانی بس است، وقت آمد
که پرده از دل خونین دگر چو گل بدرم

شکایتی‌است به عنوان یک بشر دارم
نه طبل تفرقه می‌کوبم و نه فتنه‌گرم

سقیفه در بشریت فکند شعلۀ کین
کجا توانمش از یاد برد اگر بشرم؟

چو بست فتنۀ آنان، درِ مدینۀ علم
چو همگنان به تمنای علم، دربدرم

چرا به جرمِ مسلمانی ای مسلمانان
جریحِ طعنۀ اهل دیار باخترم؟

چرا پیمبر رحمت شده نماد عذاب؟
ـ کز این جسارت از او شرمناک و معتذرم ـ

چراست داغ خشونت به جبهۀ اسلام؟
اگر تو بیخبری من نه چون تو بیخبرم

کدام سنگدلی اهل آن ممالک را
بکشت و گفت نمایندۀ پیامبرم؟!

کدام علم ستیزی کتابسوزی کرد
که علم، ناله‌زنان گفت سوخت بال و پرم؟

کدام بدسیَری نام وحی، «هذیان» کرد؟
گواهِ صدق، تواریخ باشد و سیَرم

اگرچه وجهِ نزاعم حطام دنیا نیست
وگرچه بر سر دین با سقیفه کینه‌ورم،

تصرفی که عمر کرد در غنائم فُرس
مرا بس است اگر خود نه عاری از هنرم

به جای علمِ مجسم نشست و گفت: از علم
ز پیرزالِ پسِ پرده بی نصیب ترم

هرآنچه کرد و تواش نام کرده‌ای «خدمت»
خیانت است و دگر هیچ، هرچه می‌نگرم

من ار عمارتِ مغصوبه را کنم آباد
خود این عمل چه شماری تو؟ عیب یا هنرم؟

به خون فاطمه سوگند روز حکم و حساب
ز هرکه درگذرم، زآن دو تن نمی‌گذرم

بخوان وعیدِ «من المجرمین منتقمون»*
تو مهربان‌تری از کردگارِ مهروَرم؟

کنون منم که به امید آن وعیدِ اکید
مدام دیده به راه امام منتظرم

سرم به منقبت شاه لافتاست بلند
اگرچه راست نگردد ز معصیت کمرم

زهی ز فیض غلامی آن امیر بیان
کنون به ملک معانی خدیو تاجورم

نگر به نظم بدیعم، که چون به رشته کشید
مطوّلاتِ معانی، بیان مختصرم

ایا شهی که درِ شهر علم، غیر تو نیست
نگاه دار و حوالت مکن به هیچ درم

◻️◽️▫️


* سجده/۲۲



#شعر_آئینی #تبری #انتظار #انتقام
#سقیفه #مطاعن #عمر #توهم_تقیه
#وحدت_نور_و_ظلمت
👆قطعه‌ای از قصیده #شیخ_بهائی در مدح حضرت #ولی_عصر و شرح درد #انتظار


❇️ بخوانید که در این روزگار خواندنی‌تر شده است..




#شعر_آئینی #عربی
از داغِ آن نشانه که بر برگِ لاله دید

پیراهنِ شکیب، چو گل چاک چاک کرد

از دست خیبرافکن او هیچ برنخاست

جز اینکه اشک غربتش از چهره پاک کرد

ای روزگار، اُف به تو! دیدی که مرتضی

با دست خویش بستر زهرا ز خاک کرد!



#شعر_آئینی #رحیق_تهرانی #مرثیه
#ساقی_بی‌کوثر #یازهرا
@jamalekhial
مادرِ هستی




تنها نه شور در دل شیداست
شب نیز چشم در رهِ فرداست

در هرچه می‌کنم نظر امشب
چون قلبِ طور، غرق تجلاست

خیز و بگوی بر همه تبریک
فصل سرور اهل تولاّست

در جان ذرّه ذرّۀ هستی
شور و نشاط و غلغه برپاست

این روح‌بخش زمزمه کآید
آوای اهل عالم بالاست

غوغای خلقِ این کرۀ خاک
صد یک بود از آنچه در آنجاست

نور جمال حق متصاعد
از ساحت ثری به ثریاست

"یا لیتنی تراب" شنیدم
فریادِ رشکِ گنبد خضراست!

این رونق از کجاست زمین را
کاو اسفل است و غیرتِ اعلاست؟!

آری چه پایه برتر از این کاو
میلادگاهِ حضرت زهراست؟

آن روحِ بندگی که سجودش
فخر خدای حیّ تعالاست

در وصف و درکِ ذات و صفاتش
منطق زبون و عاقله دَرْواست

از هرچه جز جمال، منزّه
وز هرچه جز کمال، مبرّاست

بی التفاتِ او همه هیچ است
گر دستِ موسی و دمِ عیساست

گر او نبُد، نبود پیمبر
«لولاک» را خود از پی، «لولا»ست

شویش امیر عالم و، این تاج
الحق به فرقِ فاطمه زیباست

گر گویمت که مادرِ هستی‌است
هرگز گمان مدار که بیجاست

هستی خلاصه گشته در احمد
وین دختِ پاک، امّ ابیهاست



ای مظهر خدا که خدا را
طلعت ز طلعت تو هویداست

در هرچه خلق کرده خداوند
حُکمت روان چو روح در اعضاست

آن حرفِ «لا» که نفیِ صریح است
از همّت تواش ز پی، «الاّ»ست

غیر از تو در تمام عوالم
انسیه کس شنیده که حوراست؟

دریا به پیش جود تو، قطره
قطره ز یمن فضل تو، دریاست

ماه دوهفته تا که برآمد
بار دگر ز شرم رخت کاست

دادار را تو آینه‌داری
تصویر، جز در آینه پیداست؟

پای، آنکه سود بر سر گردون
در محضر تو راست بپا خاست

اوج عروجِ احمد اگرچند
تا ذروۀ «دنی فتدلاّ»ست

اندر زمینْش پایه فزون است
آن دم که در سرای تواش جاست

فردا که روز حکم و حساب است
فردا که روز وحشت و بلواست

بر دست و دامنِ تو رسل را
چشم امید و دست تمنّاست

ایمن ز نار نیست جز آنکس
کاو را به ظلّ لطف تو مأواست


چونت ثنا کنم؟ که ثنایت
بیرون ز حدّ و برتر از احصاست

در شأن توست آیۀ تطهیر
لیک از تو‌ خصم بیّنه می‌خواست


از بعد قرن‌ها، دل پاکان
غمگین از آن حدیث غم‌افزاست

تا روز حشر، سوز کلامت
در ژرفنای حنجرۀ ماست

خود قلب ماست قبر تو، زآن رو
آماج تیر کینۀ اعداست

«مهدی که باد جان به فدایش»
گریان به ماتمت تک و تنهاست

تا دست #انتقام برآرد
چشم‌انتظارِ او همه دنیاست


@jamalekhial

#شعر_آئینی #قصیده #رحیق
#فضائل #میلاد_کوثر #یازهرا
Forwarded from جمالِ خیال
أليومَ أذكُرُ *شهْزَنانَ* وَطفلَها
ما شاهدتْ-يَا لَلقضاءِ- ملامِحَهْ

ولدتْهُ وانتقلَتْ إلى فردَوسِها
قدْ حقَّ أَنْ نُهدي إليها الفاتحه


🌱🌱

🔹امروز می‌خواهم یادی کنم از #بی‌بی_شهربانو..
که از بدِ حادثه، نماند تا برکات وجود کودکش را نظاره‌گر باشد..
او را به دنیا آورد و خود به بهشت برین شتافت..
جا دارد امروز فاتحه‌ای نثار روح پاکش کنیم!



#علی_عسیلی_العاملی
#شعر_آئینی #امام_سجاد
@jamalekhial
بخشی از یک ترکیب بند علوی مربوط به سال ۸۶



ایکه فلک بندۀ فرمان توست
کلکِ قضا کاتب دیوان توست

شمس که روشنگرِ گیتی بود
مقتبس از شمسۀ ایوان توست

ماه که خلق‌اند از او مستنیر
پرتوی از شمع شبستان توست

جنت و انهار و لحوم و ثمار
یک طَبَق از سفرۀ احسان توست

خانۀ معمورِ دل عارفان
زآن بود آباد که ویران توست

مجمعِ اضدادِ صفاتی، علی
عقل فرومانده و حیران توست

ذات تو را صعب ندانم وجوب
آنچه غریب آمده، امکان توست

عزمِ تو این فسخ عزائم کند
لوح و قلم زآنکه به فرمان توست

حاکمِ محشر تو و صفّ حساب
محکمه و مسند و میزان توست

شمسِ حقیقت تویی و هرکه راست
نورِ حقیقت، همه خواهان توست

دولتِ فانی ز فلان و فلان
سلطنت باقی حق زآن توست

مدحت این بنده نزیبد تو را
تا که خدای تو ثناخوان توست

در صفتت غایت افکار ما
آنچه نماید ز تو، سلمان توست

السن خلق است در اینجا، کلیل
وصف تو در عهدۀ ربّ جلیل!



#رحیق #شعر_آئینی
#فضائل #یاعلی
@jamalekhial
دهم به بانگ رسا این شعار و مفتخرم:
که یار حیدر کرار و دشمن عمرم

بدیهی‌ای چو تبرّا ـ به فرض ـ اگر نظری‌است
خموش باش و مرا واگذار با نظرم

چه سان شریک شوم در عقیده با قومی
که نیست جز جهتِ قبله، شرکتی دگرم؟!

کجای مذهب من با بنی سقیفه یکیست؟!
معاد، عدل، امامت، خدا، پیامبرم؟!

اگر شباهتِ ظاهر ملاکِ دوستی است
ـ سخن صریح بگویم و یا که درگذرم؟ ـ

برو رفاقت بوزینه برگزین تا من
وجوه مشترکش با بنی‌بشر شمرم

مرا معاشرتش جز وبال و نکبت نیست
برادری که بود عاقِ مادر و پدرم

در آفتابِ قیامت سرم گداخته به
که بالِ شب پره‌گان سایه افکنَد به سرم

در این معامله‌ام با کسی مجامله نیست
تشیعِ عمری را به نیم جو نخرم

من و مصالحۀ خون فاطمه؟! هیهات
وگر چنین کنم، این ننگ را کجا ببرم؟

تقیه‌ای که کند مضمحل، تشیع را
تقیه نیست؛ خدارا مدار برحذرم

تو عاقلانه شماری اگر ز بهر علاج
چنان فراوان دارو خورم که جان سپرم؟

و یا به وقت هَرَس ـ کز برای اصلاح است ـ
شکوفه و ثمر و شاخ و ساقه را ببُرم؟

تقیه بهر صیانت بود نه بهر زوال
دلیلِ شرع و خرد، دو گواهِ معتبرم

چو غنچه بسته زبانی بس است، وقت آمد
که پرده از دل خونین دگر چو گل بدرم

شکایتی‌است به عنوان یک بشر دارم
نه طبل تفرقه می‌کوبم و نه فتنه‌گرم

سقیفه در بشریت فکند شعلۀ کین
کجا توانمش از یاد برد اگر بشرم؟

چو بست فتنۀ آنان، درِ مدینۀ علم
چو همگنان به تمنای علم، دربدرم

چرا به جرمِ مسلمانی ای مسلمانان
جریحِ طعنۀ اهل دیار باخترم؟

چرا پیمبر رحمت شده نماد عذاب؟
ـ کز این جسارت از او شرمناک و معتذرم ـ

چراست داغ خشونت به جبهۀ اسلام؟
اگر تو بیخبری من نه چون تو بیخبرم

کدام سنگدلی اهل آن ممالک را
بکشت و گفت نمایندۀ پیامبرم؟!

کدام علم ستیزی کتابسوزی کرد
که علم، ناله‌زنان گفت سوخت بال و پرم؟

کدام بدسیَری نام وحی، «هذیان» کرد؟
گواهِ صدق، تواریخ باشد و سیَرم

اگرچه وجهِ نزاعم حطام دنیا نیست
وگرچه بر سر دین با سقیفه کینه‌ورم،

تصرفی که عمر کرد در غنائم فُرس
مرا بس است اگر خود نه عاری از هنرم

به جای علمِ مجسم نشست و گفت: از علم
ز پیرزالِ پسِ پرده بی نصیب ترم

هرآنچه کرد و تواش نام کرده‌ای «خدمت»
خیانت است و دگر هیچ، هرچه می‌نگرم

من ار عمارتِ مغصوبه را کنم آباد
خود این عمل چه شماری تو؟ عیب یا هنرم؟

به خون فاطمه سوگند روز حکم و حساب
ز هرکه درگذرم، زآن دو تن نمی‌گذرم

بخوان وعیدِ «من المجرمین منتقمون»*
تو مهربان‌تری از کردگارِ مهروَرم؟

کنون منم که به امید آن وعیدِ اکید
مدام دیده به راه امام منتظرم

سرم به منقبت شاه لافتاست بلند
اگرچه راست نگردد ز معصیت کمرم

زهی ز فیض غلامی آن امیر بیان
کنون به ملک معانی خدیو تاجورم

نگر به نظم بدیعم، که چون به رشته کشید
مطوّلاتِ معانی، بیان مختصرم

ایا شهی که درِ شهر علم، غیر تو نیست
نگاه دار و حوالت مکن به هیچ درم

◻️◽️▫️


* سجده/۲۲



#شعر_آئینی #تبری
#انتظار #انتقام

@jamalekhial
🌨🌨🌨🌧🌧🌧🌧🌧

تقدیم به همۀ آنان که «حُر»وار، «به دیوان عمل نامه سیاه آمده» و روی نیاز و ندامت به درگاه «پادشاه خطابخش جرم پوش» می‌گذارند..
و آنگاه به فیض نگاه او که «خاک را به نظر کیمیا کند»، به یکباره «طاووس علیین» می شوند...




🍃 قامتی مثل شاخۀ شمشاد
از سر پیچ کوچه پیدا شد

خورد قدری تلو تلو، آنگاه
بی تعادل نشست و پس پا شد
🔹

🍃 اینکه او پیش از این، کجا بوده
هست پیدا ز طرز آمدنش

باورت نیست؟ صبر کن، آری
می دهد بوی معصیت، دهنش!
🔹

🍃 آن سر کوچه خیمه‌ای زده‌اند
تا به آنجا رسید، سر خم کرد

آری الحق که با دل خوبان
هرچه کرد، اول محرم کرد!
🔹

🍃 جز برای سیاهیِ ارباب
هیچ جا سر فرو نیاورده

به گمانم در این دو بیت فقط
خواجه توصیف حال او کرده:
🔹

🍃 «من که سر در نیاورم به دو کون»
«گردنم زیر بار منّت اوست»

«گر من آلوده دامنم، چه زیان»
«همه عالم گواه عصمت اوست»
🔹

🍃 عکس ارباب روی پرچم بود
زیر لب گفت: چاکرم آقا

دهنم پاک نیست، عفوم کن
اگر اسمت نمی برم آقا!
🔹

🍃 دورۀ سال، لحظه‌ای نشود
عیش ما جز به معصیت، تکمیل

این دوماهه ـ ولی ـ به حرمت تو
همۀ کار و بارمان تعطیل
🔹

🍃 غلطی کردم و نفهمیدم
حال فهمیدم، آمدم توبه

می کنم با همه وجود اقرار
که تو خوبی و من بدم، توبه!
🔹

🍃 زشتم؟ آلوده‌ام؟ گنهکارم؟
من که حاشا نکردم آقاجان

هر چه کردم ولی قسم به سرت
کار حُر را نکردم آقاجان
🔹

🍃 تو گشودی برای او آغوش
تو نظر از خطای او بستی

فرض کن قدرِ او گنه دارم
به سرم از کرم بکش دستی
🔹

🍃 مثل او با خود آشنایم ساز
مثل او بی‌خبر ز غیرم کن

مثل او جرم من ندیده بگیر
مثل او عاقبت به خیرم کن
🔹

🍃 می‌شود دستِ بی‌لیاقت من
در شفاخانۀ تو بند شود؟

می‌شود دست خود دراز کنی
تا زمین خورده‌ای بلند شود؟
🔹

🍃 مادرم روز قبل مرگش گفت
پسرم، آبروی مادر باش

خیر دنیا و آخرت خواهی
نوکر شهریارِ بی سر باش
🔹

🍃 ببُر از مردم و به او پیوند
که رفیقِ زمان تنهایی‌است

در سرایش گدای خوبی باش
تا ببینی چه خوب آقایی‌است
🔹

🍃 جای خوبی نبوده‌ام، اما
به خدا خوب جایی آمده‌ام

بعد عمری غریبگی، حالا
از پی آشنایی آمده‌ام
🔹

🍃 عاجزم در هجوم سیل گناه
مگذار این بلا مرا ببرد

منِ بیچاره را نجات بده
زین جوانی که بی تو می‌گذرد
🔹

🍃 جز وصالت مرا تمنایی
نیست، دستم به دامنت ارباب

درد من را فقط تو می‌دانی
جان ششماهه‌ات مرا دریاب
🔹

🍃 مثل بیدی به باد می‌لرزد
مثل ابر بهار می‌گرید

به تمنای یک توجهِ دوست
بی امان زارزار می‌گرید
🔹

🍃 بسکه زد دست و پا، غریقِ گناه،
سوی او رو نمود فُلکِ نجات

دست او را گرفت و بالا برد
بِرَهاندش ز مرگ و داد حیات
🔹

🍃 تا کنون مرده بود و اکنون عشق
تن گرفت از وی و به او جان داد

دهنش پاک بود مثل فرات
«یاحسین» گفت و جان به جانان داد...





🌹بأبی انت و امی یا اباعبدالله🌹



#شعر_آئینی #رحیق
#ادب_محرم #رحمت_واسعه
http://Telegram.me/jamalekhial
اگر بعضی‌ها از بعضی چیزها هیچ چیز نمی‌فهمند،
نگویند "بی‌مفهوم" است!
بعضی‌ دیگر هستند که خیلی چیزها می‌فهمند!
همان کسانی که #چشم_دلشان سالم است...

☑️☑️☑️



یادآورِ شهامت و ایثاری ای عَلَم
یعنی که یادگارِ علمداری ای علم


گلزار عشق، بزم غم شاه کربلاست
تو سروِ این مبارک‌گلزاری ای علم


هر مقتلی نوشتنی و خواندنیست لیک
تو مقتلِ مصوّرِ سیّاری ای علم


آن را که گوش‌ها ز دهان‌ها شنیده اند
در دیده‌ها منصّۀ اظهاری ای علم


اربابِ #فهم را ز مصیباتِ شاه دین
در چشم دل، نشانه و تذکاری ای علم


از آهنی، ولی ز اثرِ کیمیای عشق
زر را شکستِ رونق بازاری ای علم


با قدّ راست، در دل کافر، چو نیش کج
چون ذوالفقار حیدر کراری ای علم


بر دوش می‌کِشیمت اگر، از قصور ماست
ورنه به فرق و دیده سزاواری ای علم!


بر مؤمنین شفایی و بر ظالمین خسار
خاصیّت کتاب خدا داری ای علم


نقشت به شکل شعله🔥 از آن‌روی زد قضا
کاندر دل خسان، شررِ ناری ای علم


چشمِ ندیده غیرِ #ظواهر، کجا شود
روشن به تو که مجمع #اسراری ای علم؟

خفّاش دردسر نکشد جز ز آفتاب
در خوبی‌ات بس اینکه #بدآزاری ای علم

نادان سخن ز «بارکشی» می‌کند، ولیک
بر دوش ما نه، بر دل او باری ای علم


این مملکت پر است ز فحشا و منکرات
واندر میان، تو مورد انکاری ای علم؟!!

گلرنگ باد هردم از آسیب روزگار
آن چشمِ کج‌نظر که در او خاری ای علم





#شعر_آئینی
#علامت #شعائر

@jamalekhial